کتاب خودیاری برای جوامع
مسئله ما چیست (کتابی که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده) چشماندازی سرگرمکننده و منحصربهفرد از وضعیت عجیب دنیای مدرنی ارائه میدهد که در آن زندگی میکنیم. با استفاده از سبک کمدی نمادین نویسنده، از مشاهدات سیاسی، روانشناسی، تاریخ و رویدادهای امروزی استفاده میکند تا توضیح دهد که در جامعه ما چه میگذرد و چه کارهایی میتوانیم برای اصلاح آن انجام دهیم.
تیم اوربان نویسنده، وبلاگنویس و علاقهمند به اینترنت است. ویژگی وبلاگ محبوب او با عنوان ویت بات وای [Wait But Why] با کارتونهای ساده، طنز خندهدار، و مشاهدات روشنگرانه درباره فناوری، زندگی و جهان است.
این کتاب چه چیزی برای من دارد؟ از آنچه در این دنیای دیوانه میگذرد آگاه شوید. و به هدایت جامعه به سوی آیندهای روشنتر کمک کنید.
کتابی با ۱۰۰۰ صفحه را تصور کنید. این کتاب شامل تمام ۲۰۰,۰۰۰ سال یا بیشتر تاریخ بشر است. حدود ۲۵۰ سال در هر صفحه. اکثریت قریب به اتفاق کتاب سالهای شکارچی-گردآورنده ما را پوشش میدهد. انقلاب کشاورزی – شروع چیزی که ما معمولاً از آن به عنوان تاریخ باستان نام میبریم و صحبت میکنیم – تا صفحه ۹۵۰ شروع نمیشود. صفحه ۱۰۰۰ تمام تاریخ ایالات متحده را از دهه ۱۷۷۰ تا کنون در بر میگیرد.
ممکن است متوجه شوید که کتاب در پایان کار بسیار شلوغتر میشود. این به چند دلیل هیجانانگیز و ترسناک است. اول، فناوری به طور تصاعدی در حال افزایش است – جهش از صفحه ۹۹۹ به ۱۰۰۰ بسیار بیشتر از هر یک از صفحات دیگر است. دوم، این فناوری جدید خطرات را افزایش میدهد – صفحه ۱۰۰۱ میتواند یک مدینه فاضله فناوری باشد – یا یک کابوس ویرانگر.
مسئله اینکه ما فقط این کتاب را نمیخوانیم، بلکه در حال نوشتن آن هم هستیم. و در حال حاضر، آن را دستهای از کودکان نوپا، لوس و نابالغ مینویسند. میبینید، جامعه آن طور که ما میخواهیم بالغ نمیشود. قبیلهگرایی، اخبار نادرست، نهادها و تفرقه سیاسی تنها برخی از مسائلی است که زمان پرفراز و نشیب ما را تعریف میکند.
در این خلاصهکتاب، متوجه خواهید شد که واقعاً در جامعه چه میگذرد – از طرز فکر ما گرفته تا نظام سیاسی تفرقهانگیز و روندهای اخیر عدالت اجتماعی. و امیدوارم راه جدیدی برای نگاه کردن به جهان پیدا کنید. و به نوشتن صفحه خوب ۱۰۰۱ کمک کنید.
خُب؛ مسئله ما چیست؟ بیایید کشف کنیم.
نردبان تفکر
آیا تا به حال پروانهای را دیدهاید که بیهوده به سمت نور پرواز کند؟ پروانه احمق، درست است؟ خُب، چیزی که باعث میشود پروانه این کار را انجام دهد، غرایز بدوی آن است. میل به پرواز به سمت نور ماه. متأسفانه برای پروانه، غرایز آن با تغییرات در جهان سازگار نبوده است. بودن بسیاری از نورهایی غیر از ماه.
به نوعی، همه ما با یک پروانه تفاوت چندانی نداریم. همه ما ذهنی بدوی داریم که به امیال اولیه و فوری خود – خوردن، تولید مثل و زنده ماندن – توجه دارد. این ذهن همیشه وجود داشته است، و کار بسیار خوبی برای زنده نگه داشتن ما تا کنون انجام داده است.
