خودشیفته زندگی شما

خودشیفته

خودشیفته زندگی شما

5/5 - (1 امتیاز)

تعداد کلمات: ۳۱۶۰ واژه | زمان مطالعه: ۱۸ دقیقه

شناخت الگوها و یادگیری رهایی

خودشیفته زندگی شما (۲۰۱۹) با نگاهی دلسوزانه به الگوهای رفتاری خودشیفته – سردرگمی، شک به خود و دستکاری‌های توهین‌آمیز – می‌پردازد. و گام‌های عملی و روشنی را برای کمک به شما برای بازیابی حس‌تان ارائه می‌دهد. این کتاب هم راهنما و هم راه نجاتی برای هر کسی‌ست که آماده رهایی از پویایی‌های سمی و شروع بهبودی واقعی‌ست.

 

جولی ال. هال نویسنده، مربی و مشاوری‌ست که برای کمک به افراد برای درک و بهبودی از سوءاستفاده‌های ناشی از خودشیفته تخصص دارد. او بنیانگذار «پرونده‌های خانواده خودشیفته»، یک منبع آنلاین محبوب برای فرزندان بزرگسال، شریک زندگی و سایر افراد مبتلا به خودشیفتگی است. کار او با تکیه بر تحقیقات حرفه‌ای و تجربه شخصی، راهنمایی‌های عملی برای رهایی از الگوهای مخرب روابط خودشیفته ارائه می‌دهد.

خودشیفته زندگی شما

خواندن این کتاب چه فایده‌ای برای من دارد؟ ویژگی‌ها و الگوهای مضر خودشیفته و همچنین نحوه بهبودی را بیاموزید.

خودشیفته زندگی افراد را بسیار بیشتر از آنچه تصور می‌شود تحت تأثیر قرار می‌دهد. میلیون‌ها نفر با اختلال شخصیت خودشیفته یا ویژگی‌های مخرب دست و پنجه نرم می‌کنند و این تأثیر به خانواده‌ها، روابط و جوامع می‌رسد. چیزی که آن را بسیار موذیانه می‌کند این است که چگونه اغلب پنهان می‌ماند و پشت جذابیت، موفقیت یا اقتدار پنهان می‌شود. درحالی که آسیب واقعی میان خلوت خود را نشان می‌دهد. برای کسانی که به یک فرد خودشیفته نزدیک هستند، این تأثیر می‌تواند عمیقاً آسیب‌زا باشد و زخم‌های ماندگاری را به جا بگذارد که درطول نسل‌ها ادامه می‌یابد.

 

این خلاصه‌کتاب، به بررسی خودشیفته بیمارگونه، اختلالی خواهیم پرداخت که می‌تواند باعث دستکاری، استثمار و سوءاستفاده شود. این خلاصه‌کتاب به معنای اهریمنی جلوه‌دادن کسی نیست. بلکه به معنای افزایش آگاهی و کمک به شما در تشخیص الگوهای ناسالم‌ست. ما هم‌چنین مسیری را برای پیشرفت ترسیم خواهیم کرد. از جمله اینکه چگونه بازماندگان والدین و شرکای خودشیفته می‌توانند شروع به پردازش آنچه از سر گذرانده‌اند و شروع به بهبودی کنند.

تشخیص اختلال

برای درک واقعی خودشیفتگی، مهم‌ست که تشخیص دهیم این فقط مسئله خودخواهی یا تکبر نیست. بلکه یک اختلال شخصیتی عمیقاً ریشه‌دارست. بسیاری از ما گه‌گاه و تحت شرایط خاص، رفتاری خودشیفته‌وار از خودمان نشان می‌دهیم. اما این خلاصه‌کتاب، ما بر اختلال شخصیت خودشیفته یا ان‌پی‌دی [NPD] تمرکز می‌کنیم.

 

افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته (NPD) در وضعیتی از تناقض و ریا زندگی می‌کنند که درک آن برای افراد دارای ثبات عاطفی ناممکن است. ظاهراً، ممکن‌ست با اعتماد به نفس و حتی کاریزماتیک به نظر برسند، اما در زیر آن، یک خود شکننده و ناپایدار نهفته‌ست که مملو از شرم و پوچی‌ست. آنها خواستار وفاداری هستند، اما به نزدیکترین کسان‌شان خیانت می‌کنند. آنها تشنه تحسین هستند، اما با تحقیر پاسخ می‌دهند. آنها نسبت به انتقاد بسیار حساس هستند، اما بی‌رحمانه از دیگران انتقاد می‌کنند. اگر این الگوی رفتاری غیرمنطقی و ناعادلانه به نظر می‌رسد، به این دلیل‌ست که واقعاً غیرمنطقی و ناعادلانه‌ست.

