چرا افراد خوب در مشاغلی که دوست ندارند میمانند و چگونه آزاد شوند؟
تله موفقیت (۲۰۲۰) توضیح میدهد که چرا بسیاری از افراد با استعداد و موفق، علیرغم موفقیتشان، در شغل خود گیر افتادهاند. همچنین توضیح میدهد که چگونه میتوان از این تله خارج شد و فرصتهای زیادی را که دنیای مدرن کار ارائه میدهد در اختیار گرفت.
دکتر آمینه آیتسی سلمی قبل از اینکه کارشناس سیاست سلامت شود، پزشک بود و سپس به سمت مشاور و مربی متخصص در آمد. او بنیانگذار و مدیر عامل شرکت نکست جنریشن کوچینگ و کانسالتینگ [.Next Generation Coaching & Consulting Ltd]، مشتریانی از همه جا از خدمات بهداشتی ملی بریتانیا گرفته تا نیروی هوایی سلطنتی داشته است. این اولین کتاب اوست.
این کتاب چه چیزی برای من دارد؟ یاد بگیرید چگونه از تله موفقیت رها شوید.
شغل خوب، حقوق خوب، شناخت از همقطاران شما. عالی به نظر میرسد، درست است؟
خُب حتماً، اما هیچ یک از این چیزها – چیزی که ما معمولاً آن را «موفقیت» مینامیم – لزوماً شما را خوشحال نمیکند.
در واقع، دستیابی به این نوع موفقیت حتی میتواند به شما آسیب برساند. ممکن است فراموش کنید که از زندگی چه میخواهید، اولویتهای واقعی شما چیست، یا – به صراحت بگویم – «موفقیت» برای شما چه معنایی دارد.
زیرا موفقیت در شکل متعارف خود یک تله است. و زمان آن فرا رسیده است که از این تله بیرون بیاییم.
نویسنده، دکتر آمینه آیتسی سلمی، این کار را انجام داد. او از حرفه سیاستهای بهداشتی کنارهگیری کرد و به کار مربیگری پرداخت. همانطور که در این بخشها خواهید دید، دلیلی وجود ندارد که نتوانید مسیر جدیدی را پیدا نکنید.
در این بخشها، یاد خواهید گرفت
- چگونه اسطورههای موفقیت ما را در حرفهی اشتباهی گرفتار میکنند؛
- چگونه بر اعتیاد هدف غلبه کنیم؛ و
- وقتی از تله بیرون آمدید چه کار کنید.
در دنیای پیچیدهی مدرن کار، افتادن در تله موفقیت بسیار رایج است.
در قرن بیست و یکم، جایگاه شغلی برخلاف گذشته است.
دستمزدها ثابت است، در حالی که هزینه زندگی افزایش مییابد. هوش مصنوعی تهدیدی برای از بین بردن مشاغل است. و سطوح شادی در سراسر جهان در آستانه سقوط است. یک نظرسنجی در سال ۲۰۱۷ نشان داد که از بین ۴۰ فعالیت، افراد کار با حقوق را به عنوان دومین چیز بد برای رفاه خود رتبهبندی میکنند. اولین چیز بد؟ در رختخواب بیمار بودن است.
دنیای پر هرج و مرج امروزی بیثبات، نامشخص، پیچیده و مبهم است. حتی یک نام اختصاری دارد: وییوسیای [VUCA]. و در مورد مشاغل ما نیز صدق میکند. جای تعجب نیست که وقتی مردم احساس میکنند به یک چیز خوب رسیدهاند، تمایل دارند در جای خود بمانند. مسئله این است که ماندن در جایگاه شغلی نیز میتواند منجر به مشکلات شود.
شاید عجیب به نظر برسد که موفقیت را یک تله بدانیم. اما آنچه به نظر میرسد موفقیت اغلب مشکلات عمیقتری را پنهان میکند.
