تصمیم بهتر، پشیمانی کمتر

تصمیم

تصمیم بهتر، پشیمانی کمتر

5/5 - (6 امتیاز)

تعداد کلمات: ۲۷۵۵ واژه | زمان مطالعه: ۱۶ دقیقه

پنج پرسشی که در تعیین حرکت بعدی‌تان کمک می‌کند

تصمیم بهتر، پشیمانی کمتر (۲۰۲۰) رویکردی سیستماتیک برای تصمیم گیری‌هایی ارائه می‌دهد که با ارزش‌ها و اهداف‌تان همسوند. این کتاب پنج پرسش اساسی را مطرح می‌کند که به‌عنوان قطب‌نمایی برای تصمیم گیری‌های‌تان طراحی شده‌اند. و کمک می‌کنند از دام‌های رایجی که منجر به ناامیدی می‌شوند، اجتناب کنيد و زندگی مثبتی داشته باشید.

 

اندی استنلی کشیش و بنیانگذار نورث پوینت مینیستری[North Point Ministries] ست؛ شبکه‌ای از کلیساها که به صدها هزار نفر در سراسر جهان خدمت می‌کند. او میزبان برنامه‌ی « حرکت تو با اندی استنلی»ست که به طور گسترده پخش می‌شود. و کتاب‌های پرفروشی از جمله «مقاومت‌ناپذیر» و «عمیق و گسترده» را نوشته است.

تصمیمات بهتر، پشیمانی کمتر

خواندن این کتاب چه فایده‌ای برای من دارد؟ با پنج پرسش کلیدی، نحوه تصمیم گیری‌تان را دگرگون نمایید.

سارا به پیشنهاد شغلی روی میزش خیره شده‌ست: دو برابر شدن حقوق فعلی‌اش، یک عنوان معتبر در یکی از شرکت‌های فورچون ۵۰۰ و موفقیت شغلی که سال‌ها آرزویش را داشت. فقط یک نکته وجود دارد. این کار مستلزم دور شدن ۲۰۰۰ مایلی از والدین پیرش‌ست که به طور فزاینده‌ای به حمایت او نیاز دارند.

 

در همین حال، در آن سوی شهر، مارکوس با لپ‌تاپش نشسته و دو تب مرورگر را باز کرده‌ست: یکی مانده وام دانشجویی‌اش را نشان می‌دهد و دیگری فهرست خانه‌ها را. ارث غیرمنتظره مادربزرگش یا می‌تواند بدهی‌اش را پایان دهد یا بالاخره او را صاحب‌خانه کند، اما نه هر دو را.

 

آنها چه باید بکنند؟ همه ما با تصمیم هایی روبرو هستیم که قدرت تغییر شکل زندگی ما را دارند. اما اغلب فاقد یک فرایند قابل اعتماد برای انتخاب درست هستیم. اغلب اوقات، ما به اطلاعات ناقص، انگیزه‌های احساسی یا فرضیات قدیمی تکیه می‌کنیم که منجر به پشیمانی یا از دست دادن فرصت‌ها می‌شود.

 

در این خلاصه‌کتاب، خواهیم دید که تصمیم گیری‌های بهتر با پرسیدن سؤالات درست شروع می‌شود. ما پنج راهکار قدرتمند را بررسی خواهیم کرد که برای تبدیل عادات تصمیم گیری ناخودآگاه به یک چارچوب آگاهانه و متفکرانه طراحی شده‌اند. تا بتوانید انتخاب‌هایی داشته باشید که سال‌ها به آنها افتخار کنيد.

