نگرشتان را نسبت به این پنج واقعیت تغییر دهید
واقعیت زندگی چیست؟ زندگی مجموعهای از واقعیتها و تصویر این واقعیتهاست. واقعیتها درونی و تحت نظارت ماست و تصویر واقعیتها بیرونی و خارج از نظارت ماست. تصویر واقعیتها ساخته و پرداخته واقعیتهای ماست که به سه دسته تقسیم میشود. و ما آنها را دستآوردهای واقعیت زندگی مینامیم: خروجیها، پیامدها و نتایج.
خروجیها چیزی هستند که حاصل فعالیتهای روزمره ماست. مانند اینکه شما به سر کار میروید و خدماتی را به کارفرمایتان ارائه میدهید. پیامدها اثر این خروجی بر مخاطب شماست. همان کارفرما را در نظر بگیرید که به او خدمات دادهاید. پیامدها این خدمات شما افزایش فروش محصولات کارفرمای شما را در پی خواهد داشت. و در نهایت، نتایج مواردی هستند که حاصل پیامدهای ماست. همان کارفرما براساس پیامد خوشایندی که برای او داشتهاید (افزایش فروش محصولات) درآمدی را به شما پرداخت میکند یا موقعیت اجتماعی یا شغلی شما را ارتقاء میدهد.
یک رابطه علت و معلولی در واقعیتها و تصویر واقعیتها وجود دارد. یعنی واقعیت زندگی ما دلیل اصلی دستاوردهای زندگی ماست. حال اگر بخواهیم زندگی ما تغییر و تحول اساسی و ناب را تجربه کند بایستی واقعیت زندگی ما تغییر کند تا دستاوردهای زندگی ما تغییر کند. به عبارت دیگر، دستاوردهای ما معلول واقعیت زندگی است که در زندگی ما به صورت روزانه در جریانست. و ما هر روز با آنها درگیر هستیم. در این مقاله، میخواهیم پنج واقعیت زندگی مهم را بشناسیم تا با تغییر و بهبود آنها بتوانیم دستاوردهای زندگی را بهتر کنیم. وقتی دستاوردهای زندگی بهیود پیدا میکند هم امیدوارتر خواهیم شد. و هم حال روحی و جسمی و ذهنی ما بهتر میشود. اکنون ببینیم این پنج واقعیت زندگی چیست؟
پنج واقعیت که زندگی شما را تغییر میدهد
واقعیت اول: یادگیری
هر روز ما با اتفاقات مختلفی روبرو میشویم. تجربههای خوب یا بد، تلخ یا شیرین. اما اگر از این اتفاقات یاد نگیریم نمیتوانیم برای آینده خودمان بهتر و مؤثرتر عمل کنیم. بنابراین یادگیری یعنی من بتوانم از این اتفاقات تحلیلی برای آیندهمان بسازم. این تحلیل باید تبدیل به تغییر در رفتارها، گفتارها و کردارهای من بشود. و مرا در جهت رسیدن به رسالت زندگی کمک کند.
از جمله موارد کمتر مورد توجه اینست که آموزش را با یادگیری مترداف میگیریم. اگر کتابی میخوانیم، دورهای میرویم یا پادکستی گوش میکنیم فکر میکنیم یاد میگیریم. در حالیکه اینها فقط اطلاعات و آگاهی ما را افزایش میدهند و هیچگاه یادگیری روی نخواهد داد. پس یادگیری چه وقت اتفاق میافتد؟ موقعی که شما از این اطلاعات، آگاهیها و آموختهها در جهت تغییر زندگی استفاده کنید. بنابراین یادگیریست که باعث تغییر زندگی شما خواهد شد. و زندگی هم جز رفتارها، گفتارها و کردارهای ما نیست.
از طرف دیگر، یادگیری زیرساخت اصلی چهار واقعیت بعدی زندگی شماست. شما با یادگیری بیشتر میتوانید عملکردتان را افزایش دهید، با یادگیریست که ارتباطات خودتان را بیشتر و مؤثرتر خواهید ساخت. با یادگیریست که خلاقیتتان افزایش مییابد. و در نهایت، با یادگیریست که در اجتماعات پیرامونی خودتان مسئولیتپذیریتان را به انجام میرسانید و میدرخشید. پس یادگیری اساس واقعیت زندگی و رشد شماست.