 

تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته (NPD) کار ساده‌ای نیست. انجمن روانپزشکی آمریکا، خودبزرگ‌بینی، نیاز به تحسین و فقدان همدلی را کنار حق به جانب بودن، تکبر، استثمار و باور به خاص بودن منحصربه‌فرد، ذکر می‌کند. اما این فقط نگاهی سطحی به این موضوع می‌اندازد. آنچه که وجود ندارد، درک دلیل بروز این رفتارهاست: یک دنیای عاطفی شکننده که به صورت تهدید، می‌تواند بیشتر مانند یک کودک نوپا واکنش نشان دهد تا یک بزرگسال.

 

آن دنیای عاطفی شامل چرخه‌ای از خودفریبی‌ست. آنها دائماً به تأیید دیگران نیاز دارند زیرا نمی‌توانند آن را از درون ایجاد کنند. روابط‌شان ناپایدار و اغلب بین شیفتگی و بی‌ارزشی شدید نوسان می‌کند. ترس‌های آنها زیادست: معرض دید قرار گرفتن، از دست دادن کنترل، تحقیر شدن یا طرد شدن. برای دفع این ترس‌ها، آنها دنیای اطراف‌شان را به طور جزئی مدیریت و خواستار اطاعت و تحسین‌ند درحالی‌که عشق یا مراقبت واقعی را از خودشان دریغ می‌کنند.

اشتباهات آشکار

آنچه افراد خودشیفته اغلب برای انجام آن کوتاهی می‌کنند، به همان اندازه آشکار کردن اشتباهات‌شان‌ست. آنها به ندرت عذرخواهی می‌کنند، از پذیرفتن مسئولیت امتناع می‌کنند، از خوداندیشی اجتناب می‌کنند و تقریباً هرگز نمی‌بخشند. دفاع‌های آنها چنان سفت و سخت‌ست که حتی پذیرفتن آسیب‌پذیری برایشان غیرقابل تحمل به نظر می‌رسد. این ناتوانی رفتار با فروتنی، همدلی یا پاسخگویی، ردی از روابط شکسته و عزیزان زخمی به جا می‌گذارد.

 

ریشه‌های خودشیفتگی معمولاً در اوایل کودکی نهفته‌ست. مراقبت‌های نامنظم، غفلت، زیاده‌روی، انتظارات سختگیرانه یا سوءاستفاده آشکار می‌تواند حس درحال رشد کودک از خودش را مختل کند. وقتی عشق مشروط می‌شود، کودک یاد می‌گیرد که یک «خود کاذب» بسازد – نقابی که برای جلب تأیید و پنهان کردن احساسات واقعی خودش ساخته شده‌ست. با گذشت زمان، آن نقاب به تنها خودی تبدیل می‌شود که آنها می‌شناسند و آنها را از همدلی و صمیمیت سالم جدا می‌کند.

 

برای کسانی که با یک فرد خودشیفته زندگی می‌کنند یا او را دوست دارند، این تجربه اغلب آزاردهنده‌ست. فرافکنی بی‌وقفه، چراغ گاز زدن و تاکتیک‌های کنترل، محیطی از سردرگمی، شک به خود و آسیب عاطفی ایجاد می‌کند. نتیجه، بسیاری از افراد مبتلا به ان‌پی‌دی [NPD] به نزدیکان‌شان آسیب می‌رسانند.

 

درک این اختلال دردناک‌ست، اما اولین قدم برای رهایی از آن نیز هست. آگاهی به بازماندگان این امکان را می‌دهد که الگوهای موجود را تشخیص دهند: علائم یک اختلال عمیق که شما آن را ایجاد نکرده‌اید و نمی‌توانید آن را درمان کنید.

رابطه هم‌وابسته

عاشق شدن با یک فرد خودشیفته می‌تواند مانند قدم گذاشتن میان یک گردباد باشد: شدید، مست‌کننده و اغلب گیج‌کننده. نخست، جذابیت خیره‌کننده‌ست. افراد خودشیفته در ایجاد هاله‌ای از اعتمادبه‌نفس و جذابیت مهارت دارند و دیگران را با چاپلوسی، کاریزما و حضور مغناطیسی به سمت خود جذب می‌کنند.

