1. خانه
  2. مقالات
  3. رهبری شخصی
  4. عملکرد بالا

عملکرد بالا

عملکرد بالا

عملکرد بالا

5/5 - (1 امتیاز)

درس‌هایی از بهترین‌ها برای تبدیل شدن به بهترین خودتان

عملکرد بالا(۲۰۲۱) با بهره‌گیری از بینش‌های برترین افراد در ورزش، تجارت و هنر، طرز فکرها و عادت‌هایی را آشکار می‌کند که باعث موفقیت پایدار می‌شوند. این کتاب تأکید می‌کند که تعالی ذاتی یا انحصاری نیست – بلکه نتیجه انتخاب‌های آگاهانه و روزمره‌ست. با پذیرفتن مسئولیت پاسخ‌های خودتان، تعهد به شفاف‌سازی موارد غیرقابل مذاکره و ایجاد روال‌های هدفمند، نه‌تنها می‌توانید عملکردتان را ارتقاء دهید، بلکه اطرافیان‌تان را نیز به انجام همین کار ترغیب کنید.

 

جیک هامفری یک گوینده بریتانیایی‌ست که بیشتر به خاطر همکاری‌اش با بی‌بی‌سی و بی‌تی اسپورت، به ویژه در پوشش مسابقات فرمول ۱ و فوتبال، شناخته می‌شود. او هم‌چنین یکی از خالقان و مجریان پادکست «عملکرد بالا» ست که برنده جایزه شده‌ست. و اصول موفقیت را با مهمانان برجسته از زمینه‌های مختلف بررسی می‌کند.

دامیان هیوز، روانشناس سازمانی و سخنران بین‌المللی‌ست که به تیم‌های ورزشی و کسب‌وکارها در زمینه رهبری و فرهنگ مشاوره داده‌ست. او نویسنده چندین کتاب پرفروش از جمله «راه بارسلونا» و «تفکر سیال»ست. و به‌عنوان مربی عملکرد مورد اعتماد برای تیم‌های نخبه‌ای مانند منچستر یونایتد و لیگ راگبی انگلستان خدمت کرده‌ست.

عملکرد بالا را ببینید

این کتاب چه فایده‌ای دارد؟ عادت‌های با عملکرد بالا را یاد بگیرید تا نتایج را به حداکثر برسانید. بر موانع غلبه کنید و عملکردتان را به اوج برسانید.

هر قهرمانی که تحسینش می‌کنید – از مدال‌آوران طلای المپیک گرفته تا کارآفرینان پیشگام – یک طرز فکر اصلی مشترک دارد. آنها موانع را به عنوان سکوی پرش می‌بینند. آنها به جای اینکه از چالش‌ها دوری کنند، بر آنچه می‌توانند کنترل کنند تمرکز می‌کنند. و موانع را به فرصت‌هایی برای رشد تبدیل می‌کنند. برتری آنها نه تنها از شانس یا استعداد، بلکه از انتخاب‌های روزمره ناشی می‌شود. نزدیک شدن به مکالمات دشوار به عنوان لحظات یادگیری، دنبال کردن کارهایی که با نقاط قوت‌شان همسوست. و احاطه کردن خود با افرادی که الهام‌بخش پیشرفت هستند. با گذشت زمان، این عادت‌های کوچک و مداوم باعث ایجاد حرکت، تقویت خلاقیت در شرایط فشار و تاب‌آوری در مواجهه با عدم قطعیت می‌شوند.

 

در این خلاصه‌کتاب، متوجه خواهید شد که چگونه تغییر تمرکز از شرایط به واکنش‌ها می‌تواند انگیزه پایدار ایجاد کند. اعصاب‌تان را آرام کند و به شما کمک کند نقاط قوت‌تان را مهار کنید. هم‌چنین راهبردهایی را برای توسعه انعطاف‌پذیری ذهنی و ایجاد فرهنگ کاری بررسی می‌کنید که در آن همه بتوانند پیشرفت کنند. زیرا در نهایت، عملکرد بالا به معنای نترس بودن نیست. بلکه به معنای انتخاب رشدست، حتی زمانی که سخت‌ست.