فرض کنید که یک شغل ثابت و با درآمد خوب پیدا کردهاید. سپس به سرعت خود را با سبک زندگی منطبق با امکانات خود سازگار میکنید – ملک گرانقیمت میخرید یا اجاره میکنید، به تعطیلات عجیب و غریب میروید و غیره. اما این باعث ایجاد وابستگی به شغل شما میشود، و این بدان معناست که از ارزیابی اینکه آیا این کار شما را خوشحال میکند یا خیر، دست میکشید.
اگرچه همیشه به پول مربوط نمیشود. اکسِنا را در نظر بگیرید، یک پزشک موفق که در زمینه سیاستگذاری و تحقیق کار میکند. از نظر ظاهری، او بانشاط، توانا و آماده موفقیت به نظر میرسید. اما در باطن، او با فرهنگ محیط کار گروهی دست و پنجه نرم میکرد و شک داشت که آیا واقعاً تغییری ایجاد میکند یا خیر. او در بالا رفتن از یک نردبان حرفهای سنتی گیر کرده است.
اکسنا گرفتار اسطوره موفقیت شد – این ایده که رسیدن به ترفیع بعد از ترفیع یک حرفه است. افراد دیگر گرفتار اسطورههای کاری میشوند، مانند این ایده که شما باید همیشه مشغول باشید یا بهرهوری خود را به حداکثر برسانید. و مشوقهای مالی میتواند شما را نیز، یا از طریق حقوق بالا، یا از طریق دستبندهای طلایی وعده افزایش حقوق در آینده به دام بیندازد.
پس وقتی احساس میکنید در دام افتادهاید چه میکنید؟ اکسِنا در نهایت دست به کار شد و به تنهایی شروع به کار کرد و یک خط کاری مرتبط را پیدا کرد که برای او مناسبتر بود.
این بخشها به شما کمک می کند تا همین کار را انجام دهید، اما ابتدا باید این پرسش مهم را در نظر بگیرید: چرا به ویژه افراد موفق باید با این مشکلات دست و پنجه نرم کنند؟
به نظر میرسد که افراد با موفقیت بالا کار را آسان میکنند، اما موفقیت مشکلات خاص خود را به همراه دارد.
دایانا یک کلاسیک موفق بود. او بهعنوان مشاور بیمارستان راه پدرش را دنبال میکرد و کارش فوقالعاده خوب شروع شده بود.
طولی نکشید که او توسط یک بیمارستان عالی دنبال و یک سمت رهبری به او داده شد. قدردانی و جوایز در حال سرازیر شدن بود، و او در طول مسیر زمان برای چند نیمه ماراتن پیدا کرد.
اما چیزی درست نبود. آیا او واقعاً کار درستی با زندگی خود انجام میداد؟ احساس می کرد که او در بالای یک کوه است – اما بعد چه شد؟ یه کوه دیگه؟
موفقیت عالی بود – اما پیشرفتی را به همراه نداشت.
البته این فقط افراد با موفقیت بالا نیستند که با بحرانهای شغلی مواجه میشوند. به علاوه، موفقیت بالا بودن به خودی خود مشکلی نیست. اما نکته عجیب این است که برای کسانی که بیشترین دستاوردها را کسب میکنند، بحران شغلی میتواند بسیار حاد باشد.
برای بسیاری از افراد موفق، موفقیت یک اجبار است. آنها به یک هدف میرسند و بلافاصله به هدف بعدی میروند – هیچ قدمی به عقب و احساس غرور وجود ندارد. و اغلب زمانی برای نگرانیهایی مانند سلامتی و روابط وجود ندارد.
بدتر از آن این است که وقتی افراد موفق شروع به احساس عدم پیشرفت میکنند، اغلب در مورد آن احساس گناه میکنند. پزشکان این کار را به ویژه انجام میدهند. از آنجایی که شغل آنها از جایگاه بالایی برخوردار است و به نظر میرسد که خوب عمل میکند، زیر سؤال بردن شادی خود میتواند باعث ناسپاسی شود.
