سفری به جذابترین و حلنشدنیترین پرسشهایی که علم به دنبال پاسخ به آنهاست
تاریخچه کوتاهی از همه چیز (۲۰۰۳) خلاصهای روشنگرانه از تفکر علمی معاصر مربوط به تمام جنبههای زندگی، از خلقت جهان تا رابطه ما با کوچکترین باکتریها را ارائه میدهد.
بیل برایسون نویسنده پرفروش آمریکاییست که در موضوعات متنوعی مانند زبان انگلیسی، علم و سفر مینویسد. او همچنین به خاطر تصویر طنزش از بریتانیای کبیر در یادداشتهایش شهرت دارد، و توسط شنوندگان رادیو بیبیسی به عنوان بهترین کتاب کشورشان انتخاب شد.
این کتاب چه چیزی برای من دارد؟ در مورد اصول اولیه زندگی، جهان و همه چیز بیاموزید.
چگونه به اینجا رسیدیم؟ جهان از کجا آمدهست؟ حتی کیهان چیست؟ متفکران و دانشمندان بزرگ هزاران سالست که با این پرسشها برخورد کردهاند. اما اکنون به ایجاد تصویری تقریباً کامل از جهان پیچیدهمان نزدیک شدهایم. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
این خلاصهکتاب به شما کلیاتی در تمام پرسشهای اصلی وجودی میدهد. شما خواهید آموخت که جهان چگونه شکل گرفت، زندگی چگونه به وجود آمد، و چگونه ذهنهای بزرگ جهان ایدههای پیشگامانهشان را ارائه کردند.
اما به همان اندازه که علم از نظر درک ما از جهان به ما دادهست، هنوز پرسشهای زیادی بیپاسخ ماندهست. بسیاری از اشکال حیاتی که در اعماق اقیانوسهای ما زندگی میکنند، بسیاری از چیزهایی که جهان را تشکیل میدهند، و حتی عناصری از جهان زیر پای ما هنوز در هالهای از رمز و راز باقی ماندهاند.
نظریه انفجار بزرگ بیان می کند که جهان از یک نقطه بسیار چگال و با سرعت فوقالعادهای گسترش یافتهست.
۱۹۶۵ دو ستارهشناس رادیویی، آرنو پنزیاس و رابرت ویلسون، با یک آنتن ارتباطی بزرگ در نیوجرسی کار میکنند. آنها سعی میکنند کمی سکوت رادیویی پیدا کنند تا بتوانند آزمایشهایی را انجام دهند. اما ثابت میشود که مشکلست. هر جا که آنتن را نشانه میگیرند، تداخل دائمی وجود دارد. صدای خشخش عجیب و غیرمتمرکز که از بین نمیرود.
پنزیاس و ویلسون همه چیز را امتحان میکنند تا از شر خشخش خلاص شوند. آنها سازههای آنتنشان را بازسازی میکنند. سیستمهای خود را دوباره تنظیم و امتحان میکنند. آنها روی آنتن بالا میروند و فضولات پرندگان را تمیز میکنند. صدای خشخش از بین نمیرود.
آنها با عصبانیت، رابرت دیک، اخترفیزیکدان در پرینستون را صدا میزنند. وقتی دیک داستان آنها را میشنود، فوراً میفهمد که آنها به چهچیزی مشغول هستند. این تابش پسزمینه کیهانیست که از لحظه تولد جهان تاکنون باقی ماندهست. به طور کاملاً تصادفی، پنزیاس و ویلسون اولین شواهد عینی از انفجار بزرگ را پیدا کردند. لحظهای که جهان ما متولد شد. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
پس وقتی کیهان شکل گرفت دقیقاً چه اتفاقی افتاد؟
نظریه انفجار بزرگ بیان میکند که جهان به عنوان یک نقطه از نیستی[؟] به نام تکینگی آغاز شد. این نقطه آنقدر فشرده بود که هیچ ابعادی نداشت. همه اجزای سازنده جهان در این نقطه منفرد و بینهایت متراکم محصور شده بودند.
ناگهان – و هیچ کس کاملاً نمی داند چرا – این تکینگی منفجر میشود. در یک لحظه، تمام محتویات آینده کیهان در فضای خالی پرتاب شد.
اندازه و سرعت این انفجار به سختی قابل درکست. دانشمندان بر این باورند که بلافاصله پس از انفجار بزرگ، اندازه جهان در هر ۱۰-۳۴ ثانیه دو برابر میشود. شاید درک سرعت آن سخت باشد، بنابراین اجازه دهید آن را به شکل دیگری بیان کنیم. تنها در سه دقیقه، جهان از کوچکترین ذره به قطر بیش از ۱۰۰ میلیارد سال نوری رسید. ۹۸ درصد از کل ماده، همراه با نیروهای بنیادی حاکم بر جهان، در زمانی خلق شدهاند که برای ساختن یک ساندویچ صرف میشود.
بنابراین، اگر به آرنو پنزیاس و رابرت ویلسون و صدای خشخش آنها برگردیم، دقیقاً چه چیزی را کشف کرده بودند؟
انرژی شدید آزادشده در طول انفجار بزرگ در نهایت سرد و به امواج مایکروویو تبدیل شد. این مایکروویوها بودند که پنزیاس و ویلسون با صدای خشخش بلند کردند. و برای دیدن این شواهد حتی به یک آنتن ارتباطی عظیم نیاز ندارید. هر کسی که تلویزیون دارد میتواند چنین چیزی را بشنود. فقط تلویزیونتان را از آنتن جدا کنید، و به آن استاتیک عجیب و غریبی که بین ایستگاهها میگیرید گوش دهید. حدود ۱ درصد از این ایستا باقیماندهای از انفجار بزرگست. یادگاری از اولین لحظات جهان ما. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
جهان بسیار بزرگست، احتمالاً موجودات دیگری نیز وجود دارند – ما هنوز آنها را پیدا نکردهایم.