یک انتخاب پس از دیگری

زندگی‌تان را همین الان تصور کنيد: روابط، شغل، امور مالی، سلامتی، کارهای روزمره. در بیشتر موارد، شرایط فعلی‌تان محصول شانس، زمان‌بندی یا کاری نیست که دیگران با تو کرده‌اند. مسیر زندگی‌تان توسط انتخاب‌هایی که در طول مسیر انجام داده‌اید شکل گرفته‌ست. این ممکن‌ست کمی آزاردهنده باشد. اما می‌تواند فوق‌العاده توانمندساز نیز باشد. اگر انتخاب‌های گذشته‌تان تو را به اینجا رسانده‌ست، انتخاب‌های آینده‌تان می‌توانند تو را به جایی بهتر ببرند.

 

متأسفانه، دانستن این موضوع به طور خودکار تو را در انتخاب گزینه‌های زندگی بهتر نمی‌کند. تا به حال توجه کرده‌اید که چگونه می‌توانید دقیقاً تشخیص دهید که دوست‌تان درباره رابطه سمی‌اش چه کاری باید انجام دهد. اما نمی‌توانید زندگی عاشقانه خودتان را تعیین کنيد؟ دلیلش اینکه وقتی شخصاً درگیر نتیجه هستیم، احساسات قضاوت ما را می‌ربایند.

 

و با این حال، بیشتر پشیمانی‌های بزرگ ما اشتباهات خودجوش نیستند. آنها فجایعی هستند که با دقت برنامه‌ریزی شده‌اند. ازدواج ناسازگار؟ احتمالاً ماه‌ها برای برنامه‌ریزی عروسی وقت صرف کرده‌اید. سرمایه‌گذاری تجاری شکست‌خورده؟ یک طرح تجاری نوشتید، مدارک را ثبت کردید و پس‌اندازتان را سرمایه‌گذاری کردید. بدهی کمرشکن کارت اعتباری؟ این بدهی از طریق صدها خرید جداگانه که در زمان خودش منطقی به نظر می‌رسیدند، انباشته شده‌ست.

معنای واقعی پشیمانی

همانطورکه نویسنده می‌گوید، ما به معنای واقعی کلمه «پشیمانی‌های خودمان را» از طریق مجموعه‌ای از تصمیم های کوچک‌تر «برنامه‌ریزی می‌کنیم» که مجموعاً، نتایج بدی ایجاد می‌کنند. پس چگونه می‌توانید تشخیص دهید که چه زمانی در مسیر اشتباه هستید؟ یک علامت خطر، نیاز به توجیه بیش از حدست. اگر متوجه شدید که با خودتان می‌گویید: «اما این منطقی‌ست زیرا…» یا توضیحات مفصلی برای اینکه چرا چیزی درست خواهد شد، می‌بافید، احتمالاً ذهن منطقی‌تان درحال کار اضافی برای ساکت کردن شهودتان‌ست.

 

بنابراین، چالش، حرکت از صرفاً دانستن بهتر به سمت انتخاب مداوم بهترست. این تغییر نیازمند رویکردی متفاوت‌ست: تصمیم گیری‌هایی که کمتر احساسی و واکنشی و بیشتر متفکرانه و طبیعی باشند. که ما را به اولین سؤال از پنج سؤال اساسی می‌رساند.

از باور به حرف‌های خودت دست بردار

ساعت ۲ بامدادست. کاملاً بیدار هستید و با وجود اینکه ارائه کاری مهم فردا خیلی نزدیک‌ست، میان شبکه‌های اجتماعی گشت می‌زنید. یا یک قهوه‌خانه هستید و با وجود اینکه کاملاً می‌دانید که فقط چند ساعت دیگر باید بیدار شوید، به خودتان می‌گویید «فقط یک قهوه دیگر». این تصمیم های کوچک ممکن‌ست بی‌اهمیت به نظر برسند، اما به واقعیت عمیق‌تری اشاره دارند: اغلب، بزرگترین مانع بین تو و زندگی دلخواه‌تان، توانایی خودتان در فریب دادن خودتان‌ست.