واقعیت دوم: عملکرد
عملکرد یعنی به چه میزان توانستهاید تا آموختهها و آگاهیهایتان را در عمل بکار بگیرید (خردمندی). چنانکه گفتهاند: «به عمل کار برآید به سخندانی نیست!» عملکرد میزان انجام درست کار درست شماست. بنابراین از دو بخش تشکیل میشود: انجام درست کار+انجام کار درست. انجام درست کار یعنی همان نظم زندگی شما. اگر قرار بودهست که امروز فعالیتی را از ساعت ۸ – ۱۰ انجام دهید، آیا انجام دادید؟ و بعد اینکه در آن زمان مقرر انجام دادید؟ پس نظم زندگی شما با مدیریت انجام فعالیتها و زمان فعالیتها ارتباط تنگاتنگی دارد. ساعت نشانه نظم زندگی شماست.
بخش دوم عملکرد انجام کار درستست. این یعنی انضباط زندگی شما. انضباط زندگی شما یعنی مؤثز بودن فعالیتهایی که انجام میدهید. و با مدیریت هدفگذاری شما ارتباط پیدا میکند. اهداف شما هم در سه حلقه بایستی چیده شود و زنجیروار به هم متصل باشد: (۱) رسالت زندگی شما، (۲) اهداف کیفی شما، و (۳) اهداف کمی شما. دوباره همان فعالیتی را در نظر بگیرید که ساعت ۸-۱۰ انجام دادید و این سؤال را از خودتان بپرسید: آیا از انجام این فعالیت به هدفی که میخواستم نزدیک شدم یا رسیدم؟ قطبنما نشانه انضباط زندگی شماست.
واقعیت سوم: ارتباطات
ارتباطات شما واقعیت محوری و مرکزی شماست. ارتباطات یعنی من چگونه با خودم، خدا و دیگران گفتوگو میکنم. یک مثلث ذهنی نظر بگیرید. نامتان را در قاعده این مثلث بنویسید و گفتوگوی خویش را با خودتان، خدایتان و دیگران ارزیابی کنید. این ارتباطات میتواند کلامی، عاطفی و بدنی باشد. یعنی همان سه ستون زندگی شما: گفتارها، رفتارها و کردارهای شما.
گفتوگو و ارتباطات شما با خودتان از این حکایت میکند که چه نقاط قوت یا قابل بهبودی دارید. به خودتان چقدر احترام میگذارید. لایههای درونی خودتان را به چه میزان میشناسید.
گفتوگو و ارتباطات شما با خدایتان گویای اینست که شما چه کسی را میپرستید. از نظر معنوی چقدر عمیق هستید. به عشقورزی و آرامش قلبی خودتان چقدر اهمیت میدهید.
و در آخر، گفتوگو و ارتباطات شما با دیگران میتواند به شما بگوید که دایره ارتباطی شما به چه میزان اخلاقمحورست. این دیگران میتواند خانواده شما، تیم یا گروه شما، همکاران سازمانی شما و افرادی که با آنها رابطه دارید باشد.
خدای شما در رأس این مثلثست و شما با خود و دیگران براساس این کمال مطلق که همه ویژگیهای کمالی را دارد ارتباط برقرار و گفتوگو میکنید.
واقعیت چهارم: خلاقیت
خلاقیت یعنی آنچه میخواهیم انجام دهیم براساس ایدههای نو و جدید باشد. این ایدههای نو و جدید یا از قبل وجود خارجی نداشتهاند. یا اگر داشتهاند کارکرد مؤثری را نداشتهاند. بنابراین ما باید به شدت خلق و ایجاد ایدههای نو را بالا ببریم تا بتوانیم شرایط بهتری را در زندگی خود فراهم کنیم. اینکه این فرایند چگونه باید اتفاق بیفتد به اندازه کافی در موردش مقالات و مطالب مختلفی نوشته یا گفته شدهست. اما در اینجا با یک تمرین میتوانیم خلاقیت خودمان را به طرز شگفتآوری افزایش دهیم.