در اینجا یک سؤال برای شما وجود دارد: آیا فکر میکنید ما در جهان تنها هستیم؟
قبل از پاسخ دادن، اجازه دهید ابتدا نگاهی به جزئیات جهان بیندازیم. از زمان انفجار بزرگ، جهان در حال انبساط بودهست. از ذره بسیار کوچکی که اندازهگیری آن ناممکنست که تکینگی بود، جهان مرئی به بیش از یک میلیون میلیون میلیون میلیون مایل [هر مایل ۱۶۰۹ متر] وسعت افزایش یافتهست. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
در این فضای وسیع حدود ۱۴۰ میلیارد کهکشان وجود دارد. باز هم، این عدد احتمالاً برای هیچ یک از ما بزرگتر از آنست که واقعاً درک کنیم. بنابراین بیایید آن را با شرایط مرتبطتر بیان کنیم. اگر هر یک از این ۱۴۰ میلیارد کهکشان یک نخود یخزده بودند، این اندازه به مقدار پر کردن یک سالن بزرگست. این مقدار زیادی نخود میشود.
ستارهشناسان مطمئن نیستند که چه تعداد ستاره در کهکشان خودمان، کهکشان راه شیری وجود دارد. اما آنها حدس میزنند که چیزی بین ۱۰۰ تا ۴۰۰ میلیارد ستارهست.
حالا، بیایید دوباره این سؤال را بپرسیم، این بار با دانستن اینکه جهان بسیار وسیعست، با کهکشانها، ستارهها و سیارات فراوان: آیا فکر میکنید ما در جهان تنها هستیم؟ بعید به نظر میرسد، درستست؟
اما چند بیگانه وجود دارد؟ طبق معادله ۱۹۶۱ پروفسور فرانک دریک، این امکان وجود دارد که ما فقط یکی از میلیونها تمدن پیشرفته دیگر باشیم.
اما چگونه این محاسبه را انجام دادهست. ابتدا، او تعداد ستارگان یک بخش منتخب از کیهان را بر تعداد ستارگانی تقسیم کرد که احتمالاً از منظومههای سیارهای پشتیبانی میکنند. سپس، او این عدد را بر تعداد سیستمهایی تقسیم کرد که از نظر تئوری میتوانند زندگی را پشتیبانی کنند. در نهایت، او آن را بر تعداد سیاراتی تقسیم کرد که حیات ممکنست در آنها تکامل یابد تا هوشمند شود.
اگر چه این تعداد با هر تقسیم به شدت کاهش مییابد، اما دریک به این نتیجه رسید که تمدنهای زیادی در آنجا وجود دارد. او تخمین زد که ممکن است میلیونها تمدن پیشرفته تنها در کهکشان ما وجود داشته باشد! تاریخچه کوتاهی از همه چیز
اما بیایید زیاد غافل نشویم. همانطورکه تاکنون ثابت کردهایم، جهان عظیمی وجود دارد. فاصله متوسط بین هر دو تمدن فرضی محتملست حداقل ۲۰۰ سال نوری باشد؛ یعنی، معادل حدود ۵.۸ تریلیون مایلست. بنابراین، حتی اگر تمدنهای بیگانه وجود داشته باشند، احتمالاً آنقدر دور هستند که بعیدست به این زودیها آنها را ببینیم.
اسحاق نیوتن بر درک چگونگی حرکت جهان و زمین متمرکز بود.
اسحاق نیوتن خودش را وقف پیشرفت علم کرد. و او آماده بود تا خودش را در خط مقدم این پیشرفت قرار دهد و جانفشانی کند.
برای مثال، تعداد کمی از افراد دیگر سعی میکنند با فشار دادن یک سوزن در چشم، مکانیک بینایی انسان را کشف کنند. و بسیاری از دانشمندان احتمالاً به خورشید خیره نمیشوند تا محدودیتهای توانایی ما برای خیره شدن به خورشید را آزمایش کنند.
بله، اسحاق نیوتن بسیار عجیب و غریب بود. او همچنین یکی از درخشانترین و تأثیرگذارترین ذهنهایی بود که تاکنون زندگی کردهست.
بسیاری، تاثیرگذارترین اثر اسحاق نیوتن را فیلوسوفیایی نچرالیس پرینسیپیا [Philosophiae Naturalis Principia] در زمینه ریاضیات میدانند.
اما این عنوان راهش را در فهرست خواندن کتابهای اکثر مردم پیدا نمیکند. درک آن فوقالعاده دشوارست. نیوتن عمداً درک آن را برای افراد ناممکن کرد. او نمیخواست ایدههایش را با آماتورهای صرف به اشتراک بگذارد. اما برای کسانی که میتوانند آن را درک کنند، پرینسیپیا یکی از مهمترین آثار علمی تمام دورانست. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
در این اثر بسیاری از ایدههای پیشگامانه گنجانده شدهست. قانون جهانی گرانش نیوتن را در نظر بگیرید. این قانون بیان میکند که تمام اجسام در جهان – بزرگ و کوچک – به هر جسم دیگری کشش میدهند. میزان کشش آنها با جرم آنها متناسبست. این دو مثال را در نظر بگیرید: ستارگان، که بزرگ هستند، کشش گرانشی آنقدر قوی دارند که سیارات را به مدار بیاورند. اما چراغ رومیزی شما، با جرم نسبتاً کوچکش، کشش گرانشی بسیار کمتری را ایجاد میکند. به همین دلیل که قلم و مدادهایش را در حال چرخش به دور آن نمیبینید.
پرینسیپیا به دانشمندان کمک کرد تا اطلاعات زیادی درباره جهان و همچنین بیشتر درباره سیاره زمین درک کنند. برای مثال، قوانین نیوتن به ما اجازه میدهد تا وزن زمین را تخمین بزنیم – اگر شگفتزده نشوید، حدود ۵.۹۷۲۵ میلیارد تن متریکست.
همچنین به ما کمک کرد شکل واقعی سیاره را کشف کنیم. قوانین نیوتن ثابت کرد که زمین کروی نیست. نیروی چرخش زمین باعث میشود که در قطبها کمی صاف شود و در استوا برآمدگی داشته باشد. بنابراین، به طور دقیق، زمین به جای یک کره واقعی، یک کره خمیدهست.