یکی دیگر از مسائلی که افراد موفق اغلب با آن مواجه هستند، سندروم فریبنده است، که این احساس بسیار رایج است که شما در کار خود صلاحیت ندارید – این چیزی است که همه از میشل اوباما گرفته تا مریل استریپ با آن دست و پنجه نرم کردهاند. در نهایت، افراد موفق ممکن است متوجه شوند که به همان چیزی تبدیل میشوند که نویسنده آن را نجاتدهنده میخواند: آن دسته از افرادی که به اندازهای به دیگران کمک میکنند که احساس میکنند لیاقت کمک را ندارند.
همه این مشکلات به پارادوکس موفقیتآمیز بالا اضافه میشوند: افرادی مانند دیانا، که به نظر میرسد در مسابقه حرفهای موفق پیروز شدهاند، و سپس شادی خود را در این فرایند از دست میدهند. ناگفته نماند که افراد با موفقیت بالا نیز در معرض خطر فرسودگی شغلی هستند.
چگونه میتوانید این پارادوکس را حل کنید، تله موفقیت را دقیقاً ببینید و رها شوید؟ اول از همه نیاز به تغییر نگرش دارد.
فرار از تله موفقیت مستلزم تغییر نگرش است.
داشتن اهداف خوب است. داشتن چشمانداز روشن گامی کلیدی برای دستیابی به موفقیت است. مشکل این است که افراد موفق گاهی اوقات تا حد زیادی روی اهداف تمرکز میکنند. و زمانی که عادت دارید دائماً هدفی برای رسیدن به آن داشته باشید یا تعهدی برای حفظ کردن داشته باشید، کل فرایند میتواند به اعتیاد به هدف تبدیل شود.
اعتیاد به هدف مانند هر اعتیاد دیگری است – مانند سیگار یا شکلات. معتادان به هدف هر کاری که لازم است انجام میدهند، حتی به قیمت بهای خوشبختی یا زندگی خانوادگی خود.
چگونه میتوان اعتیاد به هدف را ترک کرد؟ فقط با تغییر طرز فکر.
حالت مخالف اعتیاد به هدف، جریان خلاق است که در غیر این صورت «در منطقه بودن» نامیده میشود. در جریان، شما در یک فعالیت به خاطر خودش جذب میشوید. شما میتوانید راه حلهای خلاقانهای برای مشکلاتی که با آن روبرو هستید بیابید، و مهمتر از همه، از این فرایند لذت ببرید.
به هر حال، یافتن راهحل خلاقانه به این معنا نیست که مدام شعر بنویسید! خلاقیت به سادگی میتواند به معنای نزدیک شدن به وظایف با خودانگیختگی و بازیگوشی و تمایل به ریسک کردن باشد.
یکی از راههای کمک به خود برای ایجاد این تغییر خلاقانه، کاهش سرعت برای افزایش سرعت است. دفعه بعد که چیزهای زیادی در کار دارید و نمیدانید از کجا شروع کنید، با عجله وارد فهرست کارهای خود نشوید. به عقب برگرد، نفس عمیق بکش مدیریت زمان هرگز واقعاً مدیریت زمان نیست – مدیریت انتخاب است.
کار دیگری که برای رسیدن به یک وضعیت جریان باید انجام دهید، شامل بررسی ذهنی خود است. افرادی که احساس میکنند در دام افتادهاند، افکار متناقضی دارند – برای مثال، ممکن است همزمان بخواهید پول بیشتری به دست آورید، در حالی که بخواهید زمان بیشتری را با خانواده خود بگذرانید.
این نوع اصطکاک ذهنی مانع از وضعیت جریان شما میشود. برای رهایی، باید بپذیرید که این افکار متضاد وجود دارند. تنها در این صورت است که میتوانید در مورد اینکه واقعاً میخواهید چه کاری انجام دهید و در کدام جهت حرکت کنید، انتخابهای واقعی داشته باشید.