 

به همین دلیل‌ست که سنگ بنای تصمیم گیری خوب، هوش، تجربه یا حتی نیت خوب نیست. بلکه صداقت بی‌رحمانه با خودست. اگر نتوانید خودتان را با شفافیت رهبری کنيد، برای رهبری دیگران به مشکل خواهید خورد.

 

خطرناک‌ترین دروغ‌ها آن‌هایی نیستند که به دیگران می‌گویید؛ آن‌ها داستان‌های پیچیده‌ای هستند که برای خودتان تعریف می‌کنید. وقتی تصمیم بدی می‌گیرید، ذهن‌تان بلافاصله شروع به توجیه کردن می‌کند تا آرامش روانی خودتان را حفظ کند. این‌ها دروغ‌های کاملاً ساختگی نیستند؛ بلکه ترکیبی پیچیده از حقیقت، نیمه حقیقت و حذفیات مصلحتی هستند که نهایت به واقعیت پذیرفته‌شده‌تان تبدیل می‌شوند. بنابراین شروع به باور کردن حرف‌های خودتان می‌کنید.

سه پشیمانی بزرگ

توجه نمایید که این الگو چگونه برای سه حوزه‌ای که مردم بزرگترین پشیمانی‌های‌شان را جمع می‌کنند، خودشان را نشان می‌دهد: خریدها، روابط و عادت‌ها. آن وسیله گران‌قیمتی که خودتان را متقاعد کرده‌اید یک «سرمایه‌گذاری»ست. شریک عاشقانه‌ای که با وجود نشانه‌های واضح، دنبالش می‌گردید. یا عادت «بی‌ضرری» که به خودتان اطمینان می‌دادید می‌توانید کنترلش کنيد؟ هر کدام با یک تبلیغ درونی برای فروش شروع شدند. قلب‌تان یک میل ایجاد کرد، سپس به مغزتان دستور داد تا دلایل به ظاهر منطقی برای به دست آوردن آنچه می‌خواهید، بسازد.

 

رهایی از این چرخه با مواجهه با یک حقیقت ناخوشایند آغاز می‌شود: خودفریبی یک ضعف موقت نیست که با بزرگ شدن از بین برود. بلکه درون روان‌شناسی انسان ریشه دوانده‌ست. تنها پادزهر آن، هوشیاری مداوم‌ست. پذیرش این واقعیت، شک و تردید سالمی را درباره انگیزه‌های‌تان می‌دهد و ریشه دواندن توجیهات را دشوارتر می‌کند.

 

این تمرین ساده‌ست، اما آسان نیست. با پرسیدن یک سوال مهم از خودتان شروع کنيد: آیا با خودم صادق هستم؟ وقتی این سؤال را می‌پرسید، از اسم‌تان استفاده کنید و اگر می‌توانید، آن را جلوی آینه بپرسید. درباره احساساتی که بروز می‌کنند، به خصوص احساسات ناراحت‌کننده، کنجکاو باشید. آنها اغلب نشانه‌هایی هستند که نشان می‌دهند بالاخره درحال روبرو شدن با حقیقت هستید.

مانند یک زندگینامه‌نویس به زندگی‌تان بیاندیشید

جشن تجدید دیدار دبیرستان‌تان هستید و کسی می‌پرسد که دهه گذشته چه کار می‌کردید. چه داستانی را تعریف خواهید کرد؟ آیا این همان چیزی‌ست که می‌خواهید باشد؟

 

هیچ راه فراری از آن نیست. هر انتخاب بزرگی که انجام می‌دهید، به فصلی دائمی برای روایت شخصی‌تان تبدیل می‌شود. چه پذیرفتن یک شغل باشد، چه پایان دادن به یک رابطه یا واکنش به یک بحران، این تصمیم ها به مرور زمان جمع می‌شوند تا داستان کامل زندگی‌تان را تشکیل دهند.

