چاپلوسی

چاپلوسی

چاپلوسی

Rate this post

تعداد کلمات: ۳۱۲۳ واژه | زمان مطالعه: ۱۸ دقیقه | موضوع: چاپلوسی

یافتن راه بازگشت از نیاز به راضی کردن دیگران

چاپلوسی (۲۰۲۵) یک واکنش کمتر شناخته‌شده به تروما را آشکار می‌کند که توضیح می‌دهد چرا برخی افراد در پاسخ به تهدید، مطیع و مهربان واکنش نشان می‌دهند. این راهنمای متفکرانه با تجزیه‌وتحلیل داستان‌های واقعی بازماندگان تروما، نشان می‌دهد که چگونه رفتارهایی مانند جلب رضایت مردم و اجتناب از درگیری به عنوان راه‌هایی برای ایمن ماندن توسعه می‌یابند، اما به عادات مضر تبدیل می‌شوند. این کتاب ابزارهای عملی برای شناسایی الگوهای مضر در زندگی‌تان و رهایی از این چرخه و تبدیل شدن دوباره به خودِ واقعی‌تان ارائه می‌دهد.

 

اینگرید کلیتون روانشناس بالینی و نویسنده‌ای‌ست که در زمینه بهبودی از آسیب‌های روحی تخصص دارد. او به‌طور منظم در مجله سایکولیژیکال تودی [Psychology Today] مطلب می‌نویسد و در نشریات مهمی مانند وومن هلث مگزین [Women’s Health Magazine] حضور داشته‌ست. او تخصص بالینی خودش را با تجربه شخصی‌ش به‌عنوان یک بازمانده آسیب‌های روحی ترکیب می‌کند تا به دیگران در بهبودی از آسیب‌های روحی پیچیده و سوءاستفاده خودشیفته‌وار کمک کند. او هم‌چنین کتاب‌های متعددی از جمله «بازیابی معنویت» و خاطراتش «باور من» نوشته‌ست.

تملق گفتن

خواندن این کتاب چه فایده‌ای برای من دارد؟ از الگوی نامرئی بقا که شما را گیر انداخته، رها شوید.

آیا تا به حال شده درحالی‌که منظورتان نه است، بله بگویید، یا در موقعیت‌هایی بمانید که به شما آسیب می‌رساند؟ ممکن‌ست در حال چاپلوسی باشید – در حال اجرای یک واکنش ناخودآگاه به آسیب هستید که شما را در الگوهای مضر گرفتار می‌کند. درحالی‌که در ظاهر کاملاً کارآمد به نظر می‌رسید.

 

این کتاب نشان می‌دهد که چرا توصیه سنتی «فقط تعیین مرزها» اغلب با این الگو شکست می‌خورد. و رویکردی کاملاً متفاوت ارائه می‌دهد که ریشه در علوم اعصاب و درمان‌های جسمی دارد. شما ابزارهای عملی برای تشخیص چاپلوسی در زندگی روزمره‌تان، ارتباط مجدد با نیازهای واقعی‌تان و بازیابی بخش‌هایی از خودتان که برای بقا پنهان شده‌اند، کشف خواهید کرد.

 

چه در حال دست‌وپنجه نرم کردن با تمایلات مردم‌پسند باشید و چه از کسی که این تمایلات را دارد حمایت کنید، این بینش‌ها هم به شما اعتبار می‌دهند و هم مسیری مشخص به سوی اعتماد به نفس واقعی و روابط سالم‌تر را برایتان هموار می‌کنند. بیایید شروع کنیم.

پاسخ پنهان به ترومای چهارم

آیا تا به حال از خود پرسیده‌اید که چرا شما به طور خودکار با افراد دشوار موافقت می‌کنید، حتی زمانی که تمام وجودتان می‌خواهد نظر خودتان را بیان کند؟ ممکن‌ست شما در حال «چاپلوسی» باشید – یک سازوکار بقا که از درک معمول ما از واکنش‌های آسیب‌زا پنهان می‌ماند.