مسئولیت‌پذیری، عملکرد را بالا می‌برد

در ۲۰۱۷، بیلی مونگر، راننده نوجوان مسابقات اتومبیل‌رانی، در تصادفی که منجر به قطع هر دو پایش شد، درگیر شد. واکنش او بسیاری را شگفت‌زده کرد – او روی سرزنش یا فقدان تمرکز نکرد. در عوض، او درباره کارهایی که هنوز می‌توانست انجام دهد صحبت کرد. این طرز فکر مسئولیت شخصی، پذیرش موقعیت و انتخاب نحوه واکنش به آن، یکی از الگوهای ثابت در میان کسانی‌ست که بالاترین سطح عملکرد را دارند.

 

ایده اصلی ساده‌ست: آنچه در زندگی اتفاق می‌افتد همیشه انتخاب شما نیست، بلکه نحوه واکنش شماست که انتخاب شماست. این طرز فکر در فرمولی که بسیاری از افراد موفق از آن استفاده می‌کنند، گنجانده شده‌ست. زندگی به علاوه واکنش برابرست با نتیجه. این فرمول توجه را از آنچه خارج از کنترل شماست به سمت آنچه واقعاً می‌توانید بر آن تأثیر بگذارید، تغییر می‌دهد. این تغییر در تمرکز، چیزی را ایجاد می‌کند که روانشناسان آن را «حس عاملیت» می‌نامند. این به افراد کمک می‌کند تا به جای منفعل بودن، فعال بمانند. که منجر به عملکرد پایدارتر و تاب‌آوری بالاتر می‌شود.

 

رابین فن پرسی، فوتبالیست سابق، توضیح داد که چقدر از دوران اولیه حرفه‌ای‌اش به دلیل ناامیدی مختل شده بود. او روی اشتباهات دیگران – داوران، هم‌تیمی‌ها، رسانه‌ها – تمرکز می‌کرد و اجازه می‌داد این اشتباهات روی بازی‌اش تأثیر بگذارد. اوضاع زمانی شروع به تغییر کرد که او شروع به نوشتن نامه‌هایی به خودِ آینده‌اش کرد. و در آن بازیکنی را که می‌خواست بشود و نحوه رفتارش برای رسیدن به آن را توصیف کرد. این عادت به او کمک کرد تا توجه‌ش را به مسیر دیگری هدایت کند. و کنترل اوضاع را به دست گیرد.

 

این به این معنی نیست که باید واقعیت را نادیده بگیرید. افراد با عملکرد بالا هنوز با شکست، ناکامی و انتقاد روبرو می‌شوند، اما تصمیم می‌گیرند که در آنها گیر نکنند. اولین گلنی، نوازنده سازهای کوبه‌ای، شنوایی خودش را در کودکی از دست داد. اما با آموزش خودش برای حس کردن صدا از طریق ارتعاش، به دنبال کردن موسیقی ادامه داد. جیمز تیمپسون با استخدام مجرمان سابق، یک شرکت موفق ساخت، نه به این دلیل که آسان بود. بلکه به این دلیل که او به قضاوت افراد بر اساس اعمال فعلی‌شان، نه گذشته‌شان، اعتقاد داشت.

 

مسئولیت‌پذیری به معنای انتخاب نحوه عملکرد در مواجهه با چالش‌ست. این اولین سنگ بنای یک طرز فکر با عملکرد بالا است. اما وقتی مسئولیت را به عهده گرفتید، گام بعدی ادامه دادن به آن تلاش‌ست. این بستگی به این دارد که چگونه انگیزه را ایجاد و حفظ می‌کنید.

انگیزه با استقلال، شایستگی و تعلق خاطر آغاز می‌شود

وقتی زک جورج برای اولین بار به بلوغ رسید، از تناسب اندام فاصله زیادی داشت. هر روز غذاهای ناسالم می‌خورد و از ورزش دوری می‌کرد. پدرش به او قول داده بود که اگر وزن کم کند، یک پلی‌استیشن به او می‌دهد. و زک هم قولش را عملی کرد. اما فقط تا زمانی که جایزه را گرفت. سال‌ها بعد، پس از اینکه زک به یک ورزشکار کراس‌فیت تبدیل شد. متوجه شد که جادوی این کار در پاداش بیرونی دیگری نیست. بلکه در نحوه‌ نگاه او به خودش‌ست. او کم‌کم به‌عنوان کسی که واقعاً به سلامتی و عملکرد اهمیت می‌دهد، شناخته شد. و آن تغییر ذهنی، تلاش گاه‌به‌گاه را به یک عادت مادام‌العمر تبدیل کرد.