 

بنابراین قبل از گرفتن هر تصمیم مهمی، به یاد داشته باشید که از خودتان این سؤال ساده اما عمیق را بپرسید: می‌خواهید این انتخاب بخشی از چه نوع داستانی باشد؟

 

تغییر طرز فکرتان به این شکل، تو را فراتر از عواقب فوری می‌برد تا روایت نهایی را مد نظر بگیرید که پدیدار خواهد شد. این کمک می‌کند تا تشخیص دهید که حتی تصمیم های خصوصی نیز به مرور زمان ناگزیر به بخش‌های عمومی داستان‌تان تبدیل می‌شوند.

ابهام و تحریف

یکی از بزرگترین موانع تصمیم گیری آگاهانه بر اساس داستان، ابهام و تحریف‌هایی‌ست که احساسات ایجاد می‌کنند. وقتی میان چنگال احساسات قوی هستید – چه هیجان، خشم یا هوس – قضاوت‌تان تحت تأثیر فشارها و احساسات آنی قرار می‌گیرد. عواقب بلندمدت را از دست می‌دهید و فقط روی آنچه اکنون جذاب به نظر می‌رسد تمرکز می‌کنید. پادزهر اینکه مکث کنيد: وقتی مشخص شد که یک تصمیم بار احساسی قوی دارد، یک قدم به عقب بردارید. و از خود بپرسید که چگونه برای داستان بزرگتری که می‌خواهید زندگی کنید، جای می‌گیرد.

 

به انتخاب‌هایی متعهد شوید که داستان‌هایی خلق می‌کنند که به تعریف کردن‌شان افتخار خواهید کرد. از تصمیماتی که باعث می‌شوند جزئیات را پنهان یا حقیقت را تحریف کنید، اجتناب کنید. با هر دوراهی، از خود بپرسید: این چگونه داستان من را تغییر می‌دهد؟ آیا با زندگی‌ای که می‌خواهم روایت کنم همسوست؟ فقط به آنچه ممکن‌ست به دست آورید فکر نکنید. به روایت ماندگاری که درحال ساختن آن هستید. و اینکه اگر برای افرادی که بیشتر به آنها احترام می‌گذارید تعریف شود، چگونه به نظر خواهد رسید، بیاندیشید.

 

زیرا نهایت، پاداش‌های آنی یک انتخاب محو می‌شوند. آنچه ماندگارست داستان چگونگی رسیدن به آنجاست. بنابراین مسیری را انتخاب کنید که داستانی ارزشمند به جا بگذارد – و بارها و بارها بازگو شود.

به ناراحتی خودتان گوش دهید

تا حالا دقت کرده‌اید وقتی کسی از تو می‌پرسد که آیا درباره یک تصمیم مهم «کاملاً مطمئن» هستید، چطور دل‌تان می‌گیرد؟ دلیلش این‌ست که این احساس سردرگمی تصادفی نیست. این سیستم هشدار درونی شماست که سعی می‌کند توجه‌تان را جلب کند.

 

وقتی با یک انتخاب مهم دست‌وپنجه نرم می‌کنید، یکی از ارزشمندترین سؤالاتی که می‌توانید از خودتان بپرسید این‌ست: آیا تنش یا ناراحتی پنهانی وجود دارد که باید آن را بررسی کنم؟ این به معنای تردید درباره هر تصمیم جزئی نیست. بلکه به معنای ایجاد حساسیت نسبت به لحظاتی‌ست که چیزی اشتباه به نظر می‌رسد، حتی اگر نتوانید بلافاصله دلیل آن را بیان کنید.

 

مغزتان اطلاعات را به طور هم‌زمان برای چندین سطح پردازش می‌کند. درحالی‌که ذهن خودآگاه‌تان جوانب مثبت و منفی را تجزیه‌وتحلیل می‌کند، ناخودآگاه‌تان اغلب الگوها، ناسازگاری‌ها یا مشکلات بالقوه‌ای را شناسایی می‌کند که هنوز به آگاهی منطقی نرسیده‌اند. این باعث ایجاد تنش درونی می‌شود. حس تردید یا ناراحتی که به‌عنوان یک سیستم هشدار اولیه برای تصمیماتی عمل می‌کند که ممکن‌ست منجر به پشیمانی شود.