در نهایت، خروج از تله موفقیت مربوط به خودآگاهی است. این در مورد فرار و پیوستن به سیرک نیست – در واقع، ممکن است اصلاً تغییرات خارجی زیادی را شامل نشود. این در مورد دور شدن از حالت ذهنی است که در آن آنقدر روی اهداف خود متمرکز هستید که درگیر کاری نیستید که انجام میدهید. و تغییر به سمت یک نگرش خلاقانه که در آن میتوانید انتخابهای واقعی در مورد نحوه گذراندن وقت خود داشته باشید.
رهایی از باورهای محدودکننده به شما این امکان را میدهد که دوباره با خودتان ارتباط برقرار کنید.
به دست آوردن خودآگاهی به معنای نگاه دقیق به فرضیاتی است که ممکن است مانع شما شود. با انجام این کار میتوانید دوباره با آنچه واقعاً برای شما مهم است ارتباط برقرار کنید.
در اینجا یک شیوه عالی برای کمک به پیشبرد افکار شما وجود دارد. فقط باید پنج سؤال از خود بپرسید که اولین سؤال این است: چه افکاری را تجربه میکنید؟
به عنوان مثال، یک وکیل پر استرس و بیانگیزه را تصور کنید. او فکر میکند که باید هدف خود را در زندگی بداند اما احساس نمیکند که هدفش را دارد.
ممکن است تصور کنید راهحل این است که او هدف خود را پیدا کند. اما بررسی دقیق باورهای او میتواند نتیجه متفاوتی را نشان دهد.
سؤال دوم از پنج سؤال این است که چگونه افکارتان شما را محدود میکنند. برای وکیل، این فکر که او باید هدف بیشتری داشته باشد، باعث میشود که او احساس بیکفایتی کند و باعث تعلل و نگرانی او شود.
سؤال سوم این سؤال را مطرح میکند که آیا شما تصمیم میگیرید آن فکر منفی را باور کنید؟ وکیل ممکن است از گفتن «نه» سود ببرد. انجام این انتخاب میتواند احساس کند وزنی برداشته شده است.
سؤال چهار مستلزم آن است که شما یک فکر مخالف داشته باشید و با آن درگیر شوید. ممکن است وکیل بگوید، لازم نیست هدفم را بدانم. ممکن است این درست باشد؟ تصورش چه حسی دارد؟
در نهایت، سؤال پنج شما را وادار میکند تا در نظر بگیرید که اکنون چه کاری را میخواهید انجام دهید. وکیل ممکن است تصمیم بگیرد که در نهایت به یک هدف وسواس فکری نکند، اما در عوض، با ورود تجربیات جدید، پذیرای آنها باشد. این تمرین به او کمک کرد تا بفهمد که این سؤال اولیه او بوده است، نه نبود راهحل برای آن، که او را به دام انداخته است.
زیر سؤال بردن مفروضات محدودکننده مانند این به شما کمک میکند تا دوباره با خودتان ارتباط برقرار کنید. بعد، پاسخ دهید: اکنون با انگیزههای خود هماهنگتر شدهاید، کمی جلوتر بروید و فهرستی از فعالیتهایی که شما را تخلیه میکنند و شما را پر از انرژی میکنند، تهیه کنید. در نظر بگیرید که واقعاً میخواهید زمان خود را چگونه بگذرانید.
آخرین، دریافت کنید. واقعاً پذیرا بودن به معنای تصدیق دستاوردهای خود و احساس شما در مورد کار و زندگی است. این ساده به نظر میرسد، اما افراد موفق اغلب با این مشکل دست و پنجه نرم میکنند، زیرا شامل خارج شدن از حالت انجام و به حالت غیرفعالتر است.
اما، اگر به رهایی شما از تله موفقیت کمک کند، ارزش تلاش را دارد.
عدم اطمینان را به فرصت تبدیل کنید و از چالشهایی که با آن روبرو هستید بهترین استفاده را ببرید.
این مخفف وییوسیای [VUCA] را به خاطر بسپارید. دنیای کار بیثبات، نامشخص، پیچیده و مبهم است – و این برای همه، از جمله افراد موفق است.