 

این داستان، یادآور یک آزمایش برجسته توسط روانشناسان ادوارد دسی و ریچارد رایان‌ست. آنها به دانش‌آموزان سه روز معما دادند. به یک گروه برای هر راه حل پول دادند و به گروه دیگر هیچ پولی ندادند. مطمئناً، دانش‌آموزانی که پول می‌گرفتند در ابتدا سخت‌تر کار می‌کردند. اما به محض اینکه پول قطع شد، انگیزه آنها از بین رفت. در همین حال، دانش‌آموزانی که پول نمی‌گرفتند، در روز سوم به همان اندازه روز اول با خوشحالی معماها را حل می‌کردند. هدایای خارجی می‌توانند جرقه‌ای کوتاه‌مدت بزنند، اما آن انگیزه عمیقی را که در افراد با عملکرد بالا می‌بینیم، ایجاد نمی‌کنند.

 

پس انگیزه پایدار از کجا می‌آید؟ افراد با عملکرد بالا همواره از سه نیاز روانشناختی اصلی بهره می‌برند. اول، استقلال – آزادی برای دنبال کردن اهدافی که با ارزش‌های خودشان همسو هستند، و باعث می‌شوند وظایف به جای اجبار، مانند انتخاب به نظر برسند. دوم، شایستگی – باور به اینکه مهارت‌ها و تلاش‌هایشان واقعاً مهم‌ست، که با پیشرفت مشهود تقویت می‌شود. و سوم، تعلق – حس ارتباط با یک تیم یا جامعه‌ای که هدف آنها را به اشتراک می‌گذارد. و آنها را پاسخگو نگه می‌دارد.

 

برای دیدن این نیروها در عمل، یک تمرین ذهنی سریع را امتحان کنید. به چند کار روتین بیاندیشید، شاید یک تکلیف کاری، تمرین روزانه‌تان یا حتی شستن ظرف‌ها. برای هر کدام، دو سوال از خودتان بپرسید: «در انجام این کار چقدر حق انتخاب دارم؟» و «چقدر به خوب انجام دادنش مطمئن هستم؟» حالا تصور کنید که این‌ها را روی یک شبکه رسم می‌کنید. که در یک محور آن حق انتخاب و در محور دیگر آن اعتمادبه‌نفس قرار دارد.

 

وظایفی که در گوشه‌ «انتخاب بالا و اعتمادبه‌نفس بالا» قرار می‌گیرند، از قبل از استقلال و شایستگی پشتیبانی می‌کنند. اگر وظیفه‌ای از نظر انتخاب بالا اما از نظر اعتماد به نفس پایین رتبه‌بندی شود، به فرصتی برای ایجاد مهارت‌های شما اشاره دارد. از طرف دیگر، وظایفی که انتخاب پایین اما اعتمادبه‌نفس بالا دارند، ممکن‌ست از تغییر چارچوب برای همسویی بهتر با ارزش‌های شما یا اشتراک‌گذاری با دیگران برای ایجاد حس ارتباط، سود ببرند. و هر چیزی که در منطقه «انتخاب پایین و اعتمادبه‌نفس پایین» افتاده باشد، ممکن‌ست نامزد واگذاری یا تجدیدنظر کلی باشد.

 

وقتی این سه نیاز – استقلال، شایستگی و تعلق – با هم هماهنگ باشند، انگیزه درونی واقعی را تقویت می‌کنند. شما احساس توانمندی، ارتباط و رضایت بیشتری می‌کنید. و وقتی این پایه و اساس شکل بگیرد، برای سطح بعدی آماده هستید. تسلط بر وضعیت عاطفی‌تان در لحظاتی که بیشترین اهمیت را دارند.

کنترل احساسات با تفکر روشن آغاز می‌شود

در ورزش‌های حرفه‌ای، توانایی مدیریت فشار اغلب قهرمانان را از مدعیان صرف متمایز می‌کند. کریس هوی، یکی از موفق‌ترین دوچرخه‌سواران تاریخ بریتانیا، این را به سختی آموخت. در مسابقات قهرمانی جهان ۲۰۰۳، او لحظاتی قبل از مسابقه خودش، شاهد شکستن رکورد جهانی توسط رقیبش بود. هوی به جای پای‌بندی به برنامه‌ش، وحشت کرد. او در اواسط مسابقه راهبردش را تغییر داد و در جایگاه ناامیدکننده چهارم قرار گرفت. این شکست مهارت نبود، بلکه شکست احساسی بود. هوی مانند بسیاری از ورزشکاران سطح بالا، کشف کرد که تسلط بر فشار با تسلط بر ذهن خود آغاز می‌شود.