 

بیشتر مردم از واکنش ذاتی ما به نام «جنگ، گریز و بی‌حرکتی» در مواجهه با تهدیدها آگاهند. اما واکنش چهارمی به نام «چاپلوسی» وجود دارد که در آن ما برای همان فرد یا موقعیتی که به ما آسیب می‌رساند، جذاب‌تر می‌شویم. اما برخلاف «راضی کردن دیگران»، چاپلوسی یک انتخاب آگاهانه نیست – این یک استراتژی ناخودآگاه برای بقاست که زمانی پدیدار می‌شود که گزینه‌های دیگر ناممکن به نظر می‌رسند.

 

داستان نویسنده اینگرید کلیتون را در نظر بگیرید. وقتی او ۱۳ ساله بود، ناپدری تندمزاجش در جکوزی به او نزدیک شد. او مهربان به نظر می‌رسید، اما کلیتون احساس می‌کرد که چیزی درست نیست. گزینه‌های واکنش او محدود بود. او نمی‌توانست با او بجنگد – او دو برابر او جثه داشت؛ نمی‌توانست فرار کند – او یک کودک وابسته بود؛ و به دلایلی، خشکش نزد. در عوض، بدنش گزینه چهارم را انتخاب کرد: در حالی که از درون وحشت داشت، عادی و سازگار رفتار کند. او به اندازه‌ای همراهی کرد که در امان بماند، و برای کنترل خلق‌وخوی شکارچی‌اش، مهربان و مطیع به نظر می‌رسید. او چاپلوسی می‌کرد.

 

این الگو از چیزی ناشی می‌شود که روانشناسان آن را ترومای پیچیده می‌نامند. ترومای پیچیده نه از یک رویداد دراماتیک واحد، بلکه از تهدیدهای مداوم برای امنیت ما در روابط ناشی می‌شود. این شامل خطر عاطفی مداوم، اغلب از سوی افرادی‌ست که به آنها وابسته‌ایم. وقتی والدین دمدمی مزاج هستند، محیط کار مسموم‌ست یا شریک زندگی‌مان کنترل‌گرست، یاد می‌گیریم که ارتباط برابر با محافظت‌ست، حتی زمانی که آن ارتباط مستلزم رها کردن خودتان باشد.

 

تراژدی این‌ست که چاپلوسی می‌تواند شبیه موفقیت به نظر برسد. آنتونی، وکیلی که فارغ‌التحصیل هاروارد بود و دهه‌ها در پی کسب مدارج بالای شغلی بود را در نظر بگیرید. دوران کودکی او پر از بی‌اعتباری عاطفی بود، بنابراین زندگی‌اش کاملاً حول محور اعتبارسنجی بیرونی می‌چرخید، در حالی که اساساً در درون احساس پوچی می‌کرد. تنها زمانی که یک پیام صوتی بی‌رحمانه را که والدینش به طور تصادفی ضبط کرده بودند، شنید، متوجه شد که تمام عمرش را صرف ایفای نقش برای آنها کرده‌ست – و اینکه آنها واقعاً اهمیتی نمی‌دهند. برای او، این درک، درهای شفای واقعی را گشود.

 

مسیر پیش رو شامل شناخت چاپلوسی نه به عنوان یک ضعف، بلکه به عنوان یک هوش است. سامانه عصبی شما در آن زمان بهترین انتخاب ممکن را انجام داده‌ست. بهبودی با احترام به این سازوکارهای محافظتی آغاز می‌شود، در حالی که به تدریج ظرفیت‌‌تان را برای خودِ واقعی بودن در روابط افزایش می‌دهید.

خشنودسازی مردم به‌عنوان یک ضرورت اجتماعی

وقتی دکس شپرد، بازیگر، ۱۲ ساله بود، مردی بالغ سرش را به تیر برق تلفن کوبید. واکنش فوری او به این حمله وحشتناک، تملق و خشنود کردن متجاوزش بود. این واکنش خودکارِ مردم‌پسند، او را از خشونت بیشتر نجات داد. بعدها، وقتی شپرد در نوجوانی به قد ۱۸۲ سانتی‌متر رسید، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد. او بالاخره می‌توانست به جای چاپلوسی، مبارزه کند و به معنای واقعی کلمه، نیازش به خشنود کردن افراد خطرناک را کنار گذاشت.