با این حال، در حالی که اسحاق نیوتن به ما کمک کرد تا در مورد حرکت و شکل سیاره خودمان اطلاعات بیشتری کسب کنیم، او چیزی در مورد سن آن به ما نگفت که در بخش بعدی به بررسی آن خواهیم پرداخت. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
سنگها و فسیلها نشان میدهند که زمین قدیمیست، اما رادیواکتیویته نشان میدهد که چقدر قدیمیست.
در ۱۶۵۰، یک اسقف اعظم ایرلندی به نام جیمز اوشر تصمیم گرفت که سعی کند به یک سؤال دیرینه پاسخ دهد: زمین چند سالهست؟
اوشر با استفاده از اطلاعات موجود در عهد عتیق و چند سند تاریخی دیگر دست به کار شد. پس از بررسی دقیق، او به یک پاسخ بسیار دقیق رسید: زمین در ظهر روز ۲۳ اکتبر ۴۰۰۴ قبل از میلاد ایجاد شد. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
پاسخ اوشر واقعاً مورد توجه قرار نگرفت. اکثر دانشمندان در آن زمان معتقد بودند که این سیاره بسیار بسیار قدیمیترست. تنها مشکل این بود که هیچ راهی برای تعیین سن دقیق آن نداشتند.
زمینشناسان در قرن نوزدهم میتوانستند چیزهای زیادی از سنگهای زمین بگویند. با نگاه کردن به لایههای سنگها، میتوان گفت که دورههای زمینشناسی زیادی در تاریخ زمین وجود داشتهست. آنها میتوانستند تشخیص دهند که کدام سنگها قدیمیتر و کدامها جدیدتر هستند. و باید میلیونها سال طول کشیده باشد تا هر لایه سنگ ساخته شود. اما آنها نمیتوانستند مطمئن باشند که دقیقاً چه مدتست.
در قرن بیستم بود که سن زمین کشف شد. و ابزاری که در نهایت این راز را باز کرد، رادیواکتیویته بود.
مفهوم رادیواکتیویته به ۱۸۹۶ برمیگردد، زمانیکه ماری و پیر کوری کشف کردند که سنگهای خاصی انرژی آزاد میکنند بدون اینکه تغییری در اندازه یا شکل خود نشان دهند. آنها نام این پدیده را رادیواکتیویته گذاشتند. کار کوریها مورد توجه فیزیکدان ارنست رادرفورد قرار گرفت. رادرفورد کشف کرد که عناصر رادیواکتیو به عناصر دیگر تجزیه میشوند. به عنوان مثال، یک نوع اورانیوم (اورانیوم-۲۳۵) به یک نوع سرب (سرب-۲۰۷) تجزیه میشود. علاوه بر این، این پوسیدگی همیشه با همان سرعت اتفاق میافتد. همیشه زمان یکسانی طول میکشد تا نیمی از عناصر در یک نمونه خاص تجزیه شوند. این فرایند به عنوان نیمه عمر شناخته میشود و برای تخمین سن چیزی بسیار مفیدست. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
هنگامیکه نیمه عمر اورانیوم-۲۳۵ و تجزیه آن به سرب-۲۰۷ را میدانید، میتوانید سن سنگ را با اندازهگیری مقدار فعلی این دو عنصر در آن محاسبه کنید.
تا اینکه در سال ۱۹۵۶ تمام این اکتشافات گرد هم آمدند و سن زمین مشخص شد. در آن سال، کلر کامرون پترسون با استفاده از شهابسنگهای باستانی یک روش تاریخیابی دقیق انجام داد. او تشخیص داد که زمین حدود ۴.۵۵ میلیارد سال سن دارد. به اضافه یا منهای ۷۰ میلیون سال. این بسیار قدیمیتر از آن چیزیست که جیمز اوشر تخمین زدهست!
نظریه نسبیت خاص اینشتین بیان میکند که زمان نسبیست.
همه ما آلبرت انیشتین را به عنوان یکی از مشهورترین دانشمندان تمام دوران میشناسیم. با این حال، زندگی اولیه انیشتین بسیار درخشان نبود. همانطورکه پیداست، او دانشمند بزرگی نبود و حتی در اولین امتحانات ورودی کالج مردود شد. در دانشگاه، انیشتین جوان در واقع برای تبدیل شدن به یک معلم علوم دبیرستان تحصیل کرد. اما پس از آن نتوانست شغل معلمی پیدا کند.
اینشتین سرانجام در اداره ثبت اختراعات سوئیس مشغول به کار شد. در ۱۹۰۵، در این نقش متواضع به عنوان یک منشی ثبت اختراع، بود که انیشتین برای اولین بار نشان خودش را در جهان گذاشت. و کاملاً یک علامت بود! مقالاتی که او در آن سال منتشر کرد، علم را به کلی تغییر داد. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
انیشتین ابتدا نظریه خاص خودش را به نام تئوری نسبیت در سلسله مقالات ۱۹۰۵ توضیح داد. به زبان ساده، این نظریه بیان میکند که مفهوم زمان نسبیست – دائماً پیشرفت نمیکند.
پیچاندن سر در اطراف میتواند یک مفهوم دشوار باشد. از این گذشته، زمان ثابت میماند. هر ثانیه، هر دقیقه، هر ساعت دقیقاً با همان سرعت میگذرد. سرعتش زیاد یا کند نمیشود و به نظر میرسد که هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم تا آن را تغییر دهیم.
اما زمان نسبیست. بسته به شرایط مختلف زمان میتواند با سرعتهای متفاوتی بگذرد. این به موقعیت و سرعت نسبی شما در مقایسه با شخص یا چیز دیگری مربوط میشود.