 

تقریباً هر کسی می‌تواند درگیر این موضوع شود، اما برخی از تیپ‌های شخصیتی آسیب‌پذیرترند: کسانی که توسط والدین خودشیفته بزرگ شده‌اند، افراد عمیقاً همدل که به طور طبیعی با احساسات دیگران هماهنگ هستند. و مراقبانی که احساس می‌کنند مجبور به نجات یا اصلاح هستند.

 

برای افراد بسیار همدل، فرد خودشیفته اغلب مانند روحی زخمی به نظر می‌رسد که نیاز به التیام دارد. اما درحالی که درد آنها واقعی‌ست، استثمار آنها نیز واقعی‌ست. شرکای همدل، خودشان را در معرض کسی که فقط می‌گیرد و می‌گیرد، تهی می‌بینند. افراد دلسوز ممکن‌ست به این رابطه مانند یک مأموریت نگاه کنند. و باور داشته باشند که عشق آنها سرانجام نیرویی خواهد بود که شکستگی فردِ خودشیفته را التیام می‌بخشد. اما با گذشت زمان، عدم تعادل سنگین‌تر و هزینه آن آشکارتر می‌شود.

 

این روابط با وابستگی متقابل تقویت می‌شوند. افراد خودشیفته برای تأیید، تحسین و کار عاطفی که خودشان نمی‌توانند ارائه دهند، به شریک زندگی‌شان وابسته‌ند. فرد توانمندساز، اغلب بدون اینکه متوجه باشد، تصویری بزرگ از خودش ارائه می‌دهد. و رفتارهای مضر را توجیه می‌کند. گاهی اوقات خودش را متقاعد می‌کند که تنها او می‌تواند این شخص «خاص» را درک یا راضی کند. با گذشت زمان، شریک وابسته از نیازهای‌ش بیگانه می‌شود. و دائماً خودش را با کسی که به‌ندرت در عوض به او کمک می‌کند، وفق می‌دهد.

تقویت وابستگی

افراد وابسته اغلب ویژگی‌های مشترکی با افراد خودشیفته دارند: عزت نفس پایین، شرم، مرزهای ضعیف، انکار و تمایل به سنجش ارزش خودش از طریق دیگران. اما تفاوت اساسی اینجاست – افراد وابسته، برخلاف خودشیفته‌ها، می‌توانند رشد کنند. با بینش و تلاش، می‌توانند الگوهایی را که آنها را در دام نگه داشته‌ست، از بین ببرند. و راه‌های سالم‌تر و متعادل‌تری برای ارتباط پیدا کنند. این سفر با شکستن انکار آغاز می‌شود. به‌خصوص این امید عمیق ریشه‌دار که «اگر فقط به اندازه کافی آنها را دوست داشته باشم، تغییر خواهند کرد». حقیقت دردناک اینکه افراد خودشیفته تشنه عشق و وفاداری هستند اما برای جبران آن تلاش می‌کنند.

 

برای کسانی که می‌مانند، بقا به معنای تنظیم انتظارات‌ست. ممکن‌ست شریک زندگی با هماهنگ کردن نیازهای خودش با نیازهای فرد خودشیفته – انتخاب دقیق نبردها، اجتناب از حالت تدافعی و پرورش شادی بیرون از رابطه از طریق دوستی‌ها، سرگرمی‌ها یا رشد شخصی – تا حدودی تسکین یابد. این یک درمان نیست، اما می‌تواند به کاهش درگیری و محافظت از حس‌ش کمک کند.

 

برای کسانی که تصمیم به ترک رابطه می‌گیرند، آمادگی کلیدی‌ست. قطع رابطه با یک فرد خودشیفته می‌تواند باعث کینه‌توزی، دستکاری یا کارزارهای بدنام‌سازی شود. محافظت از دارایی‌ها، مستندسازی سوءاستفاده، محدود کردن دسترسی و یافتن وکیلی که ان‌پی‌دی [NPD] را درک کند، می‌تواند تفاوت زیادی ایجاد کند. ایجاد یک سیستم حمایتی از افرادی که واقعاً واقعیت سوءاستفاده خودشیفته را درک می‌کنند، به همان اندازه مهم‌ست.