اما به دلیل انفجار اخیر سواد و فناوری، ما دنیایی را ایجاد کردهایم که این ذهن بدوی واقعاً برای آن ساخته نشده است. این جایی است که ذهن برتر وارد میشود. ذهن برتر ما توانایی ما برای تفکر عینی، تجزیه و تحلیل جهان و یادگیری از تجربه را کنترل میکند.
ذهن بدویتان از شما میخواهد که کل بسته آبنباتهای رنگی را بخورید. ذهن بالاترتان به شما میگوید که احتمالاً ایده بدی است.
این دو ذهن دائماً در تضاد هستند، و هر کدام که برنده است، تصمیم میگیرد که شما بیاندیشید. چگونه تصمیم میگیرید و باورهای خود را شکل میدهید. آن را به عنوان یک نردبان چهار پله در نظر بگیرید.
وقتی در پله بالایی قرار دارید، ذهن بالاترتان کنترل کامل دارد. در اینجا، شما به طور منطقی شواهد را مشاهده میکنید و با یک جدایی عاطفی واضح و میل به یافتن حقیقت – صرف نظر از آنچه که باشد، به نتیجه میرسید. بیایید این را «اندیشیدن مانند یک دانشمند» بنامیم.
به پله بعدی از نردبان پایین بروید و ذهن بالاتر شما هنوز در کنترل است، اما ذهن بدوی شما کمی بیشتر حرف میزند. بیایید این را به عنوان «اندیشیدن مانند یک طرفدار ورزش» در نظر بگیریم. شما قوانین بازی را میدانید و به آن احترام میگذارید. اما واقعاً میخواهید تیمتان برنده شود. شما دیگر بیطرف نیستید و در معرض سوگیری های تأییدی هستید که یک اندیشمند درجه اول از آن اجتناب میکند.
پله سوم جایی است که مسائل آغاز میشود. در اینجا ذهن بدوی شما تأثیر بسیار بیشتری دارد. حالا شما «مانند یک وکیل» میاندیشید. شما از یک موضوع بحث میکنید یا از آن دفاع میکنید. مهم نیست که چقدر درست یا منطقی باشد. شما نه تنها برای درست بودن انگیزه ندارید، بلکه موظف هستید. در این پله، شما افرادی را خواهید دید که ادعا میکنند زمین صاف است یا سازمان سیا در تعقیب آنهاست، بدون اینکه هیچ مدرکی نظر آنها را تغییر دهد.
در نهایت، در پله چهارم و پایین، ذهن بدوی شما کنترل کامل دارد و شما «مانند یک متعصب میاندیشید.» عقاید و باورهای شما فرزند شماست و هیچکس نمیتواند به شما بگوید که کامل نیستند. برای اثبات حق با شما نیازی به تحقیق نیست، فقط میدانید که حق با شماست. هر توافقی بدون قید و شرط پذیرفته و هر چالشی به عنوان یک حمله شخصی تلقی میشود.
وقتی این نردبان را در جهان به کار میبرید، میتوانید شروع به بررسی مسائل تفرقهانگیز از نظر نحوه تفکر مردم کنید. به جای اینکه ببینید چگونه فکر میکنند. فرقی نمیکند که موضوع تغییر آب و هوا، سقط جنین یا هر داستان دیگری باشد که در سیاست اتفاق میافتد. اگر به این موضوع نگاه کنید که آن فرد در چه پلهای ایستاده و عمل میکند، همه چیز بسیار معنادارتر میشود.
و در اینجا ما شروع مسئله را به عنوان یک جامعه میبینیم. اخیراً تعداد افرادی که در دو پله پایین ایستادهاند، افزایش یافته است. چیزی که نویسنده آن را «اندیشمندان پایینرده» مینامد.
این نردبان را در نظر بگیرید. ما در بخشهای بعدی به آن اشاره خواهیم کرد. زیرا میخواهیم به علل و پیامدهای این روند نگرانکننده نگاهی بیاندازیم.
از کجا همه چیز اشتباه پیش رفت
طبیعت انسان ثابت و عمدتاً سازگارست. زمانی که طبیعت انسان در محیطهای مختلف قرار میگیرد که رفتار افراد شروع به تغییر میکند.
بنابراین، چه چیزی در محیط ما تغییر کرده است تا بتوانیم تفکر پایینردهای را که در بخش قبل بیان شد، افزایش دهیم؟
در ایالات متحده، حداقل، دو تغییر عمده در چند دهه گذشته رخ داده است.