اما از میان این چهار عامل بیثباتکننده، یکی خاص وجود دارد که باعث میشود مردم به آنچه میدانند بچسبند، و آن عدم اطمینان است.
وقتی بازار کار تا این حد غیرقابل پیشبینی است، چرا ریسک ترک شغل خود را دارید؟ وقتی فناوری میتواند هر لحظه به وجود بیاید و اوضاع را مختل کند، چرا برای راهاندازی یک کسبوکار قمار کنیم؟ در دنیای مدرن آنقدر عدم اطمینان وجود دارد که میتواند طاقتفرسا به نظر برسد. و شما را از ریسک کردن باز میدارد.
اما با تغییر دیدگاه، آینده نامشخص میتواند به یک فرصت تبدیل شود.
یکی از دلایلی که ممکن است در دام موفقیت گرفتار شده باشید این است که احساس امنیت میکنید. به قول معروف، کشتی در بندر امن است، اما کشتیها برای این ساخته نمیشوند! نگاهی فراتر از امنیت آنچه میدانید، و در بر گرفتن فرصتهای یک دنیای غیرقابل پیشبینی، به شما کمک میکند خارج از تله موفقیت پیشرفت کنید.
تبدیل عدم اطمینان به فرصت یکی دیگر از تغییرات ذهنی است. این مثال را در نظر بگیرید که چگونه میتواند بازی کند. آتنا یک جراح بسیار ماهر بود که به نظر میرسید در یک حرفه پزشکی پر زرق و برق قرار گرفته بود و سخت تلاش میکرد تا مطمئناً آن را محقق کند. اما تلاش او برای اطمینان در این مسیر کاملاً مشخص، او را از دیدن گزینههای دیگر باز میداشت.
یک روز، در حالی که مشغول کار بر روی برنامهای بود که میتوانست یک پله دیگر از نردبان بالا برود، آتنا ناگهان متوجه شد که انجام کاری که دوست دارد اصلاً شامل این مرحله نمیشود. در واقع، این به معنای حرکت به سمت نقشی متفاوت و بیشتر مبتنی بر تحقیق است. علاوه بر این، او واقعاً میتوانست ضربه مالی را تحمل کند.
تغییر طرز فکر آتنا پیامدهای گستردهای داشت. او ناگهان دنیایی پر از فرصت دید. او ارتباطات جدیدی برقرار کرد، مکالمات جدیدی را آغاز کرد و متوجه شد که گزینههای بیشتری برای او ظاهر میشوند. به جای تلاش برای حذف عدم قطعیت از شغل خود، او متوجه شد که پذیرش آن میتواند به راه موفقیتآمیزتری منجر شود. او به انجام کارهای پزشکی ادامه داد – اما نقشهایی را پیدا کرد که به او اجازه میداد کارهای بیشتری را انجام دهد که دوست داشت.
یک عبارت دو کلمه ای وجود دارد که طرز نگاه آتنا به جهان را خلاصه میکند: ذهنیت کارآفرینی. در آخرین بخش این یادداشت به آن نگاهی خواهیم انداخت.
حتی اگر یک کارآفرین سنتی نباشید، باز هم میتوانید از طرز فکر کارآفرینی بهرهمند شوید.
تا زمانی که صاحب کسبوکار نباشید، احتمالاً خود را یک کارآفرین نمیدانید. اما شاید شما باید.
ذهنیت کارآفرینی منحصراً به راه اندازی فروشگاه به تنهایی نیست. این طرز فکری است که میتوانید از آن استفاده کنید حتی اگر در یک سازمان کار کنید. یا حتی، برای آن موضوع، اگر به دنبال جایگاه جدیدی از کار هستید.
این در مورد نگرش است، نه برنامههای تجاری، و این بهترین راه برای شکوفایی در دنیای نامطمئن و در عین حال پر از فرصت است که خارج از تله موفقیت در آن خواهید یافت.