 

بسیاری از ما آنقدر خوش شانس نیستیم. ساختارهای اطراف ما به طور فعال رفتار چاپلوسی را پاداش می‌دهند و گاهی اوقات آن را لازم می‌دانند، به خصوص برای افرادی که قدرت اجتماعی کمتری دارند. جدا از ویژگی‌های بارزی مانند اندازه، ما خودمان را در انواع سلسله مراتب اجتماعی که مستلزم اطاعت هستند، می‌یابیم.

 

سامانه‌های مردسالارانه به طور سنتی به ویژگی‌های «زنانه» مانند احترام و مراقبت پاداش می‌دهند. فرهنگ‌های سازمانی از کارمندان انتظار دارند که «بازیکنان تیمی» باشند و اوضاع را به هم نزنند. سامانه‌های خانوادگی اغلب از فرزندان می‌خواهند که احساسات والدین‌شان را مدیریت کنند، نه برعکس.

 

برای افراد رنگین‌پوست، ریسک حتی بالاترست. تغییر کد – تنظیم کل ارائه خود بسته به محیط – به یک ضرورت روزانه تبدیل می‌شود. ممکن‌ست لازم باشد در یک محیط «خونسرد» و سرسخت به نظر برسید، سپس در محیط دیگر به گپ و گفت‌های کوتاه روی بیاورید و هرگز نتوانید خودتان باشید.

 

داستان فرانسیس نشان می‌دهد که چگونه نیروهای سیستمی متعدد می‌توانند کسی را در دام آرامش مزمن گرفتار کنند. دوران کودکی او پایه و اساس این موضوع را بنا نهاد: مادری بدرفتار و الکلی که او را کتک می‌زد و سپس در حین عذرخواهی‌های اشک‌آلود از او طلب آرامش می‌کرد و به فرانسیس آموخت که وظیفه‌اش مدیریت احساسات مادرش‌ست. پدرش ارزش او را به ظاهر فیزیکی و جذابیت برای مردان تقلیل می‌داد – بازتابی از ارزش‌های مردسالارانه درباره جایگاه زنان در جهان. زمانی که او با کالین آشنا شد، هرج‌ومرج برایش مانند امنیت بود.

 

در طول هر یک از طغیان‌های کالین، فرانسیس به طور غریزی احساسات‌ش را کنترل و از وجهه خودش در مقابل دیگران محافظت می‌کرد. دقیقاً همان کاری را انجام می‌داد که این سامانه‌ها به او آموزش داده بودند. موفقیت او زمانی حاصل شد که بالاخره به یکی از خواسته‌های کالین نه گفت. خشم نامتناسب او حقیقت را آشکار کرد: او در یک رابطه عاشقانه نبود، بلکه در یک رابطه توهین‌آمیز بود که با واکنش آموخته‌شده به تروما پشتیبانی می‌شد.

 

داستان او نشان می‌دهد که چرا گفتن به چاپلوسان که «دست از جلب رضایت مردم بردارند» نکته اصلی را نادیده می‌گیرد: ساختارهای اطراف ما به طور فعال این رفتار را می‌طلبند و پاداش می‌دهند. و این باعث می‌شود تغییر فردی مستلزم یک بازاندیشی اساسی درباره سامانه‌هایی باشد که در آنها و چگونه مشارکت می‌کنیم.

نشانه‌های نامحسوس چاپلوسی

شاید کم‌کم به مواردی فکر می‌کنید که در آن‌ها نشانه‌هایی از چاپلوسی از خودتان نشان داده‌اید. شاید متوجه شده باشید که همیشه نیازهای همه را قبل از نیازهای خودتان پیش‌بینی می‌کنید، دائماً عذرخواهی می‌کنید یا به هر کسی که موقعیت ایجاب می‌کند، تبدیل می‌شوید؟ خودکوچک‌بینی شاید رایج‌ترین الگوی چاپلوسان باشد. آن‌ها با روابط مانند مسائل ریاضی رفتار می‌کنند: اگر شخص دیگری ۸۰ درصد از فضای عاطفی را اشغال کند، یاد می‌گیرند که در ۲۰ درصد باقی‌مانده زنده بمانند. آن‌ها رفتار مضر دیگران را توجیه می‌کنند، انتظارات‌ش را پایین می‌آورند و درگیر این تفکر جادویی می‌شوند که اوضاع «فقط» اگر آن‌ها بیشتر کار کنند، بهتر خواهد شد.