اول، یک تغییر به سمت قبیلهگرایی متمرکز صورت گرفته است. منظور چیست؟ خُب، در طول تاریخ آمریکا، درگیریهای سیاسی داخلی زیادی وجود داشته است. برای مثال جنگهای داخلی. و درگیریهای خارجی مانند زمانی که کشور عمدتاً در طول جنگ جهانی دوم و پس از آن متحد شد.
اندیشمندان پایینرده همیشه باید یک دشمن برای مبارزه داشته باشند: «آنها» در برابر «ما». هنگامیکه جنگهای قرن بیستم به پایان رسید، «آنها» بزرگ و ترسناک دیگر کشورها تهدیدی نبودند. بنابراین مردم شروع به جستجوی همسایگان خود برای دعوا کردند. مثل این است که چگونه در حیاط مدرسه از خواهر و برادر خود در برابر قلدرها دفاع میکنید. اما همچنان در خانه با آنها دعوا میکنید.
بنابراین، بدون تهدید خارجی ثابت، آمریکاییها تمایل به درگیری سیاسی دارند. این امر منجر به پاکسازی ایدئولوژیک احزاب سیاسی شد. زیرا افراد نیازشان را برای متحد شدن در برابر تهدید مشترک برآورده میکنند. اینجاست که ما شکاف قبیلهای متمرکز بین چپ و راست آمریکا را مییابیم.
دومین تغییر محیطی این است که این قبیلهگرایی متمرکز به قبیلهگرایی فوقالعاده تبدیل شده است. نسل گذشته متحرکتر شده است. افراد پس از فارغالتحصیلی از کالج به احتمال زیاد به سفر و زندگی در جای دیگری میروند. مسئله این است که وقتی یک گزینه به افراد داده میشود، عموماً زندگی در نزدیکی کسانی را انتخاب میکنند که شبیه آنها هستند. همانطور که احزاب سیاسی قطبیتر شدهاند، وابستگی سیاسی افراد بیشتر بخشی از هویت آنها شده است. به نوبه خود، این امر منجر به گرایش – هر چند ظریف – شده است که مردم در جوامعی زندگی کنند که دیدگاههای سیاسی آنها مشترک است.
بنابراین اکنون ما اتاقهای پژواک داریم – محل پرورش اندیشمندانی که نمیخواهند دیدگاههای مقدسشان به چالش کشیده شود. و این تجانس منجر به این میشود که مردم در دیدگاههای خود افراطیتر شوند. قبیلهگرایی بیش از حدی که امروز میبینیم.
رشد عظیم فناوری به این آتشسوزی افزوده است، زیرا اکنون میتوانیم رسانههایی را پیدا و بهرهبرداری کنیم. وقتی اخبار برای سرگرمی یک گروه خاص یا پیشبرد یک برنامه سیاسی طراحی میشود، برای مردم آسان است که به رسانههای مربوطه برای اتاق پژواک خود متصل شوند.
به لطف الگوریتمهای اینترنتی، مصرفکنندگان رسانهها حتی نیازی به یافتن اخبار متناسب با اعتقادات خود ندارند. این اخبار مستقیماً در فید آنها قرار میگیرد.
ما در جهانی زندگی میکنیم که دو قبیله اصلی رقیب اساساً در واقعیتهای جداگانه زندگی میکنند. این محیط مناسبی برای اندیشمندان بلندپایهای نیست که در بحث آزاد و آزادی بیان پیشرفت میکنند.
و بنابراین ما به سمت پایین حرکت میکنیم، با شکافهای قبیلهای که به شدت جنگ مذهبی میرسد. تصور مخالفت با حزب شما کفر است.
در بخش بعدی، برخی از پیامدهای واقعی این موضوع را بر چشمانداز اجتماعی امروز بررسی خواهیم کرد.
بنیادگرایی جمهوریخواه و عدالت اجتماعی
بیایید استعاره نردبان خود را بر دیدگاههای سیاسی افراطی اعمال کنیم. به راحتی میتوان به نگرشهای بنیادگرا نگاه کرد و در مورد راست افراطی یا چپ افراطی صحبت کرد، اما راه بهتر این است که آنها را به عنوان سمت چپ پایینتر یا پایین سمت راست در نردبان در نظر بگیریم – این طرز فکر آنهاست، نه آنچه فکر میکنند.