 

برای اینکه بهترین عملکرد را داشته باشید، درک چگونگی واکنش مغزتان به استرس ضروری‌ست. غرایز احساسی شما، یا چیزی که گاهی اوقات «مغز قرمز» نامیده می‌شود، برای تشخیص تهدیدها و واکنش سریع تکامل یافته‌اند. اما در زندگی مدرن، این سیستم اغلب توسط چالش‌هایی که در واقع خطرناک نیستند، فعال می‌شود. بخش منطقی مغز، «مغز آبی»، قادر به مکث، برنامه‌ریزی و دیدن تصویر بزرگ‌ترست. اما وقتی احساسات اوج می‌گیرند، به راحتی می‌توان آن را خفه کرد.

 

کلید حفظ کنترل، تشخیص زمان غلبه مغز قرمز و تغییر تعادل به سمت تفکر آرام و منطقی‌ست. یک راه برای انجام این کار، تجزیه‌وتحلیل آنچه در واقع از شما خواسته می‌شود، است. وقتی هوی یک سال بعد برای المپیک آماده شد، با یک روانشناس همکاری کرد تا سناریوهای مختلف، از جمله سناریوهایی که قبلاً او را از مسیر خارج کرده بودند، را تجسم کند. با تصویرسازی نحوه واکنش او، قدرت آنها را برای غلبه بر خود از بین برد.

 

راهبرد دیگر تمرکز روی نقاط قوت خودتان‌ست. دینا اشر-اسمیت، یکی از دوندگان برتر سرعت بریتانیا، پس از یک نیمه‌نهایی متزلزل که باعث شد به خودش شک کند، از این رویکرد استفاده کرد. مربی‌اش به او یادآوری کرد که لازم نیست کار خاصی انجام دهد، فقط به کاری که قبلاً هزار بار انجام داده تکیه کند. این تغییر ذهنی به او کمک کرد تا عملکردی برای کسب مدال طلا ارائه دهد.

 

در نهایت، خوب‌ست که دوباره به آنچه واقعاً در خطرست فکر کنیم. جانی ویلکینسون، ستاره راگبی، بخش زیادی از دوران حرفه‌ای‌‌ش را با این احساس گذراند که بازی بعدی‌اش ممکن‌ست ارزش او را تعیین کند. تنها بعدها متوجه شد که جدا کردن هویت‌ش از دستاوردهایش به او آزادی رقابت بدون ترس را داده‌ست.

 

یادگیری این راهبردها زمان می‌برد، اما مثال‌ها نشان می‌دهند که تمرین مداوم نتیجه می‌دهد. وقتی کنترل احساسات برقرار شد، چالش بعدی حفظ هویت و هدف حتی در حین تغییرست.

موفقیت پایدار با کاری آغاز می‌شود که در آن بهترین هستید 

وقتی مدیران استی لودر از جو مالون خواستند فرمول عطرهایش را به اشتراک بگذارد، او هیچ فرمولی روی کاغذ نداشت. او عطرها را غریزی با هم مخلوط می‌کرد – قطره قطره اضافه می‌کرد تا هر ترکیب «درست به نظر برسد». چیزی که دیگران آن را نامعمول می‌دانستند، در واقع ابرقدرت او بود: مهارتی شهودی که از تجربه عملی به جای کتاب‌های درسی یا آموزش رسمی زاده شده بود.

 

به اکثر مردم یاد داده نشده که اینگونه بیاندیشند. مطالعات نشان می‌دهد که ما به جای تقویت نقاط قوت، روی نقاط ضعف – آنچه کم یا نقص دارد – تمرکز می‌کنیم. افراد با عملکرد بالا این سوگیری را تغییر می‌دهند، نقاط قوت‌شان را شناسایی می‌کنند و آن را اساس کارشان قرار می‌دهند.

 

اغلب این نقاط قوت ابتدا توسط دیگران مشاهده می‌شوند. بسیاری آن را یک لحظه طلایی و سرنوشت‌ساز توصیف می‌کنند که در آن یک معلم، مربی یا همکار، یک توانایی پنهان را شناسایی می‌کند. کلی هولمز، قهرمان المپیک، به یاد می‌آورد که معلم ورزشش پس از یک مسابقه دو صحرایی متوجه استعداد او شد. این شناخت به او حس هویت و دلیلی برای تلاش بیشتر داد.