 

چالش این‌ست که یاد بگیریم این سیگنال‌های درونی را تشخیص دهیم و به آنها احترام بگذاریم. نه اینکه آنها را به‌عنوان ترس‌های غیرمنطقی یا بیش از حد فکر کردن نادیده بگیریم. گاهی اوقات این تنش به صورت ناراحتی جسمی، احساس آزاردهنده‌ای که از بین نمی‌رود، یا بی‌میلی غیرقابل توضیح برای پیشرفت، علی‌رغم آنچه منطق می‌گوید، ظاهر می‌شود. گاهی اوقات نیز به صورت بازخورد بیرونی از دوستان یا اعضای خانواده مورد اعتماد ظاهر می‌شود که نگرانی‌هایی را درباره مسیرتان ابراز می‌کنند.

توجیه ناراحتی

اشتباه نکنید که با توجیه کردن این ناراحتی، آن را توجیه کنید. بالعکس، بررسی کنید که چه‌چیزی ممکن‌ست بگوید. صرفاً به این دلیل که می‌توانید یک استدلال منطقی برای تصمیم خودتان بسازید، به این معنی نیست که مقاومت احساسی‌تان نامعتبرست. احساسات اغلب حاوی اطلاعات ارزشمندی هستند که منطق هنوز آنها را پردازش نکرده‌ست.

 

کلید حل این مشکل، صبر مقابل عدم قطعیت‌ست. وقتی تردید پیش می‌آید، مقابل میل به عبور از آن مقاومت کنید. کمی بیشتر با ناراحتی کنار بیایید. از خودتان بپرسید: این تنش چه چیزی را می‌خواهد به من بگوید؟ گاهی اوقات با جمع‌آوری اطلاعات بیشتر یا روشن کردن اولویت‌های‌تان، کم‌کم محو می‌شود. گاهی اوقات، تو را به سمت مسیری متفاوت سوق می‌دهد. مسیری که ممکن‌ست ابتدا جذاب به نظر نرسد، اما با خودِ واقعی‌تان همسوتر می‌شود.

 

احترام گذاشتن به تنش درونی به معنای فلج شدن بر اثر شک و تردید نیست. به معنای نادیده گرفتن منطق هم نیست. به معنای برخورد با احساسات‌تان به عنوان سیگنال‌های مشروع و داده‌هایی‌ست که باید کنار عقل سنجیده شوند. زیرا وقتی این کار را می‌کنید، تصمیمات‌تان نه تنها هوشمندانه‌تر، بلکه واقعی‌تر می‌شوند.

رویکردی مبتنی بر خردمندی

بر سر یک دوراهی ایستاده‌اید و چندین مسیر روشن پیش روی شماست. کدام یک را انتخاب خواهید کرد؟ اینجاست که خردمندی به ارزشمندترین قطب‌نمای‌تان تبدیل می‌شود.

 

بسیاری از مردم هنگام تصمیم گیری فقط از خودشان می‌پرسند که آیا چیزی اشتباه یا از نظر فنی مجازست. آنها مانند رانندگانی زندگی می‌کنند که پدال گاز را تا آخرین حد ممکن فشار می‌دهند. دانش‌آموزانی که تکالیف‌شان را آخرین لحظه ممکن تحویل می‌دهند. یا ولخرجانی که بدون اینکه از حد مجاز تجاوز کنند، کارت‌های اعتباری‌شان را تا آخر خرج می‌کنند. این طرز فکرِ حاشیه‌نشین، زندگی را به‌عنوان یک بازیِ «چقدر می‌توانم از زیر بار آن فرار کنم» می‌بیند. اما خردمندی، دیدگاه متفاوتی می‌طلبد.