از روزی که ما به این دنیا پا نهادیم، اشیاء گوناگونی را پیرامونمان دیدهایم. و همین باعث شدهست تا نگرشی در ذهن ما شکل بگیرد که به آن نگرش شئیگرا (object-oriented) میگویند. همین باعث شدهست تا تصویر اولیه که در ذهن ما شکل میگیرد ماهیت ظاهری آن شئی باشد و البته این طرز فکر طبیعیست، زیرا انسان موجودیست که میخواهد شناخت و آگاهی خودش را از محیط پیرامونیش افزایش دهد. در مقابل این نگرش، طرز فکر دیگری داریم که کمتر به آن توجه میکنیم. این طرز فکر با عنوان موضوعگرا (subject-oriented) عنوان میشود.
حال اگر بخواهیم خلاقیت خودمان را افزایش دهیم بایستی از طرز فکر شئیگرای خودمان بکاهیم. و به طرز فکر موضوعگرای خودمان بیفزاییم. چگونه؟ کافیست وقتی به شئی نگاه میکنیم یا میاندیشیم به موضوعی فکر کنیم که این شئی میتواند کارکرد آن موضوع را برای ما فراهم کند. به عنوان مثال، صندلی شئی یا چیزیست برای نشستن. پس موضوع صندلی نشستنست. اکنون به نشستن بیاندیشید، نه صندلی! و بعد از خودتان بپرسید که آیا میتوانیم برای نشستن از شئی یا چیز دیگری غیر از صندلی یا مواردی از این قبیل کمک بگیریم. اینجاست که خلاقیت شما آغاز میشود و ایدههای مختلفی در ذهن به جریان میافتد.
واقعیت پنجم: اجتماع
ما در اجتماع زندگی میکنیم. اما پرسش اساسی اینست که آیا انسان واقعاً یک موجود اجتماعی است؟ اگر بخواهیم به صورت سطحی به این سؤال پاسخ دهیم میگوییم بله! یک موجود اجتماعیست. اما در میان حیوانات نیز این اجتماعی بودن دیده میشود. پس پاسخ عمیقتر چیست؟ پاسخ اینست که این اجتماعی بودن چقدر میتواند در رشد فردی من تأثیر داشته باشد. پس جمله «انسان موجودی اجتماعی است»، اصالت ندارد. و به اعتبار اینکه به چه میزان بتواند در رشد فردی من اثر داشته باشد میتواند اهمیت داشته باشد. بنابراین در اینجا خویشتن شما اصیل هست، نه اجتماعی که در آن زندگی میکنید؛ اما ۸۰٪ رشد فردی شما در اجتماعی که حضور دارید رقم میخورد و اتفاق میافتد، نه در تنهایی.
در مهمانی شرکت میکنید. آیا از خودتان میپرسید که این مهمانی (به عنوان یک اجتماع) به چه میزان در رشد فردی من اثر دارد و یا به چه میزان میتوانم از این اجتماع در جهت رشد فردی خودم استفاده کنم؟ به خیریه کمک میکنید. در خانواده گفتوگو میکنید. در سازمانتان با همکاران مختلف مراوده دارید. برای تفریح و سرگرمی به میان طبیعت میروید. از حقوق حیوانات حمایت میکنید. حامی محیطزیست هستید. همه اینها اجتماعاتیست که میتواند در رشد فردی شما بیش از آنچه که فکر میکنید یاری برساند در صورتیکه بخواهید با این دیدگاه بروید و وارد شوید که فردیت شما اصالت دارد. و این اجتماع اعتباریست که میتواند شما را در رسیدن به اهداف بلند زندگی به شما کمک کند.
مشق تغییر
اکنون شما با پنج واقعیت زندگی خودتان برای رسیدن به دستاوردهای بزرگ آشنا شدید. بیایید این پنج واقعیت را در طول هر روز تمرین کنیم. با این پنج پرسش اساسی میتوانیم واقعیت زندگی خودمان را عمیقتر کنیم تا به دستاوردهای بیشتر و بهتری برسیم:
- امروز چه چیزی یاد گرفتم؟
- عملکرد امروز من چگونه بود؟
- نحوهی ارتباطات من در امروز چطور بود؟
- آیا امروز خلاقیت و ایدهای داشتم و آن را پیگیری کردم؟
- چه مسئولیتهای اجتماعی را امروز به انجام رساندم؟
از تقویم دگرگونی برای سنجش، اقدام و پیگیری این پنج واقعیت زندگی استفاده کنید تا این فرایند در وجودتان نهادینه شود.