 

برتری شما همیشه آشکار نیست – بعضی از استعدادها هرگز در گزارش‌های مدرسه یا رزومه‌ها ظاهر نمی‌شوند. به همین دلیل‌ست که باید به عقب برگردید و به شواهد نگاه کنید: دستاوردهای شما بارها از کجا آمده‌اند، کدام وظایف طبیعی‌تر به نظر می‌رسند و کدام موفقیت‌ها تحسین واقعی را به همراه داشته‌اند؟ در اینجا مراقب باشید – دیوید دانینگ و جاستین کروگر، روانشناسان، اثر دانینگ-کروگر را ابداع کردند، که می‌گوید افرادی که فاقد مهارتی هستند، اغلب نمی‌توانند به طور دقیق توانایی خودشان را قضاوت کنند. و این باعث می‌شود که آنها درباره خوب بودن خود بیش از حد تخمین بزنند. برای جلوگیری از این دام، به جای احساس درونی، به بازخوردهای عینی و نتایج دنیای واقعی تکیه کنید.

 

لذت بردن سرنخ دیگری ارائه می‌دهد. روانشناس میهالی چیکسنتمیهالی آن را جریان می‌نامد – حالتی از غوطه‌وری عمیق و متمرکز که در آن چالش، مهارت و لذت با هم تلاقی می‌کنند. وقتی خودتان را در یک کار غرق می‌کنید و به نظر می‌رسد زمان ناپدید می‌شود، احتمالاً در نقطه مطلوب خودتان عمل می‌کنید.

 

برای ایجاد موفقیت پایدار، با فهرست کردن غرورآفرین‌ترین پیروزی‌هایتان و مهارت‌های پشت آنها شروع کنید. الگوها را بشناسید، برای مقابله با هرگونه نقطه کور، بازخورد صادقانه بخواهید و آن نقاط قوت را در هر مرحله تقویت کنید. وقتی روی توانایی‌های منحصربه‌فردتان تمرکز می‌کنید، ارزیابی‌های‌تان را در برابر نتایج واقعی تأیید می‌کنید. و خودتان را در محیط‌هایی مستقر می‌کنید که با نقاط قوت شما همسو هستند، زمینه را برای عملکرد بالای پایدار فراهم خواهید کرد.

 

وقتی توتو ولف برای اولین بار وارد دفتر مرکزی مرسدس فرمول ۱ شد، ماشین‌ها یا موتورها توجهش را جلب نکردند – بلکه فنجان‌های قهوه بی‌ات و روزنامه‌های یک هفته‌ای بودند که در اطراف پخش شده بودند. از نظر او، این نشانه‌های کوچک غفلت به چیزی عمیق‌تر اشاره داشتند: یک مشکل طرز فکر. تیم به روال‌های بررسی‌نشده‌ای افتاده بود، جایی که جزئیات نادیده گرفته شده بی‌سروصدا استانداردها را تعیین می‌کردند. از نظر ولف، اگر برای چیزهای کوچک تلاش نکنید، هرگز برای تسلط بر چیزهای بزرگ آماده نخواهید بود.

 

مثال او حقیقتی را برجسته می‌کند که همه افراد با عملکرد بالا آن را درک می‌کنند: اگر عادت‌های ذهنی شما همچنان شما را به همان مسیرهای فرسوده سوق می‌دهند، تلاش به تنهایی کافی نیست. آنها یاد می‌گیرند که میان‌برهای «این روشی‌ست که ما همیشه انجام داده‌ایم» را تشخیص دهند – و آنها را مستقیماً به چالش بکشند. یک راه قدرتمند برای شروع، ایجاد یک تغییر کوچک در گفت‌وگوی درونی شماست. به سادگی اضافه کردن کلمه «هنوز نمی‌توانم» می‌تواند تفکر شما را تغییر دهد. «من نمی‌توانم از پس این کار برآیم» به «من هنوز نمی‌توانم از پس این کار برآیم» تبدیل می‌شود، و یک بن‌بست را به دعوتی آشکار برای رشد، یادگیری و برداشتن گام بعدی به جلو تبدیل می‌کند.