 

به جای اینکه بپرسید چه‌چیزی صرفاً قابل قبول‌ست، بپرسید: انتخاب خردمندانه چیست؟ چه تصمیمی به بهترین شکل برای شکوفایی بلندمدت من خواهد بود؟ این تغییر تو را از حداقل استانداردها به نتایج بهینه می‌رساند. گذشته از همه اینها، یک انتخاب می‌تواند قانونی، اخلاقی و از نظر اجتماعی قابل قبول باشد. و هم‌چنان برای موقعیت‌تان عمیقاً غیرخردمندانه باشد.

 

اینجاست که صداقت شخصی اهمیت پیدا می‌کند. آنچه برای دوستان‌تان بی‌ضرر به نظر می‌رسد، بسته به سابقه‌تان با وسوسه‌ها، روابط یا الگوهای خاص، ممکن‌ست برای تو خطرناک باشد. خردمندی ایجاب می‌کند که این آسیب‌پذیری‌ها را بپذیرید. و بر اساس آنها انتخاب کنید، نه اینکه وانمود کنید وجود ندارند.

شرایط

شرایط نیز مهم هستند. مواقع استرس، غم و اندوه، فشار مالی یا تحولات بزرگ، ظرفیت تصمیم گیری‌تان محدود می‌شود. افراد خردمند این را تشخیص می‌دهند و اغلب تصمیمات مهم را تا زمان عبور طوفان به تعویق می‌اندازند. زیرا می‌دانند که شرایط موقت می‌توانند عواقب دائمی ایجاد کنند.

 

شاید مهم‌تر از همه، خردمندی درباره جهت‌گیری‌ست. هر انتخابی تو را به آرزوهایتان نزدیک‌تر یا دورتر می‌کند. تصمیمات روزانه‌تان باید با اهداف بلندمدت‌تان همسو باشد. با این حال مردم دائماً انتخاب‌هایی می‌کنند که آنچه را که می‌گویند بیشتر می‌خواهند، تضعیف می‌کند.

 

مشکل اینکه فرهنگ مدرن برخلاف این رویکرد مبتنی بر خردمندی عمل می‌کند. ما دائماً به سمت رضایت فوری، کنار گذاشتن مرزها و راه‌حل‌های سریع سوق داده می‌شویم. گزینه‌های مخرب بیش از هر زمان دیگری دسترس هستند. شنا کردن برخلاف جهت این جریان‌ها نیاز به تلاش آگاهانه دارد. اما پاداش آن رسیدن به جایی‌ست که طبیعتاً هدایت می‌کنید، نه اینکه به هر جایی که جریان تو را می‌برد، بروید.

بگذار عشق تو را به اوج برساند

وقتی صحبت از روابط می‌شود، اغلب به ما یاد می‌دهند که از قانون طلایی استفاده کنیم: با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند. با این حال، استاندارد حتی بالاتری برای ما وجود دارد؛ استانداردی که فراتر از عمل متقابل‌ست و به چیزی دگرگون‌کننده‌تر تبدیل می‌شود. این قانون می‌تواند روابط ما را از انصاف صرف به چیزی ارتقاء دهد که می‌تواند واقعاً التیام‌بخش باشد و ارتباط را بازیابی کند. قانون این‌ست: دیگران را همانطورکه خودمان دوست داشته شده‌ایم، بهترین لحظاتمان، دوست داشته باشیم.

 

بیرون اتاق دختر نوجوان‌تان ایستاده‌اید، درست همان لحظه که او درب را به روی‌تان می‌بندد. ذهن‌تان پر از بحث‌های برگشتی و احساسات خشمگین‌ست. اما زیر این درد، صدایی آرام‌تر، سؤالی کاملاً متفاوت می‌پرسد. سؤالی که می‌تواند همه‌چیز را درباره چگونگی شکل‌گیری این لحظه تغییر دهد. سؤال این‌ست: دوست داشتن این شخص اکنون چگونه خواهد بود؟

پرسش اصلی

این سؤالی‌ست که می‌تواند برای هر تصمیمی که درباره دیگران می‌گیرید، چه درباره قرار ملاقات، چه درباره فرزندپروری، چه درباره مدیریت یک تیم یا صرفاً همسایه بودن، کمک کند.