برای توضیح از مثالی از فیلسوف بریتانیایی برتراند راسل استفاده میکنیم. تصور کنید روی سکوی ایستگاه هستید. قطاری در حال نزدیک شدن به ایستگاهست که تقریباً با سرعت نور حرکت میکند. برای شما، این قطار ساکنشده به نظر میرسد و صدای کسانی که داخل قطار سریعالسیر هستند، تابیده و آهسته به نظر میرسد، مانند صدای آوازی که با سرعت برعکس و اشتباه پخش میشود. اگر بخواهید هر ساعتی را در داخل قطار ببینید، متوجه میشوید که کندتر از ساعت ایستگاه روی سکو کار میکند.
تا اینجای داستان خیلی عجیبه، اما نکته عجیبتر اینجاست. هر کس در قطار همه چیز را به طور معمول تجربه میکند. صداها و حرکات آنها همانطورکه باید به نظر میرسد. صاف و با سرعت عادیست. برای آنها، ساعت قطار نیز به طور عادی کار میکند. اما، اگر روی سکو به شما نگاه میکردند، فکر میکردند که شما ساکن شدهاید، آهسته صحبت و به طرز عجیبی حرکت میکنید.
بسته به سرعت و موقعیت نسبی شما نسبت به یک جسم متحرک، سرعتهای زمانی متفاوتی را تجربه میکنید. سادهست، درسته؟ تاریخچه کوتاهی از همه چیز
اما نظرات اینشتین هنوز تمام نشدهست. در بخش بعدی، دومین سهم بزرگ او در علم را مورد بحث قرار خواهیم داد.
نظریه نسبیت عام اینشتین به طور کلی نگاه ما به گرانش را تغییر داد.
آیا میدانستید انرژی زیادی در درون شما وجود دارد؟ یک دسته کامل از انرژی بالقوه در تمام اتمها و مولکولهای بدن شما وجود دارد. اگر بخواهید تمام انرژی بدنتان را آزاد کنید، انفجاری معادل ۳۰ بمب هیدروژنی ایجاد میکنید.
و این انرژی فقط در بدن ما یافت نمیشود. هر چیزیکه جرم دارد – هر سنگ، شکل زندگی، و سیاره – مقدار زیادی انرژی بالقوه دارد.
آلبرت انیشتین این ارتباط بین جرم و انرژی را در معروفترین معادله خود شرح داد: E=mc2، یا انرژی برابرست با جرم ضربدر مجذور سرعت نور.
خیلی ساده، E=mc2 توضیح میدهد که جرم و انرژی تقریباً یکسان هستند. جرم صرفاً انرژی بالقوهایست که آماده رهاسازیست. اما این آخرین کشف انیشتین نبود. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
نظریه نسبیت عام انیشتین که در ۱۹۱۷ منتشر شد، مفهوم انقلابی فضازمان را پیشنهاد داد. همانطورکه از نامش پیداست، فضازمان سه بُعد فضا (طول-عرض-ارتفاع) را با بُعد چهارم ترکیب میکند: زمان. به عبارت دیگر فضا و زمان عناصر یک موجودیت هستند.
تصور مفهوم عجیب فضازمان میتواند بسیار سخت باشد. یک تشبیه مفید اینکه آن را به عنوان یک ورقه لاستیک کشیده در نظر بگیرید. این ورق صافست، اما چکشخوارست – میتواند تابیده و خم شود.
در میان چیزهای دیگر، ایده فضازمان به طور کامل نحوه تفکر ما را درباره گرانش تغییر داد. گرانش در واقع انحنای فضازمانست.
در اینجا نحوه عملکرد آن آمدهست. اجسام با جرم فضازمان را خم میکنند. اجسام با جرم بیشتر آن را بیشتر منحنی میکنند. همانطورکه اجرام کوچکتر از فضازمان عبور میکنند، در نهایت این منحنیها را دنبال میکنند. این، اساساً، گرانشست.
بیایید به صفحه لاستیکی خودمان برگردیم. اگر یک جسم بزرگ و گرد – مثلا یک توپ بولینگ – را در وسط برگه قرار دهید، ورق کشیده و آویزان میشود. اینگونهست که اجسام عظیم مانند خورشید کشش مییابند و فضازمان را منحنی میکنند. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
حالا تصور کنید که یک سنگ مرمر را روی ورق بغلتانید. تمام تلاش خودش را میکند که در یک خط مستقیم سیر کند. با این حال، هنگامیکه سنگ مرمر به توپ بولینگ نزدیک میشود، شروع به انحراف از مسیرش میکند. شروع به دنبال کردن شیب ایجادشده توسط جسم سنگینتر میکند. به زودی، سنگ مرمر در ورقه لاستیکی به دور و اطراف منحنی میچرخد. درست همانطورکه سیارات به دور خورشید میچرخند.
در یک نظریه زیبا، اینشتین به دنیا توضیح داد که گرانش چگونه عمل میکند!
اصل عدم قطعیت ورنرهایزنبرگ به توضیح چگونگی حرکت ذرات کمک میکند.
همانطور که تازه کشف کردیم، آلبرت انیشتین به ما کمک کرد تا پدیدههای عظیمی مانند زمان و گرانش را درک کنیم. اما درباره کوچکترین چیزهای جهان چطور؟ در مورد اتمها، مولکولها و ذرات چطور؟ آیا نظریههای اینشتین در این مقیاس کوچک کار میکنند؟ نه کاملاً.
یک اتم از یک هسته پر از نوترون و پروتون با بار مثبت تشکیل شدهست. در اطراف این هسته الکترونهایی با بار منفی میچرخند. رفتار پروتونها و الکترونهای یک اتم، دانشمندان اولیهای را که آنها را مورد مطالعه قرار داده بودند، سردرگم کرد. طبق قوانین متعارف فیزیک، الکترونهای در حال چرخش باید خیلی سریع از انرژی تخلیه شوند. پروتونهای دارای بار مثبت که در هسته جمع شدهاند باید یکدیگر را دفع کنند. به عبارت دیگر، اتمها اصلاً نباید وجود داشته باشند!