 

در قلب انعطاف‌پذیری، دیدگاه نهفته‌ست. حل‌کنندگان بزرگ مشکلات، مسائل را فقط آنطور که هستند نمی‌بینند – آنها آنطور که می‌توانند باشند می‌بینند. آنها با نگاه کردن فراتر از بدیهیات، چالش‌ها را از نو تعریف می‌کنند. و عناصر روزمره را به عنوان ابزارهایی در لباس مبدل در نظر می‌گیرند. مثال کلاسیک را در نظر بگیرید: از شما خواسته می‌شود که فقط با استفاده از یک جعبه سنجاق، شمعی را روی دیوار نصب کنید. راه‌حل فقط زمانی ظاهر می‌شود که جعبه را به عنوان بسته‌بندی نبینید و آن را به عنوان یک جاشمعی بالقوه ببینید. اتخاذ این نوع طرز فکر «دانشمند دیوانه» – پرسیدن «چگونه می‌توانم از این استفاده دیگری کنم؟» – موانع ذهنی ناشی از ثبات عملکردی را از بین می‌برد و نوآوری را جرقه می‌زند.

 

این نوع انعطاف‌پذیری در مشارکت‌های متنوع نیز به وجود می‌آید. وقتی هالی تاکر «نه در خیابان اصلی»، بستری برای صنعتگران مستقل راه‌اندازی کرد که هدایای دست‌ساز و منحصربه‌فرد می‌فروشند، ایده‌های بزرگ او نیاز به تعادل داشتند. سوفی کورنیش وارد می‌شود که نقاط قوت او در تحقیقات بازار، لجستیک و برنامه‌ریزی مالی، مکمل انرژی خلاقانه هالی بود. آنها با ترکیب چشم‌انداز جسورانه با نظم عملیاتی، یک ایده میز آشپزخانه را به یک کسب‌وکار چند میلیون پوندی تبدیل کردند. این ترکیب طرز فکرهای متضادست که نقاط کور را آشکار می‌کند. امکانات را گسترش می‌دهد و نوآوری واقعی را تقویت می‌کند.

 

توسعه تفکر انطباق‌پذیر در دسترس هر کسی‌ست. توجه کنید که چه زمانی به عادت‌های قدیمی خودتان بازمی‌گردید و برای به چالش کشیدن خودتان، کلمه «هنوز» را به آن اضافه می‌کنید. قبل از پرداختن به مشکلات بزرگ‌تر، مشکلات کوچک را از نو تعریف کنید و به دنبال صداهایی باشید که فرضیات شما را به چالش می‌کشند. وقتی پاسخ‌های آشنا با شکست مواجه می‌شوند، بپرسید: «چه چیزی را تصور نکرده‌ام؟» – این جرقه کنجکاوی منجر به پیشرفت می‌شود. این انعطاف‌پذیری فردی، زمینه را برای تیم‌های منسجم فراهم می‌کند. در بخش پایانی خواهید دید که چگونه این امر، هدف و فرهنگ را تقویت می‌کند.

متحد کردن یک تیم از طریق هدف و فرهنگ

سه بنا را در حال کار تصور کنید. از اولی بپرسید چه کار می‌کند، و او می‌گوید: «آجر می‌گذارم.» دومی پاسخ می‌دهد: «ساعتی ده پوند درآمد دارم.» سومی لبخند می‌زند: «من در ساخت بزرگترین کلیسای جامعی که این شهر تا به حال دیده‌ست، کمک می‌کنم.» این تفاوت، بین کوک کردن ساعت و بیدار شدن با این آگاهی که بخشی از چیزی بزرگ‌تر هستید، در قلب عملکرد بالا نهفته‌ست.

 

تیم‌های بزرگ با آن هدف بزرگ شروع می‌کنند: یک هدف بزرگ و جسورانه که هر کاری را معنادار می‌کند. این هدف می‌تواند رساندن یک تیم ورزشی ضعیف به پلی‌آف یا تبدیل یک ایده ساده به یک برند میلیارد دلاری باشد. وقتی این هدف مشخص شد، رهبران عوامل حواس‌پرتی را از بین می‌برند – جلسات بی‌فایده را حذف می‌کنند، پروژه‌های جانبی را واگذار می‌کنند – بنابراین تمام انرژی به سمت هدف مشترک هدایت می‌شود.