 

تجربه آسیب‌زای کودکی گریس را درباره مواد روی پیتزا در نظر بگیرید. وقتی پدرش از او پرسید که آیا پیاز می‌خواهد و او گفت نه، پدرش عصبانی شد، موهایش را کشید و او را از خانه بیرون انداخت. جرم او صرفاً داشتن سلیقه‌ای متفاوت با سلیقه پدرش بود. این به او آموخت که وظیفه‌اش پیش‌بینی خواسته‌های دیگران‌ست، نه داشتن خواسته‌های واقعی. امروز، اشتراک‌گذاری وعده‌های غذایی هنوز او را وحشت‌زده می‌کند زیرا هر انتخابی می‌تواند «اشتباه» باشد.

 

الگوی تغییر شکل به طور طبیعی برای چاپلوسان دنبال می‌شود. آنها در زمینه‌های مختلف شخصیت‌های مختلفی را اتخاذ می‌کنند تا انتظارات درک شده را برآورده کنند. چاپلوسان به قصه‌گویان استاد تبدیل می‌شوند و اختلال عملکرد را به عنوان داستان‌های عاشقانه قالب‌بندی می‌کنند تا از دیدن حقایق دردناک اجتناب کنند. آنها از جستجوی مداوم تهدیدها و تغییرات خلقی در دیگران، دچار اضطراب مزمن می‌شوند.

 

اگر می‌خواهید این الگوها را در زندگی خودتان بررسی کنید، با شناسایی سامانه‌های خاصی شروع کنید که به اطاعت شما نسبت به اصالت‌تان پاداش می‌دهند. به دنبال پیوندهای دوگانه باشید که در آن افراد به شما می‌گویند «مرزهایی تعیین کنید» اما وقتی این کار را می‌کنید، شما را به عنوان فردی انعطاف‌ناپذیر مورد انتقاد قرار می‌دهند. این تناقضات، سامانه‌هایی را نشان می‌دهند که نیاز به چاپلوسی دارند.

 

در مرحله بعد، توجه داشته باشید که چاپلوسی اغلب به دلیل برچسب‌های مثبتی مانند «مهربان» یا «همکار تیمی» بودن، از دید پنهان می‌ماند. از خود بپرسید: آیا برای راحتی دیگران، نیازهایم را کوچک می‌شمارم؟ آیا لحنم را ملایم می‌کنم تا سخت‌گیر به نظر نرسم؟ به نشانه‌های فیزیکی نیز توجه کنید: اضطراب درباره خلق‌وخوی کسی، عذرخواهی غیرارادی یا احساس اینکه امنیت شما به راضی کردن دیگران بستگی دارد.

 

شناخت اولین قدم به سوی بهبودی‌ست. اگر این الگوها برایتان آشنا هستند، بدانید که چاپلوسی به عنوان سازگاری هوشمندانه با محیط‌های ناامن ایجاد شده‌ست. بهبودی شامل یادگیری انتخاب خود، تعیین مرزهای واقعی و یافتن روابط امنی‌ست که در آن اصالت امکان‌پذیر باشد. هدف نهایی، بازیابی بخش‌هایی از خودتان‌ست که برای بقا مجبور به پنهان شدن بودند.

بازیابی قطب‌نمای درونی خودتان

آیا تا به حال چیزی را که شما را به یاد درد می‌انداخت، صرفاً به این دلیل که خلاص شدن از شر آن خیلی سخت به نظر می‌رسید، نگه داشته‌اید؟ زنی سال‌ها فرنچ پرس دوست سابق بدرفتارش را نگه داشته بود و با هر قهوه صبحگاهی، یادآور بی‌رحمی او را تحمل می‌کرد. وقتی بالاخره فرنچ پرس خراب شد و او برای خودش قهوه‌ای خرید، هر فنجان به چیزی تبدیل شد که او آن را «عزت نفس تازه دم کرده» می‌نامید.