 

نهایتاً، چه کسی بماند و چه برود، سفر با یک شریک خودشیفته اغلب بازماندگان را به خودشان بازمی‌گرداند. کشف مجدد علایق فراموش‌شده، بازیابی ارزش خودش و یادگیری مجدد نحوه ارتباط واقعی با دیگران، هم چالش و هم التیام‌بخش می‌شود. این روابط می‌توانند به‌عنوان تسریع‌دهنده عمل کنند تا نهایتاً تفاوت بین بخشیدن از روی عشق و بخشیدن خودش را یاد بگیرند.

پویایی‌های ناکارآمد خانواده

زندگی میان یک خانواده خودشیفته می‌تواند مانند خانه‌ای باشد که بر روی شن‌های روان ساخته شده‌ست؛ ناپایدار، گیج‌کننده و پر از تناقض. از بیرون، خانواده ممکن‌ست معمولی یا حتی حسادت‌برانگیز به نظر برسد. اما پشت درهای بسته، قوانین برای هماهنگی یا مراقبت نوشته نشده‌اند؛ آنها در خدمت والدین خودشیفته هستند. کودکان به‌عنوان افرادی با احساسات و رویاهای خودشان دیده نمی‌شوند. متقابلاً، با آنها به‌عنوان امتداد والدین، ابزاری برای تقویت یک تصویر یا سپری مقابل ناامنی رفتار می‌شود.

 

برای درک این هرج‌ومرج، روانشناسان خانواده را بر اساس نقش‌ها توصیف می‌کنند. در مرکز آن، فرد خودشیفته قرار دارد – شخصیتی پرتوقع که نیازهایش بر نیازهای دیگران سایه می‌اندازد. در اطراف آنها، کودکان و همسرانی قرار دارند که نقش‌های بقا را بر عهده می‌گیرند: کودک طلایی، قربانی، قهرمان، کودک گمشده، نماد و گاهی حتی سرپرست یا توانمندساز. این نقش‌ها انتخاب نمی‌شوند؛ آنها تحمیل می‌شوند و اغلب با خلق‌وخو و هوس‌های والدین تغییر می‌کنند.

 

برای مثال، قربانی، به محل دفن سرزنش خانواده تبدیل می‌شود. شرم، خشم و اختلال عملکرد به این کودک منتقل می‌شود که ممکن ست با زخم‌های طرد شدن و شک به خودش بزرگ شود. با این حال، قربانی‌ها اغلب کسانی هستند که نهایتاً آزاد می‌شوند. دردش را به بینش تبدیل می‌کنند و بیرون از خانواده به دنبال شفا می‌گردند.

کودک طلایی

متقابلاً، کودک طلایی بر روی یک پایه قرار می‌گیرد. آنها غرق امتیازات می‌شوند، بیش از حد مورد تحسین قرار می‌گیرند و به‌عنوان آینه‌ای برای انعکاس خودِ ایده‌آل والدین استفاده می‌شوند. اما این پارتی‌بازی به هیچ وجه یک موهبت نیست. کودکان طلایی فشار بی‌وقفه‌ای را برای انجام و تحقق یک ایده‌آل ناممکن تحمل می‌کنند، و اغلب درباره رفتار خشن‌تر خواهر و برادرها احساس گناه یا تضاد می‌کنند. برخی خودشیفتگی والدین را اتخاذ می‌کنند. برخی دیگر نهایتاً به این اختلال پی می‌برند و برای ساختن زندگی واقعی‌شان تلاش می‌کنند.

 

سپس کودک قهرمان وجود دارد – کودک موفقی که سعی می‌کند از طریق مسئولیت‌پذیری و سخت‌کوشی نظم را برقرار کند. کودک گمشده، که برای جلوگیری از درگیری در پس‌زمینه محو می‌شود. و شخصیت نمادین، که از طنز برای منحرف کردن تنش استفاده و اغلب اضطراب عمیق خود را در زیر شوخی‌ها پنهان می‌کند. هر نقش نوع رنج خاص خودش را دارد، اما همه یک چیز مشترک دارند: خودِ واقعی کودک فدای نیازهای والدین می‌شود.