 

وقتی به این سؤال که چگونه می‌توان خوب عشق ورزید، پاسخ می‌دهید، عشق به فضیلت‌ها و اعمال ملموس تبدیل می‌شود. صبر، به جای اینکه از دیگران انتظار داشته باشید که با سرعت تو حرکت کنند، به حرکت با سرعت دیگران تبدیل می‌شود. مهربانی یعنی پاسخ به ضعف‌ها با ارائه قدرت خودتان به جای برجسته کردن کاستی‌های دیگران. عشق یعنی تجلیل از دیگران، جلوگیری از مسموم شدن شادی‌تان از موفقیت‌های آنها توسط حسادت. از خودگذشتگی یعنی اولویت دادن به نیازهای دیگران، درحالی‌که بخشش به معنای امتناع از امتیازگیری و انتخاب بهترین‌های افرادست.

 

و این رویکردی‌ست که راه‌های گریز و جزئیات فنی‌ای را که گاهی برای توجیه رفتار بد خود ایجاد می‌کنیم، از بین می‌برد. دیگر نمی‌توانید به خودتان بگویید «خُب، آنها هرگز به طور خاص از من نخواستند که داستان شرم‌آور را به اشتراک نگذارم» یا اظهارات تند و تیز را با گفتن «من فقط صادق بودم – هیچ کس نگفت که باید آن را شیرین کنم» توجیه کنید. وقتی عشق راهنمای‌تان شود، این توجیهات هوشمندانه از بین می‌روند.

 

دیگر نمی‌توانید با پرسیدن اینکه چه کاری مجاز به انجامش هستید، رفتار مشکوک را توجیه کنید. زیرا سؤال به این صورت می‌شود: «دوست دارم چه کار کنم؟». انجام این انتخاب ممکن‌ست نیاز به اقدام فوری داشته باشد: عذرخواهی برای اشتباهات گذشته، بازسازی روابط آسیب‌دیده یا شروع گفت‌وگوهای دشوار. هیچ تضمینی وجود ندارد که دیگران واکنش مثبتی نشان دهند. اما اگر شجاعت داشته باشید که آنچه را که عشق از تو می‌خواهد، دنبال کنید، زندگی‌تان – و تمام دنیا – بهتر خواهد شد.

خلاصه نهایی

نکته‌ی اصلی کتاب اینکه گرفتن تصمیماتی که به آنها افتخار کنید، نیازمند پرسیدن پنج سؤال اساسی از خودتان‌ست.

 

نخست، آیا با خودتان کاملاً صادق هستید؟ دوم، این انتخاب چه نوع داستانی را ایجاد خواهد کرد؟ سوم، آیا اینجا تنشی وجود دارد که باید بررسی کنید؟ چهارم، چه انتخابی عاقلانه‌ست؟ و نهایتاً، دوست داشتن خوب دیگران چگونه خواهد بود؟

 

به یاد داشته باشید، مسیر زندگی نتیجه انتخاب‌های بی‌شماری‌ست که درطول مسیر انجام می‌دهید. سؤالات درست بپرسید، عاقلانه انتخاب کنید، و می‌توانید زندگی‌ای بسازید که وقتی به آن نگاه می‌کنید، خوشحال باشید.

 

این کتاب را می‌توانید از انتشارات مکتب تغییر تهیه کنید

 

بنر دوره برنامه رشد فردی

امتیاز به این مطلب

5/5 - (6 امتیاز)

مطالب بیشتر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
تصمیم
کانال هارمونی رو دنبال کندنبال می‌کنم
+