 

این داستان حقیقتی حیاتی را درباره بهبودی از چاپلوسی نشان می‌دهد: ما اغلب ناخودآگاه با آنچه به ما آسیب می‌رساند، ارتباط برقرار می‌کنیم. رهایی از این وضعیت مستلزم توسعه چیزی‌ست که درمان‌گران تروما آن را «چاپلوسی نکردن» می‌نامند، فرایندی که در آن از تأیید بیرونی به اعتماد به خرد درونی خود تغییر جهت می‌دهید.

 

پایه و اساس این کار با جهت‌یابی آغاز می‌شود، روشی که از درمان تروما وام گرفته شده‌ست. به سادگی و آرامی به محیط اطراف‌تان نگاه کنید و اجازه دهید چشمان‌تان روی هر چیزی متمرکز شود که توجه شما را جلب می‌کند. به صداها، بافت‌ها یا بوهای اطراف‌تان توجه کنید. این تعامل آگاهانه با حواس شما، سیگنال‌های ایمنی را به سامانه عصبی شما ارسال و شما را از حالت خودکار خارج می‌کند. وقتی دائماً بر راضی کردن دیگران متمرکز هستید، ارتباط خودتان را با محیط اطراف و نیازهای‌تان از دست می‌دهید.

 

در مرحله بعد، با پرسیدن این سؤال از خودتان، تمرین کنید که منابع مورد نیازتان را پیدا کنید: الان به چه چیزی نیاز دارم؟ این یک تمرین ذهنی نیست – به آنچه بدن‌تان می‌داند توجه کنید. شاید گرسنه باشید، به حرکت نیاز داشته باشید یا هوس سکوت کنید. نکته کلیدی اینکه یاد بگیرید به این سیگنال‌های درونی گوش دهید، نه اینکه فوراً به دنبال خواسته‌های دیگران از خودتان باشید.

 

فرانسیس را در نظر بگیرید که با وجود اواخر سی سالگی‌اش، هرگز تنها سفر نکرده بود. وقتی بالاخره آخر هفته را در کلبه خالی یکی از دوستانش گذراند، تغییر بلافاصله از طریق یک تماس ویدیویی قابل مشاهده بود. او توصیف کرد که احساس می‌کند یک «بند» نامرئی از دیگران بالاخره جدا و به او اجازه می‌دهد تا کاملاً در ترجیحات و خواسته‌های خودش زندگی کند.

 

فاصله گرفتن – حتی ده دقیقه بیشتر در ماشین قبل از ورود به خانه – به شما کمک می‌کند تا فراتر از انتظارات دیگران با خودتان ارتباط برقرار کنید. این تمرین نشان می‌دهد که چقدر از زندگی روزمره شما ممکن‌ست با پیش‌بینی واکنش‌های دیگران شکل بگیرد، نه با احترام به نیازها و مرزهای خودتان.

بدن شما کلید را در دست دارد

هر کسی که در مسیر شفا قرار دارد می‌تواند به یک حقیقت ساده گواهی دهد: دانستن چیزی از نظر فکری همیشه به پردازش عاطفی منجر نمی‌شود. سدی را در نظر بگیرید که همه چیز را درباره اختلالات خوردن می‌دانست اما نمی‌توانست الگوهای مخرب‌ش را متوقف کند. با وجود سال‌ها درمان سنتی، او در چرخه‌های پرخوری و پاکسازی گرفتار ماند. موفقیت تنها زمانی حاصل شد که او از ذهن متفکرش فراتر رفت و به بدن خودش روی آورد.

 

گفتاردرمانی سنتی اغلب ما را در ذهن‌مان و ما را در حال تحلیل و درک تروما بدون پردازش واقعی آن نگه می‌دارد. اما تروما در بدن ما زندگی می‌کند و به صورت احساسات فیزیکی و پاسخ‌های سامانه عصبی ذخیره می‌شود. این توضیح می‌دهد که چرا رویکردهای جسمی، که بر تجربیات بدنی به جای افکار صرف تمرکز می‌کنند، می‌توانند درمانی را باز کنند که روش‌های صرفاً شناختی نمی‌توانند به آن دست یابند.