 

بنابراین جای تعجب نیست که خودشیفتگی اغلب میان خانواده‌ها ارثی‌ست. کودکانی که در این محیط بزرگ می‌شوند، اختلال عملکرد را طبیعی می‌دانند. برخی ممکن‌ست خودشان ویژگی‌های خودشیفتگی را بپذیرند. برخی دیگر در الگوهای مادام‌العمر وابستگی متقابل گرفتار شوند. و بسیاری از آنها وقتی عشق سالم را پیدا می‌کنند، برای تشخیص آن تلاش می‌کنند. با این حال، این چرخه می‌تواند شکسته شود. با آگاهی، خوداندیشی و شجاعت رد داستان‌های تحریف‌شده دوران کودکی، بازماندگان می‌توانند مسیر جدیدی را ترسیم کنند.

 

بخش آخر، بیشتر به فرایند بهبودی خواهیم پرداخت. اما ابتدا، بیایید کمی دقیق‌تر به عوارضی که تربیت فرزند توسط یک فرد خودشیفته می‌تواند داشته باشد، نگاه کنیم.

فرزندان والدین خودشیفته

برای کودکانی که میان خانواده‌ای خودشیفته بزرگ می‌شوند، زندگی با افراط و تفریط شکل می‌گیرد. عشق، وقتی از راه می‌رسد، مشروط‌ست. یک لحظه، ممکن‌ست کودک مورد ستایش قرار گیرد، حتی مورد پرستش قرار گیرد. و لحظه بعد، طرد یا نادیده گرفته شود. والدین از سهل‌انگاری به محرومیت، از دیدن فرزندانشان به‌عنوان غنیمت تا نادیده گرفتن آنها به عنوان بار اضافی، در نوسان هستند. فردیت کودک – احساسات، نیازها و هویت او – به‌ندرت در مرکز توجه قرار می‌گیرد. متقابلاً، از آنها انتظار می‌رود که به حس شکننده‌ی خودِ والدین خدمت کنند.

 

این محیط چیزی را ایجاد می‌کند که برخی آن را کودک کم‌فرمان و بیش‌فرمان می‌نامند. از یک طرف، کودکان ممکن‌‌ست مسئولیت‌های بزرگسالان را بسیار فراتر از سن‌شان بر دوش بکشند و به‌عنوان مراقب یا حافظ صلح عمل کنند. از طرف دیگر، ممکن‌ست با آنها مانند یک نوزاد رفتار یا وابسته نگه دارند. یا از راهنمایی‌هایی که برای رشد نیاز دارند، محروم شوند. غفلت اشکال مختلفی دارد: کودکی گرسنه رها می‌شود. زخمی درمان‌نشده، احساسات یا نقاط عطف نادیده گرفته می‌شوند. حتی کودکانی که به نظر می‌رسد بیش از حد لوس شده‌اند – غرق هدایا، امتیازات یا ستایش – می‌توانند شکل موذیانه‌تری از غفلت را تحمل کنند. بدون مرزهای سالم، نظارت یا هماهنگی عاطفی، آنها رها می‌شوند. و رشدشان به شیوه‌های ظریف‌تر اما به همان اندازه آسیب‌زا متوقف می‌شود.

تلاش برای حل مسئله

این تأثیر تا بزرگسالی ادامه دارد؛ بسیاری هنوز شرم، شک به خود یا سردرگمی درباره اینکه چه کسی هستند را با خود حمل می‌کنند. روابط خواهر و برادری، که در غیر این صورت می‌توانستند پناهگاهی باشند، اغلب تضعیف می‌شوند. والدین خودشیفته ممکن‌ست فرزندان را مقابل یکدیگر قرار دهند. یکی را ترجیح دهند، دیگری را بی‌ارزش بدانند، یا برای جلوگیری از اتحاد، اختلاف ایجاد کنند. محبت بین خواهر و برادرها ممکن‌ست باقی بماند. اما رقابت، بی‌اعتمادی و میراث دردناک تفرقه نیز همچنان پابرجاست. برخی خانواده‌ها، خواهر و برادرها به ضرورت به هم نزدیک می‌شوند. و در بحبوحه هرج‌ومرج به تربیت یکدیگر کمک می‌کنند. برخی دیگر، بیگانگی تا بزرگسالی ادامه می‌یابد، با تکرار نقش‌های قدیمی و سایه طولانی نفوذ والدین.