 

اما چشم‌انداز به تنهایی نمی‌تواند باعث کسب عناوین شود. قدرت واقعی در معماران فرهنگی‌ست: هم‌تیمی‌هایی که تا دیروقت می‌مانند تا تازه‌واردان را راهنمایی کنند، اشتباهات خودشان را می‌پذیرند و گفت‌وگوهای صادقانه را دعوت می‌کنند، کسانی که وقتی روال‌های قدیمی متوقف می‌شوند، راه‌حل‌های تازه را پیدا می‌کنند. تعهد، فروتنی و انعطاف‌پذیری آنها به بقیه گروه اجازه می‌دهد تا ریسک‌های هوشمندانه‌ای انجام دهند، وقتی اوضاع خراب می‌شود به یکدیگر تکیه کنند و به این اعتماد داشته باشند که همه پشتیبان یکدیگر خواهند بود.

 

پژوهش‌ها از استنفورد تا گالوپ نشان می‌دهد سازمان‌هایی که با هدف مشترک و تعامل واقعی شکل گرفته‌اند، از رقبایی که بودجه بهتری دارند، پیشی می‌گیرند. چرا؟ چون وقتی به یک آرمان مهم تعلق دارید، عمیق‌تر تلاش می‌کنید و در هر پیروزی و شکستی در کنار هم می‌مانید.

 

و این تعلق ریشه در امنیت عاطفی دارد. ایمی ادموندسون سال‌ها صرف مطالعه تیم‌های بیمارستانی کرد و بی‌سروصدا بخش‌هایی را زیر نظر گرفت که اشتباهات در آنها فراوان بود. و کشف کرد که بی‌کفایتی باعث بروز خطاها نمی‌شود، بلکه ترس از صحبت کردن‌ست. او از کارکنان درباره اینکه آیا در پذیرفتن یک خطای نزدیک به وقوع یا پرسیدن یک سوال «احمقانه» احساس امنیت می‌کنند، نظرسنجی کرد و دریافت که تیم‌هایی که می‌توانند آشکارا و بدون سرزنش، اشتباهات‌شان را بپذیرند، اشتباهات پنهان بسیار کمتری مرتکب می‌شوند. در آن محیط‌های اعتماد، افراد به همان اندازه که صحبت می‌کنند، گوش می‌دهند، ناراحتی همکارشان را درک می‌کنند و بدون ترس از مجازات، آزادانه آزمایش می‌کنند. پژوهش‌های ادموندسون نشان داد که وقتی تیم‌ها برای ابراز تردیدها و اشتراک‌گذاری ایده‌ها احساس امنیت می‌کنند، در مواجهه با هر چالشی بسیار خلاق‌تر، سازگارتر و متحدتر می‌شوند.

 

اگر رهبری می‌کنید، وظیفه شما سه جنبه دارد: همه را به سمت هدف اصلی هدایت کنید، ارزش‌هایی را که می‌خواهید ببینید تجسم بخشید و به آن معماران فرهنگی قدرت دهید تا آنها را گسترش دهند. با هدف، اعتماد و ایمنی در هسته خودتان، هر تیمی می‌تواند به نتایج خارق‌العاده‌ای دست یابد – و آنها را حفظ کند.

خلاصه نهایی

نکته اصلی خلاصه‌کتاب اینکه تعالی پایدار با یک تصمیم ساده آغاز می‌شود: عمل هدفمند. وقتی مسئولیت واکنش‌های‌تان را بر عهده می‌گیرید، اعتماد به نفس و انعطاف‌پذیری لازم برای حرکت رو به جلو را ایجاد می‌کنید. بهره‌گیری از استقلال، شایستگی و تعلق، انگیزه عمیقی را آزاد می‌کند که حتی زمانی که پاداش‌ها محو می‌شوند، پایدار می‌ماند. پرورش شفافیت عاطفی و اعتماد به نقاط قوت منحصربه‌فردتان به شما امکان می‌دهد تا با خلاقیت و آرامش از فشار عبور کنید. با اتخاذ یک طرز فکر رشد و پرورش یک فرهنگ متحدکننده، خودتان و دیگران را برای سازگاری، نوآوری و شکوفایی توانمند می‌سازید. همین امروز این عادت‌ها را بپذیرید و هر چالشی به فرصتی جدید برای موفقیت تبدیل می‌شود.

 

این کتاب را می‌توانید از انتشارات مکتب تغییر تهیه کنید

 

بنر دوره برنامه رشد فردی

امتیاز به این مطلب

5/5 - (1 امتیاز)

مطالب بیشتر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
عملکرد بالا
کانال هارمونی رو دنبال کندنبال می‌کنم
+