داستان من و برنامه رشد فردی از کجا شروع شد و به کجا رسید
داستان من و برف از اینجا شروع میشود که یکی از روزهای سرد زمستان در حالی که عطر قهوه اتاقم را پر کرده بود در اینترنت در حال جستوجو بودم.
سالها فکر من این است …
سالها برای یافتن رسالت زندگیام درگیر بودم و سؤال هر روزم این بود، دلیل حضورم در این جهان چیست؟
البته یک شعار کلیشهای داشتم: آمدهام تا جهان را جای بهتری برای زندگی کنم! احساس خوشایندی داشتم، اما انگار تمامیت من نبود.
از طرفی باید پروژه استراتژی درس مدیریت اجرایی [MBA] را هم پاس می کردم. و من در این فکر بودم اگر من نتوانم برای زندگی خودم یک برنامه استراتژیک بنویسم چگونه شرکتها را ترغیب به داشتن استراتژی کنم.
جستوجو برای رشد فردی ادامه داشت. خواندن کتابهای ساختن برای ماندن، هفت عادت مردمان موثر، صبح جادویی، از خوب به عالی و رفتن به کارگاههای هدفگذاری. همه اینها عالی بودند اما کافی نبودند.
تا اینکه به صفحه سایت مسعودچیتگرها رسیدم، چگونه رسالت زندگی خود را پیدا کنید؟ برنامه پانزده روز تغییر، ۳۶۵ روز رشد فردی نظرم را جلب کرد.
بلافاصله درس های رایگان را دانلود کردم و این فایل را در مسیر خانه به شرکت گوش دادم. و با پرسشهایی که داشت مرا به عمق وجودم برد. از آنجا که محل کارم بعد از اتوبان قم بود و دیدم در آنجا شرایط گوش دادن بقیه فایل را ندارم. بعد از عوارضی ایستادم و به تک تک پرسش های برنامه پاسخ دادم.
برایم بسیار جذاب بود متوجه شدم این همان برنامهای است که سالها در پی آن بودم همان روز هماهنگ کردم و برنامه را خریدم.
چند روزی از خرید برنامه رشد فردی صوتی نگذشته بود که جناب چیتگرها برنامه ۳۰ روز تلاش، یک عمر کمال یا برف ۳ را معرفی کردند که تصویری بود. و البته تغییرات بهتری کرده بود و من مشتاقانه آن را تهیه کردم و شروع فصل تازه ای از زندگی من بود.
مقاومت من در برابر تغییر شروع شد
داستان من و برف به اینجا رسید که روزهای اول مقاومت مغز قدیم من دیدنی بود. گفتوگوهای درونی که : «باز یه تغییر دیگه؛ بسه! برو به زندگیت برس. این همه آدم رسالتشون رو نمیدونن، خوشحال نیستند. هدف ندارند! اصلاً چقدر مهم هست که به کجا میرسند؟…..»
چرا تو همش دنبال چالشی؟ و من پاسخ میدادم آخه من جزو ۳ درصد جامعهام. و این ۳ درصد بیشترین سرمایهگذاری را روی رشد فردی خودشون میکنند.
دوباره مغز قدیم من میگفت تو که هرچی داری صرف ارتقاء رشد فردیت میکنی. یادت هست آخرین بار کی رفتی بازار و برای خودت لباس بخری یا بری طلافروشی؟ ولی هفتهای یک روز خیابان انقلابی که کتاب خوب چی اومده!…..
خلاصه گفتوگوهای من و مغز قدیمم ادامه داشت تا با شروع این برنامه مغزم هم آرام گرفت. و پذیرفت که انگار این برنامه مفید است. با ترسیم آینده و به نوعی مهندسی معکوس در سی روز و تنظیم برنامه مطمئن شدم با این اقدام در بهترین شرایط زندگی قرار میگیرم.
شناخت ارزشهایت، نقاط قوت و ضعف خودت و تنظیم فعالیتهای روزانه …. همه در یک قالب هدفمند بسیار عالی و تأثیرگذار بود.
یکی از بهترین قسمتهای برنامه رشد فردی تعیین رسالت زندگی و پیدا کردن ارزشهایت است. به نظر من اینها ساخت موتور جت زندگی ما هستند.
وقتی تو هر روز رسالتت رایادآوری میکنی قویتر میشوی و با انرژی بیشتر موانع سر راهت را برمیداری. وقتی استراتژی زندگی تکمیل میشود، فانوس راه زندگیات روشن شده و بدون ترس در مسیر زندگی قدم می گذاری.
توصیه من به شما
از نکتههای بسیار بسیار مهم و مثبت این دوره پشتیبانی دلسوزانه آقای چیتگرها است. و مسئولیتپذیری ایشان برای اینکه مسیر را به ما نشان بدهند.
آقای چیتگرها رسالتشان را زندگی میکنند. و باعث افتخار من است که به کمک ایشان توانستم بیش از پیش روی اهدافم متمرکز باشم. و تا ۱۴۰۰ به بهترین و بزرگترین آرزویم برسم از خداوند به خاطر حضور ایشان سپاسگزارم.
امیدوارم کسانی که برنامه را تهیه میکنند مانند من احساس خوشایندی داشته باشند. و جز آن ۳ درصد افراد هدفمند جامعه شوند و در حالی که خودشان رشد می کنند کمک کنند که اطرافیان ایشان هم عملکرد بهتری داشته باشد. و این گونه بود که داستان من و برف به جاهای خوب رسید.