 

برای کسانی که خود را در بزرگسالی در تلاش برای حل این گذشته می‌بینند، این کار با اذعان به اینکه تربیت آنها چقدر عمیقاً تحریف شده‌ست، آغاز می‌شود. التیام اغلب به معنای ارزیابی مجدد «داستان‌های خانوادگی»ست که به آنها می‌گویند. تشخیص اینکه چگونه نیازهای والدینشان بر نیازهای خودشان سایه افکنده‌ست. و بازپس‌گیری حق‌شان برای دیدن خودشان به‌عنوان افرادی شایسته عشق، مرز و احترام.

 

علیرغم آسیب‌های روحی، انعطاف‌پذیری نیز وجود دارد. بسیاری از فرزندان بزرگسال افراد خودشیفته، چاه عمیقی از همدلی و عزم راسخ برای ایجاد زندگی سالم‌تر را در خودشان پرورش می‌دهند. برخی از آنها پس از سست شدن نفوذ والدین، قادر به ترمیم پیوندهای خواهر و برادری خودشان هستند. برخی دیگر، مبارزات‌‌شان را به هنر، خدمت یا حمایت از دیگران معطوف می‌کنند.

 

مسیر هرگز ساده نیست، اما می‌توان از نقش‌های تحمیل‌شده در دوران کودکی به سمت اصالت در بزرگسالی حرکت کرد. گام اساسی، انتخاب خروج از انکار، دیدن واضح و شروع پرورش خودی‌ست که مدت‌ها نادیده می‌گیرید. در بخش بعدی، این فرایند بهبودی را با جزئیات بیشتری بررسی خواهیم کرد.

راه طولانی رهایی از خود

بهبودی از سوء استفاده‌ خودشیفته سریع یا خطی نیست. برای بسیاری از بازماندگان، مسیر رسیدن به توانایی دیدن واضح مسائل می‌تواند سال‌ها طول بکشد. انکار، سرزنش خود و استراتژی‌های بقا از دوران کودکی چیزهای سختی هستند که باید کنار بگذارید. اما این مسیری‌ست که پاداش تلاش را می‌دهد.

 

یکی از سخت‌ترین و ضروری‌ترین مراحل، اجازه دادن به خودتان برای سوگواری‌ست. این سوگواری چندلایه‌ست؛ ممکن‌ست برای والدین یا شریک زندگی‌تان باشد که هرگز واقعاً شما را دوست نداشتند. سوگواری آشفته‌ست؛ یک روز خشم، روز بعد غم. وقتی پذیرش فرا می‌رسد، رهایی‌ست. این رهایی، چنگ آسیب را سست و فضایی را برای تجربیات و شادی‌های جدید باز می‌کند.

 

بخشی از این کار شامل بازپس‌گیری داستان خودتان‌ست. کودکان با چسبیدن به تحریف‌ها و دروغ‌هایی بزرگ می‌شوند که والدین خودشیفته به آنها گفته‌اند. اینکه آنها دوست‌داشتنی، خودخواه یا مقصر مشکلات خانواده بوده‌اند. التیام مستلزم بازنگری آن داستان‌ها، زیر سؤال بردن حقیقت‌شان و نوشتن داستان‌های جدیدی‌ست که واقعیت را منعکس می‌کنند. و به ارزش شما احترام می‌گذارند.

 

این کار می‌تواند خاطرات دردناک را از بین ببرد، به همین دلیل‌ست که اگر درمانگر خودشیفتگی و اثرات آن را درک کند، درمان می‌تواند متحد قدرتمندی باشد. درمانگر مناسب عمیقاً گوش می‌دهد، تجربیات شما را تأیید می‌کند، به شما کمک می‌کند تا پویایی خانواده را حل کنید و در ایجاد خودآگاهی و الگوهای سالم‌تر از شما حمایت می‌کند. به دنبال کسی باشید که دلسوز، با مرزهای مشخص و تمایل به بررسی مسائل مربوط به خانواده اصلی باشد.

بخشش

برای فرزندان بزرگسالِ افراد خودشیفته، مرزها در قلب بهبودی قرار دارند. در دوران رشد، مرزها را یا نقض یا نادیده می‌گیرند. و سردرگمی عمیقی درباره اینکه شما کجا تمام می‌شوید و دیگران کجا شروع می‌شوند، به جا گذاشته‌اند. یادگیری مجدد نحوه نه گفتن، نحوه مراقبت از خود و نحوه ارتباط با افراد امن ضروری‌ست. همچنین به معنای رهایی از مسئولیت‌های کاذب‌ست – این ایده که شما مسئول شادی، رفتار یا اعتبار والدین خود هستید. شما اینطور نیستید. آنچه شما مسئول آن هستید، انتخاب‌های خودتان، سلامت، روابط و رفاه شماست.