برای مقابله با این دنیای اتمی عجیبوغریب، به شاخه جدیدی از علم نیاز بود. این همان چیزیست که به نظریه کوانتومی معروف شد. یکی از شخصیتهای مهم در توسعه نظریه کوانتومی ورنر هایزنبرگ بود. در ۱۹۲۶، او مفهوم مکانیک کوانتومی را توسعه داد.
در قلب نظریه او عدم قطعیت بود؛ اصلی در اینجا نحوه کار اصلی دیگرست. هنگامیکه فیزیکدانان برای اولین بار الکترونها را هنگام چرخش به دور هسته اتم اندازه گرفتند، شاهد چیز عجیبی بودند: گاهی اوقات الکترونها مانند یک موج رفتار میکردند و گاهی اوقات الکترونها مانند یک ذره رفتار میکردند. فیزیکدانها گیج شده بودند. چطور میتوانند همزمان دو چیز باشند؟ آنها میتوانند موج یا ذره باشند. آنها نمیتوانند هر دو باشند، درسته؟ تاریخچه کوتاهی از همه چیز
اصل عدم قطعیت هایزنبرگ این معما را حل کرد. به بیان ساده، اصل عدم قطعیت فرض میکند که یک الکترون یک ذرهست، اما این ذرهست که شما میتوانید آن را به همان روشی توصیف کنید که یک موجست. این اصل همچنین توضیح میدهد که چگونه فقط میتوان فهمید یک الکترون در حال حاضر کجاست یا مسیر و سرعت آن را دانست. نمیتوان هم موقعیت و هم مسیر آن را شناخت. همه اینها به این معنی است که شما واقعاً نمیتوانید پیشبینی کنید که یک الکترون کجا خواهد بود. شما فقط میتوانید حدس بزنید که احتمالاً جایی باشد.
درک نظریه کوانتومی دشوارست، اما به توضیح موجودات بسیار کوچک کمک میکند. نمیتوان از آن برای توضیح چیزهای بزرگ در جهان استفاده کرد. چیزهایی مانند گرانش و زمان. از طرف دیگر، نظریه نسبیت برای درک نیروهای بزرگتر در جهان عالیست. با این حال، توضیح دنیای زیراتمی ناامیدکنندهست. بنابراین علم بین دو نظریه باقی ماندهست: فیزیک کوانتومی و نظریه نسبیت. هیچ کس هنوز نظریهای پیدا نکردهست که همه چیز را توضیح دهد.
چهار معیار منحصربهفرد وجود دارد که حیات در سیاره زمین را ممکن میکند.
دفعه بعد که خانهتان را ترک میکنید، کمی وقت بگذارید و به اطراف خود توجه کنید. به طور خاص، سعی کنید به تنوع زیاد زندگی توجه کنید. ممکنست پرندگان، حشرات، مارمولکها، جوندگان، سگها، گربهها و البته همنوعان خودتان را ببینید.
به نظر میرسد سیاره زمین مملو از حیاتست. این ممکنست شما را به این فکر برساند که سیاره ما مکانی دوستانه برای زندگیست.
این خیلی از موضوع اصلی دورست.
با وجود تنوع خارقالعاده حیات روی زمین، سیاره ما از مهماننواز بودن فاصله زیادی دارد. به عنوان انسان، ما مجبوریم در قسمت نسبتاً کوچکی از این سیاره زندگی کنیم. ما نمیتوانیم در بیابان یا قطب جنوب زنده بمانیم. ما نمیتوانیم در اقیانوسها یا دریاها زندگی کنیم. بر اساس یک برآورد، ۹۹.۵ درصد از فضای قابل سکونت زمین برای انسان کاملاً غیرقابل دسترسست.
با توجه به اینکه زندگی در بیشتر نقاط زمین چقدر سختست، جای تعجبست که ما اصلاً چطور اینجا هستیم! در واقع، ما فوقالعاده خوششانس هستیم که کمی زمین برای زندگی داریم.
برای اینکه یک سیاره قابل سکونت باشد، باید چهار معیار را داشته باشد:
اول، باید دقیقاً فاصله مناسبی از یک ستاره داشته باشد. سیارهای که خیلی نزدیک به یک ستاره باشد، برای حفظ حیات بسیار داغست. اما خیلی دور، و برای رشد حیات بسیار سرد خواهد بود. در واقع، اگر زمین فقط ۵ درصد به خورشید نزدیکتر بود یا فقط ۱۵ درصد دورتر از آن، حیات توسعه نمییافت. تاریخچه کوتاهی از همه چیز
دوم، این سیاره باید جوی داشته باشد که از حیات در برابر تشعشعات کیهانی محافظت کند. در زمین، میتوانیم از هسته مذاب سیارهمان به خاطر فراهم کردن جوی محافظ برای ما تشکر کنیم.
سوم، ما به یک ماه با اندازه کامل نیاز داریم. بدون صخرهها و درهها، زمین خیلی سریعتر میچرخید. چرخش سرگیجهآور آن باعث میشود که آب و هوا، اقلیم و فصول خراب شود.
چهارم، زمانبندی همه چیزست. توالی پیچیده وقایعی که به وجود ما منتهی شد، باید در زمانهای خاص به شیوهای خاص اجرا میشد تا زندگی ایجاد کند. به عنوان مثال، قمر ما پس از برخورد سیارهای به اندازه مریخ با زمین در حدود ۴.۴ میلیارد سال پیش شکل گرفت. ما میتوانیم از این برخورد تشکر کنیم که ماه کاملاً اندازه ما را به ما داد. ما همچنین میتوانیم از این واقعیت تشکر کنیم که میلیاردها سال پیش، قبل از توسعه زندگی اتفاق افتادهست. اگر بعداً اتفاق میافتاد، ممکن بود زندگی روی زمین را به طور کلی از بین ببرد.
ما به طرز شگفتآوری اطلاعات کمی در مورد زندگی در اقیانوسها داریم.
بیشتر ما زندگیمان را در خشکی میگذرانیم. صرف نظر از کاپیتانهای دریایی و ملوانان المپیک، تعداد کمی از ما زمان زیادی را در آبهای آزاد میگذرانیم.