 

در طول یک جلسه ای‌ام‌دی‌آر [EMDR] یا حساسیت‌زدایی و پردازش مجدد حرکات چشم، سادی با استفاده از «آغوش پروانه‌ای» بدن خودش را به صورت دو طرفه تحریک کرد. او به سادگی دستانش را روی سینه‌اش ضربدری کرد و به آرامی و به طور متناوب روی هر شانه ضربه زد. در ای‌ام‌دی‌آر [EMDR]، این الگوی ریتمیک چپ و راست به مغز کمک می‌کند تا مطالب گیر کرده را پردازش کند، احتمالاً با تقلید از روشی که مغز ما به طور طبیعی خاطرات را در طول خواب آرای‌ام [REM] تثبیت می‌کند.

 

سدی به جای اینکه از تجربیاتش بگوید، شاهد اتفاقات پیش آمده بود: هر اتفاقی که برایش افتاده بود، مثل یک فیلم برایش تکرار می‌شد. او متوجه شد که اختلال خوردنش، قدیمی‌ترین محافظ شناخته‌شده‌اش بوده و تمام تجربیات طاقت‌فرسایی را که در غیر این صورت نمی‌توانست تحمل کند، در خود نگه داشته‌ست. پرخوری دردش را تسکین می‌داد در حالی که پاک‌سازی، او را از مسئولیت رها می‌کرد.

 

از طریق این پردازش جسمی، بدن او سرانجام آنچه را آزاد کرد که سال‌ها در خود ذخیره کرده بود. او برای اولین بار احساس «آزادی» کرد و از آن زمان به آن رفتارها برنگشت. پیشرفت او نشان می‌دهد که چگونه درک فکری به تنهایی نمی‌تواند آنچه را درمان کند که بدن هم‌چنان در خود نگه داشته‌ست.

 

تکنیک‌های ساده‌ی سوماتیک می‌توانند این فرایند بهبود مبتنی بر بدن را آغاز کنند. تحریک دوطرفه از طریق ضربه‌های آرام به شانه، تمرینات تنفسی که بر بازدم‌های طولانی‌تر تأکید دارند و تمرین‌های حرکتی مانند پیاده‌روی یا رقص، همگی پاسخ‌های طبیعی بهبود بدن شما را فعال می‌کنند.

 

بینش اصلی به همان اندازه شهودی قدرتمندست: بهبود تروما مستلزم حرکت از تحلیل ذهنی به تجربه حسی‌ست، جایی که بدن شما سرانجام می‌تواند آنچه را که حمل کرده‌ست پردازش و آزاد کند.

جاده شفا

رهایی از چاپلوسی به چیزی بیش از صرفاً کار شفای درونی نیاز دارد. این امر مستلزم تغییرات اساسی در نحوه حضور شما در روابط‌ست و این فرایند می‌تواند به طرز شگفت‌آوری دردناک باشد.

 

تجربه لیلی نشان می‌دهد که چگونه رشد می‌تواند روابط طولانی‌مدت را از بین ببرد. پس از سال‌ها که همه چیز را به بهترین دوستش آوا گفته بود، تصمیم گرفت برخی از جزئیات قرار ملاقات را خصوصی نگه دارد – گامی کوچک به سوی استقلال. واکنش انفجاری آوا حقیقت را آشکار کرد: دوستی آنها تنها زمانی دوام آورد که لیلی کاملاً مطیع و شفاف درباره هر جزئیات زندگی‌اش باقی ماند. وقتی لیلی از عذرخواهی به خاطر داشتن مرزها خودداری کرد، دوستی مادام‌العمر پایان یافت.

 

این واقعیت تلخِ چاپلوسی را نشان می‌دهد: ابراز نیازهای‌تان اغلب واکنش‌های منفی دیگران را برمی‌انگیزد. بعضی از روابط نمی‌توانند در برابر رشد شما دوام بیاورند.