اکنون، این میتواند موضوع حساسی باشد، بنابراین نویسنده از شما میخواهد که با ذهنی باز به آن نزدیک شوید. به منظور ناراحت کردن همه به یک اندازه، بیایید به تفکر طبقه پایین مدرن از هر دو طرف طیف سیاسی نگاه کنیم.
ابتدا، بیایید در مورد آنچه اوربان بنیادگرایان جمهوریخواه مینامد صحبت کنیم. آنها با تفکر سفت و سخت اما سادهانگارانه و جهانبینی سیاه یا سفید مشخص میشوند. این با واکنشهای مبهم و ترسآفرین به جنگ سرد آغاز شد. اما با ظهور عوامفریبانه ترامپ و یورش هوادارانش به ساختمان کنگره به اوج خود رسید. اعمال اندیشمندان بلندپایهای که «مانند یک دانشمند میاندیشند» به سختی انجام میشود.
حالا بیایید نگاهی به چپ سیاسی بیندازیم. بحث کردن با اصول جنبش عدالت اجتماعی لیبرال دشوار است. تلاش برای اصلاح اشتباهات یک سیستم نابرابر باید چیز خوبی باشد. مشکل با چیزی است که اوربان آن را بنیادگرایان عدالت اجتماعی مینامد. این اندیشمندان جامعه را توسط یک نیروی اجتماعی اساسی اداره میکنند – برای مثال پدرسالاری یا هترونورماتیویتی – که به اندازه گرانش موجود و غیرقابل انکار است. یک بنیادگرای عدالت اجتماعی نمیپرسد، آیا نژادپرستی در اینجا اتفاق افتاده است؟ آنها این سوال پربار را میپرسیدند، نژادپرستی چگونه اینجا اتفاق افتاد؟
حالا هر دوی این جریانات اصولگرا از مصادیق تفکر پایینرده هستند. این نوع تفکر غیرعلمی است – جایی برای آزمایش فرضیهها یا استقبال از ایدههای جایگزین وجود ندارد. همچنین اتاقهای پژواک را تشویق میکند. اعضایی که باورهای اصلی را نمیپذیرند و از گروه دور میشوند. در نهایت، از نظر اخلاقی ناسازگار است. تبعیض برای افراد گروههای اجتماعی یا نژادی متفاوت است.
اما به یاد داشته باشید، همه اینها موضوعات پیچیدهای هستند با جزئیات بسیار بیشتر از آنچه در اینجا میتوانیم به آن بپردازیم. نکتهای که نویشنده مطرح میکند این است که تعداد زیادی از مردم فکر میکنند در پلههای پایین نردبان وجود دارد. و به نظر میرسد که تأثیر قابل توجهی دارند.
در بخش پایانی، در مورد برخی از کارهایی یاد خواهید گرفت که میتوانید برای مقابله با این امر و کمی بهبود در جامعه انجام دهید.
ساختن جهان به مکانی بهتر
ضربالمثلی وجود دارد که چرخههای جامعه را خلاصه میکند: آدمهای عاقل اوقات خوب را خلق میکنند، روزهای خوب آدمهای احمق را میآفرینند، آدمهای احمق زمانهای بد را ایجاد میکنند، و این زمانهای بد به نوبهی خود، آدمهای عاقل را خلق میکنند. آیا خوب نیست که بتوانیم از افراد احمق به افراد عاقل بپریم و از زمانهای بد به کلی بگذریم؟
علیرغم همه مسائلی که ما به آنها نگاه کردیم، نویسنده خوشبین است. اکثریت مردم، از همه اقشار، از وضعیت اوضاع خستهتر میشوند. پیر و جوان، سیاه و سفید، محافظهکار و مترقی – بسیاری از مردم میخواهند این مزخرفات پایان یابد.
و اینترنت، علیرغم اینکه تا حدودی مسئول این آشفتگی است، هنوز این ظرفیت را دارد که شعله آزادی بیان را زنده نگه دارد. آمریکا و دیگر مردمسالاریهای لیبرال همیشه از مسائل سختی رنج میبرند، و مسائلی که ما به آنها نگاه کردهایم در دوره اخیر هستند. دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم جزر و مد تغییر نخواهد کرد.