از آنجا که ما به ندرت از خشکی دور میشویم، واقعاً میزان آب روی زمین را در نظر نمیگیریم: به طور دقیق ۱.۳ میلیارد کیلومتر مکعب.
نود و هفت درصد از کل آب روی زمین در اقیانوسها یافت میشود. و با این حال، در بیشتر تاریخ بشریت، ما آن را نادیده گرفتهایم. اولین تحقیق واقعی در مورد اقیانوسها تا ۱۸۷۲ سازماندهی نشد. آن سال بود که بریتانیا یک کشتی جنگی قدیمی به نام اچاماس چلنجر [HMS Challenger] را برای کاوش در دریاها فرستاد. چلنجر و خدمهاش سه سال و نیم را صرف عبور از اقیانوسهای جهان کردند. آنها موجودات دریایی را جمعآوری و در حین حرکت اندازهگیری کردند. تحقیقات آنها در یک گزارش عظیم ۵۰ جلدی و پنجره جدیدی از علم را به روی ما گشود: اقیانوسشناسی.
این علم جدید دقیقاً مطرح نشد. ارقام بعدی در داستان اقیانوسشناسی ما تا دهه ۱۹۳۰ پنهان ماند و ظاهر نشد.
اوتیس بارتون و ویلیام بیبی به آنچه ممکنست در اعماق اقیانوس بیابند علاقهمند شدند. برای اینکه خودمان را تا این حد پایین بیاورند، یک زیردریایی آهنی کوچک به نام باتیسفر ساختند. این فناوری آنچنان پیشرفته نبود. شما نمیتوانستید آن را هدایت یا رانندگی کنید. به سادگی در انتهای یک کابل طولانی به اقیانوس انداخته شد.
هر چند که فناوری پایینی بود، باتیسفر به بارتون و بیبی اجازه داد تا رکوردهای جدیدی در غواصی ثبت کنند. آنها در ۱۹۳۰ با پایین رفتن به عمق ۱۸۳ متری در اعماق اقیانوس رکورد جهانی را به نام خودشان ثبت کردند. تا ۱۹۳۴، آنها از این زیردریایی برای غواصی در بیش از عمق ۹۰۰ متری استفاده کردند.
متأسفانه هیچ یک از آنها واقعاً اقیانوسشناس آموزشدیده نبودند. و نور بسیار کم در اعماق اقیانوس به این معنی بود که آنها نمیتوانستند چیز زیادی ببینند. تنها چیزی که میتوانستند گزارش کنند این بود که اعماق اقیانوس پر از چیزهای عجیب بود. در نتیجه، دانشگاهیان و دانشمندان تا حد زیادی یافتههای آنها را نادیده گرفتند.
همه چیز از آن زمان بهبود یافتهست، اما هنوز به اندازه کافی نیست. امروزه دانشمندان به قعر عمیقترین اقیانوسها رسیدهاند. با این حال، ما هنوز آنقدرها نمیدانیم. ما نقشههای دقیقتری از سیاره مریخ نسبت به بستر دریاهای روی زمین داریم. بر اساس یک تخمین، ما ممکنست فقط یک میلیونیم – یا حتی یک میلیاردم – از اعماق اقیانوس را بررسی کرده باشیم.
باکتریها فراوانترین شکلهای حیات زمین هستند و ما اینجا هستیم، زیرا آنها ما را قادر می سازند که باشیم.
در کودکی به ما یاد دادهاند که دستهایمان را بشوییم. ما یاد گرفتیم که مهمست که به مدت ۳۰ ثانیه این کار را انجام دهید و با آب گرم و صابون بشویید. دلیلش اینکه ما میخواهیم از شر هر گونه باکتری و میکروبی که ممکنست خلاص شویم، درسته؟
خب، در حالیکه شستن دستها مطمئناً یک روال بهداشتی مهمست، هیچ باکتری فراری وجود ندارد. هر جا که میروید، باکتریهای بیشماری با شما سفر میکنند.
اما همه باکتریها بد نیستند. در واقع، در حال حاضر حدود یک تریلیون باکتری روی پوست شما زندگی میکنند. و این در صورتیست که شما سالم هستید! باکتریهای زیادی روی زمین وجود دارد که اگر جرم همه موجودات زنده روی این سیاره را جمع کنیم، باکتریهای کوچک ۸۰ درصد از کل آن را تشکیل میدهند.
ممکنست از خودتان بپرسید: چگونه یک شکل زندگی اینقدر فراوان شد؟
برای شروع، باکتریها در تولید مثل استاد هستند. آنها پربار هستند. باکتریها میتوانند در کمتر از ده دقیقه نسل جدیدی تولید کنند. این قابلیت تولید مثلی به این معنی که بدون تأثیرات خارجی، یک باکتری از نظر تئوری میتواند فرزندان بیشتری نسبت به پروتونهای موجود در جهان در دو روز تولید کند!
دلیل دیگر قدرت و انعطافپذیری شگفتانگیز باکتریهاست. باکتریها تقریباً روی هر چیزی میتوانند زندگی و رشد کنند. تا زمانیکه کمی رطوبت وجود داشته باشد، میتوانند در سختترین شرایط و محیطها هم زنده بمانند. باکتریها حتی میتوانند در مخازن زباله رآکتورهای هستهای زندگی کنند. برخی از آنها آنقدر انعطافپذیر هستند که غیرقابل تخریب به نظر میرسند. حتی وقتی دیانای یک باکتری با تشعشع منفجر میشود، به سادگی اصلاح میشود که گویی هیچ اتفاقی نیفتادهست.
شبیه یک داستان ترسناک به نظر میرسد، اینطور نیست؟ ممکنست بخواهید همین الان بروید دست و بدن خودتان را بشویید. اما آنقدرها هم ترسناک نیست. در واقع، باکتریها برای بقای ما بسیار مهم هستند.