سه نوع کارآفرین وجود دارد. اولین مورد، کارآفرین کلاسیک است – یک بنیانگذار کسب و کار که چیز جدیدی را به بازار میآورد، سرشار از انرژی برای ارائه ایدههای کاملاً تازه و دیدن آنها.
اما کارآفرینان سازمانی یا کارآفرینان داخلی نیز وجود دارند. اینها افرادی هستند که ممکن است کارمند باشند – اما ذهنیتهای خلاق و پویا را به کاری میآورند که انجام میدهند. به عنوان یک کارآفرین داخلی، همچنان میتوانید مهارتها و علایق منحصر به فرد خود را مهار کنید و همچنین میتوانید نقشهای رهبری را نیز بر عهده بگیرید. شما فقط این کار را برای سازمانی انجام میدهید که از قبل وجود دارد.
در نهایت، کارآفرینان شخصی وجود دارند – افرادی که مشتاق به ابتکار عمل و کار بر روی اهداف مورد علاقه خود هستند. کارآفرینان شخصی افرادی هستند که غالباً از ایجاد تفاوت از طریق کار خود لذت میبرند و در انجام تغییرات شغلی عالی هستند.
اما به یاد داشته باشید – هر چیزی که برای خود انتخاب میکنید، دوباره در دام موفقیت مکیده نشوید. به عنوان مثال، پس از اینکه نویسنده کسب و کار مربیگری خود را راهاندازی کرد، برخی از مربیان باتجربه به او توصیه کردند که یک امتیاز را راهاندازی کند، که به طور بالقوه میتواند سود بیشتری را به همراه داشته باشد. اما او متوجه شد که این رویکرد درستی نیست: او ترجیح داد مستقل کار کند. پس او این کار را نکرد.
داشتن یک ذهنیت کارآفرینی به معنای تمرکز بی رحمانه بر پول نیست – و مطمئناً به معنای ولع موفقیت مادی به هر قیمتی نیست. این در مورد نگاه کردن به دنیای اطراف شما و یافتن راههای خروجی و فرصتهای جدید برای استعدادها و علایق خاص خود است.
افتادن در تله موفقیت کاملاً قابل درک است. این طبیعت انسان است که خواهان امنیت و رفاه باشد. و ماهیت فرار و غیرقابل پیشبینی کار امروزه این غریزه را افزایش میدهد. اما فرصتهایی در اطراف شما وجود دارد – فقط باید ذهنیت مناسبی داشته باشید تا آنها را به وضوح ببینید.
خلاصه نهایی
پیام کلیدی در این یادداشت این است که:
زمانی که شروع به کندوکاو عمیق میکنید، آنچه از بیرون مانند موفقیت به نظر میرسد، اغلب پیچیدهتر میشود. موفقیت بالا در کار منجر به مجموعه مشکلات خاص خود میشود و ممکن است شما را به دام موفقیت بکشاند. اما، با دور شدن از ذهنیت هدفمحور و به قیمت تمام شده، و تعامل خلاقانه با استعدادها و علایق منحصربهفرد خود، میتوانید شغل رضایتبخشتری را برای خود رقم بزنید.
مشق تغییر
منطقه نبوغ خود را شناسایی کنید.
افراد موفق در کاری که انجام میدهند خوب هستند. با گذشت زمان، در واقع، آنها احتمالاً در آن بسیار خوب شدهاند. حتی ممکن است چندین منطقه برتری داشته باشید. اما منطقه نبوغ شما چیست؟ آیا کاری وجود دارد که به صورت حرفهای انجام میدهید و واقعاً در آن عالی هستید. که واقعاً همه موارد را برای شما مشخص میکند و از آنچه باید به جهان ارائه دهید بهترین استفاده را میبرد؟ سعی کنید منطقه نبوغ خود را مشخص کنید – زیرا انجام بیشتر از آن فقط میتواند چیز خوبی باشد.
این کتاب را میتوانید از سایت آمازون تهیه کنید.