بنابراین، برای شروع درست کردن کارها چه چیزی لازم است؟
اول، ما به آگاهی نیاز داریم و این با فروتنی شروع میشود. همه ما مقصر تفکر پایینتری هستیم. به دنبال اطلاعاتی هستیم که باورهای ما را تأیید میکند، یا مانند یک متعصب کور به عقاید خود نگاه میکنیم. همه ما مغرض و ریاکار هستیم. زیرا همه ما انسان هستیم.
پس این را تصدیق کنید. به خودتان نگاه کنید و متوجه شوید که چگونه میاندیشید. یک فعالیت خوب این است که با خودتان بازی چرا انجام دهید. باوری را که بدیهی میدانید در نظر بگیرید و مدام بپرسید که چرا به آن اعتقاد دارید تا ببینید در کدام پله نردبان استعاری اندیشیدن ایستادهاید. اگر در برابر این بررسی دقیق نیست، آماده تغییر آن باشید. نردبانها برای بالا رفتن طراحی شدهاند – سعی کنید به یک پله بالاتر برسید.
هنگامی که آگاهی درونی لازم را به دست آوردید، باید شروع به نگاه کردن به بیرون از خود کنید. و این جسارت میخواهد. اگر صحبت نکنید تأثیری نخواهید داشت.
برای شروع، چیزهایی را که باور ندارید نگویید. واضح به نظر میرسد، اما صحبت کردن علیه یک گروه میتواند ترسناک باشد. اگر متوجه میشوید که به این دلیل که احساس امنیت میکنید، مطابقت دارید، کمی عمیقتر بگردید تا شجاعت بیان آنچه را که واقعاً احساس میکنید داشته باشید.
در نهایت، میتوانید شروع به گفتن آنچه واقعاً به حلقه داخلی دوستان مورد اعتماد خود فکر میکنید. این باعث افزایش اعتماد به نفس و اعتبار شما میشود. و میتواند به شما فضایی برای بازتاب بیشتر ایدههایتان بدهد. فقط به یاد داشته باشید که برای رشد و بحث باز باشید – شما نمیخواهید یک اتاق پژواک ایجاد کنید.
در نهایت، عمومی شوید. اگر فرصتی پیش آمد – در محل کار، در کلیسا، در مهمانیهای شام، شروع به گفتن «من مخالفم» کنید. شما میتوانید حتی بزرگتر از آن هم پیش بروید. یک وبلاگ راهاندازی کنید، یا یک کتاب بنویسید و آنچه را که واقعاً باور دارید بگویید.
این چیزها میتوانند ترسناک باشند، اما این ترس در واقع فقط محصول ذهن بدوی شماست. به یاد داشته باشید، همه این دردسرها با کشمکش بین ذهن بدوی شما و ذهن برتر شما شروع شد. کدامیک میخواهید کنترل شما را در دست داشته باشند؟
همیشه برداشتن هر قدمی بهتر از هیچ قدمی است. با کمی هوشیاری و جسارت میتوانید مسائل جامعه مدرن را در پیش بگیرید و راهحلی را شکل دهید.
خلاصه نهایی
ما باید طرز فکر خود را تغییر دهیم. ما در دنیایی زندگی میکنیم که با روشها و انگیزههای بخش ابتدایی ذهنمان سازگار نیست، اما بسیاری از مردم به آن بخش از مغزشان اجازه میدهند باورها و اعمالشان را کنترل کند. این منجر به قبیلهگرایی افراطی، به ویژه در سیاست ایالات متحده شده است، که هر گونه پیشرفت مثبت در جامعه را به تأخیر میاندازد، متوقف یا معکوس میکند.
اگر بتوانیم یاد بگیریم که با جدایی عینی یک دانشمند به باورها و اطلاعاتی که دریافت میکنیم نزدیک شویم، آنگاه میتوانیم جهانی بسازیم که برای بهتر شدن تغییر خواهد کرد. اما این کار آسانی نیست. و نیاز به خودآگاهی و شجاعت عمل و گفتوگو دارد. حتی زمانی که احساس میکنید ناامیدکننده است.
خُب؛ مسئله ما چیست؟ با اطمینان برای تغییر و دگرگونی شروع کنید.
شما میتوانید این کتاب را از سایت آمازون تهیه کنید.
[newsletter_signup_form id=1]