از جمله نقشهای حیاتی دیگر، باکتریها زبالههای ما را بازیافت میکنند، آب را تصفیه میکنند و خاک را پربار نگه میدارند. آنها غذای ما را به ویتامینها و قندهای مفید تبدیل میکنند و به ما امکان پردازش و استفاده از نیتروژن موجود در هوا را میدهند.
در مجموع، بیشتر باکتریها یا خنثی هستند یا برای انسان مفید هستند. اما درستست، ما نمیتوانیم همه باکتریها را دوست خودمان بشماریم. از هر هزار باکتری حدود یک نفر بیماریزاست. این جمعیت کوچک نشاندهنده سومین کشندهترین قاتل انسان در سراسر جهانست. برخی از بدخیمترین بیماریها، از طاعون گرفته تا سل، توسط باکتریها ایجاد میشوند. دلیلی بیشتر برای شستن دستها.
زندگی خودبهخود[؟] به عنوان بستهای از مواد ژنتیکی شروع شد که راهی برای کپیسازیش پیدا کرد.
این صحنه را تصور کنید ناگهان، مواد خاصی در آشپزخانه شما شروع به ترکیب جادویی میکنند. تخم مرغ، جوش شیرین، آرد و کره همگی شروع به ترکیب شدن و پختن خودش به یک کیک خوشمزه میکنند. با دیدن این کیک خودساز شوکه شدید! و بعد، همه چیز عجیبتر میشود. کیک شروع به شکافتن میکند تا کیکهای خوشمزهتری تولید شود. سپس، این کیکها نیز شروع به تقسیم میکنند و حتی شیرینیهای بیشتری ایجاد میکنند[نظریه ماتریالیستی].
آیا این موقعیت عجیب برای شما ناممکن به نظر میرسد؟ خُب، در واقع بسیار شبیه به ترکیب اسیدهای آمینه به پروتئینست. فرایندی که برای زندگی ضروریست.
پروتئینهاییکه هنگام ترکیب اسیدهای آمینه ایجاد میشوند، بلوکهای سازنده زندگی هستند. ممکنست عجیب به نظر برسد که چگونه آنها تقریباً تصادفی ظاهر میشوند. درست مانند کیک خود پخت ما. اما نباید; فرایندهای خودآرایی دائماً اتفاق میافتد، از تقارن دانههای برف تا حلقههای زحل.
و اگر میتواند با مواد معدنی مانند یخ و سنگ اتفاق بیفتد، چرا با مواد آلی این اتفاق نمیافتد؟ به هر حال، تنها تفاوت واقعی بین مواد آلی و معدنی، مواد ضروری هستند – کربن، هیدروژن، اکسیژن و نیتروژن.
همه اینها به این معنی که زندگی خودجوش امکانپذیرست[؟]. اما چیزی که توضیحش سختست اینکه چگونه اتفاق افتاد. و چرا این اتفاق در اینجا روی زمین میافتاد؟
زندگی آنگونهکه ما میدانیم نتیجه یک ترفند ژنتیکیست که در طول نسلها منتقل شدهست. این لحظه خلقت چهار میلیارد سال پیش رخ داد، زمانیکه یک بسته کوچک از مواد شیمیایی توانست خودش را تقسیم کند. با تقسیم، راهی برای انتقال کد ژنتیکیش آموخت. این رویداد واحد تمام زندگی روی زمین را آغاز کرد. این فرایند توسط زیستشناسان تولد بزرگ نامیده شد!
فرایندی که توسط تولد بزرگ آغاز شد در نهایت باعث ایجاد باکتری شد. آنها به مدت دو میلیارد سال تنها اشکال حیات در این سیاره باقی ماندند. سپس، باکتریها شروع به یادگیری نحوه نفوذ به مولکولهای آب کردند. با انجام این کار، آنها فرایند فتوسنتز را ایجاد کردند که جهان را با اکسیژن پر کرد.
هنگامیکه سطح اکسیژن به مقادیر امروزی رسید، اشکال پیچیده حیات از راه رسید. آنها به دو گروه بزرگ تکامل یافتند: آنهایی که اکسیژن را دفع میکنند، مانند گیاهان، و آنهایی که مانند ما آن را مصرف میکنند.
البته از این لحظه صدها میلیون سال پیش، زندگی به تکامل خود ادامه دادهست. در بخش بعدی درباره این موضوع بیشتر خواهیم آموخت.
اگرچه زمین تعداد بیشماری از گونهها را پشتیبانی میکند، اما تمام حیات را میتوان به عنوان یکی دید.
ما به تازگی کشف کردیم که زندگی روی زمین زمانی آغاز شد که دستهای از مولکولها یاد گرفتند[؟] که چگونه خودش را تقسیم کنند و کد ژنتیکی خود را به اشتراک بگذارند. از این روز سرنوشتساز، چهار میلیارد سال پیش، زندگی کم و بیش شکوفا شدهست.
فقط به تنوع بسیار زیاد آن نگاهی بیندازید. اینکه بگوییم گونههای مختلف زیادی روی این سیاره وجود دارد، دست کم گرفته شدهست. برآوردها از ۳ میلیون تا ۲۰۰ میلیون متغیرست. بر اساس یک گزارش در اکونومیست، تا ۹۷ درصد از گونههای گیاهی و جانوری جهان کشفنشده باقی ماندهاند. با این حال، با وجود این تنوع شگفتانگیز، همه زندگی به هم مرتبطست.
در ۱۸۵۹، چارلز داروین کتاب درباره منشاء گونهها را منتشر کرد. داروین در این کار پیشگامانه نشان داد که همه موجودات زنده به هم متصل هستند. داروین توضیح داد که چگونه اشکال مختلف زندگی در طول مسیرهای تکاملی مختلف، بسته به محیط آنها، تکامل یافتهاند. شکلهای زندگی که به بهترین شکل با محیط اطراف خودشان تطبیق میکنند، شکوفا و تکثیر میشوند. آن گونههای حیاتی که نمیتوانند در آن جا بیفتند، نابود خواهند شد. از طریق این فرایند تکامل توسط انتخاب طبیعی، زندگی متنوع شدهست.