 

بخشش نیز اغلب در مسیر بهبودی پدیدار می‌شود. اما در اینجا بخشش به معنای توجیه سوءاستفاده یا آشتی با کسی نیست که احساس ناامنی می‌کند. بخشش به معنای رها کردن خشم و رنجشی‌ست که شما را به درد و رنج گرفتار می‌کند. این یک عمل رهایی از خودست: «این اتفاق افتاد، دردناک بود، و من اکنون از چنگال آن رها می‌شوم.» با بخشش، قدرت‌تان را بازپس می‌گیرید و خودتان را به روی آرامش می‌گشایید.

 

مسیر پیش رو نیازمند صبر، پشتکار و مهم‌تر از همه، مهربانی با خودتان‌ست. ممکن‌ست هرگز عشق یا اعتباری را که آرزویش را داشتید از فرد خودشیفته در زندگی‌تان دریافت نکنید. اما می‌توانید آن را به خودتان بدهید. می‌توانید روال‌های جدید، روابط سالم‌تر و حس هدفمندی بسازید که با زخم‌های قدیمی تعریف نشده باشد. می‌توانید شکست بخورید، موفق شوید، زمین بخورید و رشد کنید – نه برای اثبات ارزش خودتان، بلکه صرفاً به این دلیل که از قبل شایسته هستید.

 

شفا یافتن به این معنا نیست که به فرد دیگری تغییر کنند. بلکه به معنای بازگشت به خانه و به خودِ واقعی‌تان‌ست. و نهایتاً، این حقیقی‌ترین رهایی از سوءاستفاده خودشیفته‌وارست.

خلاصه نهایی

در این کتاب اختلال شخصیت خودشیفته روابط را تحریف می‌کند و آسیب‌های ماندگاری را به کسانی که در مدار آن گرفتار شده‌اند، وارد می‌کند. افراد خودشیفته با ناامنی و شرم عمیقی هدایت می‌شوند که آن را با تکبر، حق به جانب بودن و نیاز بی‌وقفه به کنترل و تحسین پنهان می‌کنند. در خانواده‌ها، این پویایی‌ها باعث ایجاد نقش‌های سفت و سخت و مخرب می‌شوند: کودک طلایی که ایده‌آل‌سازی شده‌ست. قربانی که سرزنش را جذب می‌کند. قهرمانی که سعی می‌کند همه چیز را در کنار هم نگه دارد. کودک گمشده‌ای که در پس‌زمینه ناپدید می‌شود و دیگران. هر نقش برای خدمت به نیازهای خودشیفته وجود دارد نه فردیت کودک، و زخم‌های عاطفی عمیقی را به جا می‌گذارد که تا بزرگسالی ادامه می‌یابد.

 

در روابط عاشقانه، افراد خودشیفته از شریک زندگی‌شان به‌عنوان منبع اعتبارسنجی سوءاستفاده می‌کنند. و اغلب بین ایده‌آل‌سازی و بی‌ارزش‌سازی در نوسان هستند. و در عین حال نیازهای شریک زندگی‌شان را نادیده می‌گیرند یا مجازات می‌کنند. نتیجه، الگویی از دستکاری‌ست که عزیزان را بی‌ثبات و آنها را در چرخه‌ای از سردرگمی و شک به خودش گرفتار می‌کند.

 

برای کسانی که در این روابط گرفتار شده‌اند، امید و راهنمایی برای بهبودی وجود دارد. خودآگاهی، تعیین مرز و دلسوزی برای خود، در کنار حمایت ایمن و درمان آگاهانه از آسیب، کلیدی هستند. این به بازماندگان کمک می‌کند تا داستان‌های دروغین گفته‌شده درباره خودشان را دوباره بررسی کنند. الگوهای مخرب را رها و ارتباطات سالم‌تری با خودشان و دیگران برقرار کنند.

 

این کتاب را می‌توانید از انتشارات مکتب تغییر تهیه کنید

 

بنر دوره برنامه رشد فردی

امتیاز به این مطلب

5/5 - (1 امتیاز)

مطالب بیشتر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
خودشیفته
کانال هارمونی رو دنبال کندنبال می‌کنم
+