 

فرایند رهایی از چاپلوسی شامل چندین مرحله کلیدی‌ست. اول، شما باید با خشم سالم خودتان – آن آتش درونی که سیگنال می‌دهد «من با این موضوع موافق نیستم» – دوباره ارتباط برقرار کنید. تمرین‌های بدنی مانند مواردی که قبلاً توضیح داده شد، می‌توانند مسیر بسیار خوبی برای رسیدن به این هدف باشند. بسیاری از افرادی که چاپلوسی می‌کنند، از بدن و احساسات طبیعی آن جدا شده‌اند. یادگیری احساس و ابراز ایمن خشم، چه از طریق حرکت فیزیکی، چه از طریق ابراز خلاقانه یا ارتباط مستقیم، ضروری می‌شود.

 

مرحله بعدی، کار چالش‌برانگیز تعیین مرزهاست. این به معنای کنترل واکنش‌های دیگران نیست، بلکه به معنای بیان واضح محدودیت‌های‌تان و پیروی از عواقب آن‌ست. گاهی اوقات این به معنای ترک کامل روابط‌ست، همانطورکه کلیتون متوجه شد وقتی بالاخره ارتباطش را با مادرش قطع کرد که همچنان او را درباره سوءاستفاده در دوران کودکی «دروغگو» خطاب می‌کرد.

 

با تعیین مرزها از قدم‌های کوچک شروع کنید: تمرین کنید که به جای اینکه به طور پیش‌فرض بگویید «هر چه می‌خواهی خوب است»، بگویید واقعاً چه می‌خواهید. با گفتن تغییراتی که ایجاد می‌کنید به افراد مورد اعتماد، یک شبکه ایمنی ایجاد کنید. از همه مهم‌تر، به یاد داشته باشید که احساس ناراحتی هنگام ابراز وجود طبیعی‌ست و به این معنی نیست که کار اشتباهی انجام می‌دهید.

 

در نهایت، بی‌تکلف بودن به معنای پذیرفتن خودِ واقعی‌تان و مطالبه جایگاه شایسته‌تان در زندگی خودتان‌ست، به جای اینکه مدام در خدمت دیگران باشید و نیازهای خودتان را انکار کنید.

خلاصه نهایی

در این خلاصه‌کتاب یاد گرفتید که یک الگوی ترومای کمتر شناخته‌شده را تشخیص داده و هدایت کنید.

 

چاپلوسی چهارمین واکنش به تروما فراتر از جنگ، گریز و یخ زدن است. یک استراتژی بقا خودکار که در آن شما کسانی را که به شما آسیب می‌رسانند، آرام می‌کنید. برخلاف خشنودسازی آگاهانه مردم، چاپلوسی از ترومای پیچیده‌ای ناشی می‌شود و در سامانه‌های اجتماعی که به اطاعت، به ویژه برای کسانی که قدرت کمتری دارند، پاداش می‌دهند، ریشه می‌گیرد.

 

نشانه‌های رایج شامل خودکوچک‌بینی، تغییر شکل برای برآورده‌سازی انتظارات دیگران و اضطراب مزمن درباره خلق‌وخوی دیگران‌ست. بهبودی نیاز به «بی‌تکلفی» دارد – ارتباط مجدد با بدن خودش از طریق تمرینات بدنی، بازیابی خشم سالم و تعیین مرزهای واقعی. این فرایند اغلب نشان می‌دهد که کدام روابط نمی‌توانند از رشد شما جان سالم به در ببرند.

 

بهبودی شامل جهت‌دهی به زمان حال، گوش دادن به نیازهای بدن و انتخاب تدریجی اصالت به جای آرامش خودکارست. هدف حذف کامل پاسخ‌های محافظتی نیست، بلکه ایجاد انعطاف‌پذیری برای بودن واقعی خودش در روابط ایمن‌ست.

 

این کتاب را می‌توانید از انتشارات مکتب تغییر تهیه کنید

 

دوره جعبه ابزار تغییر رهبران

امتیاز به این مطلب

Rate this post

مطالب بیشتر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
چاپلوسی
رشد فردی خودتو آغاز کن >>آغاز می‌کنم
+