با این حال، تمام این تحولات را دنبال کنید، و در نهایت یک اجداد مشترک پیدا خواهید کرد که بین هر گونه مشترکست.
تحقیقات مدرن روی دیانای نشان میدهد که همه زندگی چقدر به هم مرتبط هستند. به عنوان مثال، اگر دیانای خودتان را با دیانای هر شخص دیگری مقایسه کنید، متوجه خواهید شد که ۹۹.۹ درصد کد دقیقاً یکسانست. و این شباهتها فقط در گونهها وجود ندارد. باور کنید یا نه، تقریباً نیمی از دیانای شما کاملاً با دیانای یک موزچه مطابقت دارد. علاوه بر این، شصت درصد از ژنهای شما دقیقاً مشابه ژنهایی هستند که در مگس میوه یافت میشوند. و حداقل ۹۰ درصد آنها تا حدودی با ژنهای موجود در موشها مرتبط هستند.
عجیبتر از همه، دانشمندان کشف کردهاند که بخشهایی از دیانای ما بین گونهها قابل تعویضست. برای مثال، ما میتوانیم دیانای انسان را در سلولهای خاصی از مگسها وارد کنیم و آنها این دیانای را بهگونهای «پذیرش» کنند که انگار مال خودشانست.
کاملاً واضحست که تمام حیات روی زمین به هم مرتبط هستند. بسیار نزدیکتر از آنچه که اکثر ما تصور میکردیم. نگاه کردن به تنوع غنی زندگی چیزی جز معجزه به نظر نمیرسد. بخش آخر ما به این موضوع میپردازد که آیا ممکنست این معجزه به طور ناگهانی پایان یابد یا خیر.
زمین همیشه در معرض خطرات موجود در منظومه شمسی – و حتی در سیاره خودمانست.
اگرچه ما احتمالاً به طور روزانه متوجه این موضوع نمیشویم، منظومه شمسی ما در واقع مکانی خطرناک برای زندگیست. در واقع، زمین اغلب به طور خطرناکی به برخورد با سیارکها نزدیک میشود. حداقل یک میلیارد از این اجسام سنگ مانند وجود دارد که در فضا زوم میکنند. هر سیارک مدارهای خاصی را در منظومه شمسی ما دنبال میکند. و بسیاری از آنها به طور منظم از نزدیک زمین عبور میکنند.
حتی وحشتناکتر این واقعیتست که حدود ۱۰۰ میلیون سیارک بزرگتر از ۱۰ متر عرض دارند که به طور منظم از مدار زمین عبور میکنند. دانشمندان تخمین میزنند که ۲۰۰۰ عدد از آنها به اندازه کافی بزرگ هستند که در صورت برخورد تمدن [غرب] را در معرض خطر قرار دهند. فکر میکنید این اتفاق نمیافتد؟ پیشبینی میشود که نزدیکی با سیارکهای مرگبار تقریباً دو یا سه بار در هفته اتفاق بیفتد.
اگر آنچه در فضا اتفاق میافتد به اندازه کافی ترسناک نیست، چیزهایی نیز وجود دارد که باید نگران نزدیکتر به خانه باشید. زمین خطرات «داخلی» خودش را دارد. به عنوان مثال، زلزله میتواند در هر زمانی رخ دهد.
زمینلرزه زمانی رخ میدهد که دو صفحه تکتونیکی با هم برخورد کنند. فشار زیاد میشود تا اینکه در نهایت یکی از دست میرود و منجر به زلزله میشود. این یک مشکل خاص برای مکانهایی مانند توکیوست که در نقطه تلاقی سه صفحه تکتونیکی قرار دارد. زلزله میتواند ویرانگر باشد. در ۱۷۵۵، شهر پر رونق لیسبون، پرتغال توسط یک سری زمین لرزههای فوقالعاده قدرتمند و یک سونامی همراه با هم مسطح شد. متأسفانه شصت هزار نفر جان باختند.
از طرف دیگر، ما آتشفشانهایی داریم. آتشفشانها حتی با علم مدرن همچنان یک تهدید هستند. به عنوان مثال، در ۱۹۸۰، کوه سنت هلن در ایالت واشنگتن آمریکا فوران کرد و ۵۷ نفر را کشت. با وجود اینکه اکثر آتشفشانشناسان دولت به طور فعال رفتار آتشفشان را زیر نظر داشتند و پیشبینی میکردند، اما انتظار یک فوران واقعی را نداشتند. و با این حال، آتشفشان منفجر شد.
اما فوران کوه سنت هلن در مقایسه با آتشفشان دیگری در ایالات متحده، کوچکست. یک نقطه داغ آتشفشانی عظیم وجود دارد که مستقیماً در زیر پارک ملی یلوستون قرار دارد. پیشبینی میشود که این اَبَرآتشفشان هر ۶۰۰,۰۰۰ سال یا بیشتر فوران میکند. و یک لایه خاکستر سه متری بر روی همه چیز تا شعاع ۱۶۰۰ کیلومتری باقی میگذارد. متأسفانه برای ما آخرین بار ۶۳۰,۰۰۰ سال پیش فعال بود!
با وجود خطرات ذاتی صرفاً زنده بودن بر روی زمین، نگاه کردن به تاریخ همه چیز به ما نشان میدهد که چقدر خوششانس هستیم که اینجا هستیم.
خلاصه نهایی
تاریخ جهان باورنکردنیست و انسانها تازه شروع به درک واقعی چیزها کردهاند. از طریق قرنها مطالعه دقیق علمی، میتوانیم درباره تولد کیهان نظریهپردازی کنیم، یاد بگیریم که زندگی بر روی زمین از چه زمانی آغاز شد، و قوانینی را درک کنیم که زیربنای وجود ما هستند. هنوز، چیزهای بسیار بیشتری برای فراگیری وجود دارد و احتمالاً روند علمی کشف حقایق هرگز متوقف نخواهد شد!
شما میتوانید این کتاب را از انتشارات چیتگرها تهیه کنید.