1. خانه
  2. مقالات
  3. کارآفرینی
  4. واگرایی

واگرایی

واگرایی

واگرایی

5/5 - (4 امتیاز)

علم متفاوت دیدن

واگرایی (۲۰۱۷) آغازی بر علوم اعصابی‌ست که گاهی اوقات روی تحریف و تفسیر در پشت ادراک انسانی بنا می‌شود. این جزئیات تمام خیالات، اعوجاج‌ها و میان‌برهای مغز ما را هنگام درک دنیای پیرامونی ما در بر می‌گیرد.

 

بیو لوتو، استاد علوم اعصاب در دانشگاه لندن و بنیانگذار آزمایشگاه میس‌فیتس، یک استودیوی طراحی عصبی‌ست. وی تحقیقات‌ش را درباره عملکرد شناختی در بی‌بی‌سی، نشنال جئوگرافیک، و چندین سخنرانی تِد ارائه داده‌ست.

 

 

این کتاب چه‌چیزی برای من دارد؟ راهی جدید برای دیدن دنیا کشف کنید.

نگاهی به دنیای اطراف‌تان بیندازید. آیا در حال دریافت تصویری دقیق از واقعیت هستید؟ بیشتر اوقات، اینطور به نظر می‌رسد. اما اگر چیزهایی که می‌اندیشیم واقعی هستند، در واقع فقط خیالاتی بیش نباشند چه؟ واگرایی

 

معلوم می‌شود مغزمان به ما دروغ می‌گوید. امروزه خوشبختانه، با کاوش در علم نامنظم ادراک انسان، این خلاصه‌کتاب می‌تواند به ما کمک کند تا کشف کنیم که چگونه و چرا مغز ما را فریب می‌دهد.

 

این راهنمای مفید با استفاده از سه دهه تجربه نویسنده، بیو لوتو در تحقیقات علوم اعصاب، راه‌های بسیاری را از ذهن‌مان بیان می‌کند. و برداشت‌مان از واقعیت را چارچوب می‌دهد.

 

در این خلاصه‌کتاب، شما می‌توانید دلایل اساسی درباره تحرّکات مغزتان را کشف کنید. هم‌چنین خواهید آموخت که چرا درک این عملکردهای شناختی متناقض می‌تواند به گشایش راه‌های جدید خلاقیت کمک کند. واگرایی

یک واقعیت عینی وجود دارد، اما مغز ما آن را نمی‌بیند.

فوریه ۲۰۱۴ و اینترنت، طبق معمول، درگیر مشاجره‌ای داغ‌. در سراسر کره زمین، مردم جسورانه نظرات‌شان را اعلام می‌کنند، فقط برای داشتن خانواده، دوستان، و افراد کاملاً غریبه آنها را با هیجان به عنوان خیالات کنار می‌زنند.

 

چه‌چیزی باعث شده همه دنیا پیچیده شود؟ یک عکس ساده از یک لباس آبی و سیاه. یا یک لباس طلایی و سفیدست؟ خُب، دقیقاً مسئله همین‌ست. همه به یک تصویر نگاه می‌کنند، اما چیزهای کاملاً متفاوتی را می‌بینند. واگرایی

 

این خیال نوری به یک احساس نورونی تبدیل شد، زیرا حقیقتی ناراحت‌کننده را درباره ذهن انسان آشکار کرد. این به میلیون‌ها نفر نشان داد که آنچه ما به عنوان واقعیت تصور می‌کنیم فقط یک تفسیر از واقعیت‌ست.

تغییر رنگ‌ها

موضوع بحث‌برانگیز تغییر رنگ‌ها، تنها نمونه‌ای از تفاوت تفسیر مغزمان در برخی شرایط نیست. در حقیقت، تحریفاتی از این دست بسیار رایج‌ست. فقط به همه خیالات نوری مختلفی بیاندیشید که در طول زندگی با آنها روبرو شده‌اید.

 

یک مثال مشهور دو دایره را نشان می‌دهد که هر یک با یک زمینه رنگی متفاوت احاطه شده‌اند. در نگاه اول، دو دایره متفاوت به نظر می‌رسند، به وضوح یکی از آنها تاریک‌تر از دیگری‌‌ست. اما وقتی آنها را کنار هم می‌گیرید، سایه آنها کاملاً یکسان‌ست. این تنوع فقط به این دلیل ظاهر می‌شود که بسته به زمینه اطراف، مغزتان محرک بینایی را متفاوت تفسیر می‌کند. واگرایی

 

مثال دیگری می‌خواهید؟ این بار تصور کنید که در یک قطار، ثابت نشسته‌اید. همانطورکه از پنجره به بیرون خیره می‌شوید، قطاری در مسیر کناری شروع به حرکت می‌کند. برای لحظه‌ای کوتاه، همانطورکه می‌بینید قطار دور می‌شود، ممکن‌ست احساس کنید که به عقب حرکت می‌کنید، اگرچه واقعاً حرکت نمی‌کنید.

 

واضح‌ست که فقط چشمان شما نیستند که در معرض فریب قرار دارند. ذهن می‌تواند تمام حواس ما را فریب دهد. اما اگر تمام حواس ما قابل اعتماد نیست، چگونه می‌توانیم بفهمیم که واقعاً واقعیت چیست؟ خُب، بسیاری از اوقات، ما این کار را نمی‌کنیم. و اشکالی هم ندارد.

 

در بیشتر موارد، تحریفات دنیای بیرونی بی‌ضرر یا حتی مفیدست، زیرا به ما اجازه می‌دهد تا روی احساسات مهم‌تری مانند درد یا ترس تمرکز کنیم. و، از آنجاکه مغزمان نتیجه میلیون‌ها سال تکامل‌ست، لازم نیست نحوه تفسیر واقعیت دقیق باشد. این فقط باید به ما کمک کند تا زنده بمانیم. واگرایی

اطلاعات بدون تفسیر معنایی ندارند.

تصور کنید شما و یکی از دوستان‌تان هنگام صرف شام با هم مشاجره می‌کنید. جزئیات مهم نیستند، اما هر دوی شما متقاعد شده‌اید که دیگری واقعیت کوچکی را به اشتباه یادآوری می‌کند.

 

همین چندی پیش، شما موافق این اشتباه بودید. امروزه می‌توانید به تلفن هوشمندتان ضربه‌ای بزنید و حقیقت را جست‌وجو کنید. شگفتی‌های عصر اطلاعات چنین‌ست.

 

اما آیا واقعاً داشتن دانش جهانی به ما کمک می‌کند؟ نه به‌خودی‌خود، نه مطمئناً، شما می‌توانید برای هر چیزی که می‌خواهید به اطلاعات دسترسی پیدا کنید، اما همه این داده‌ها بدون پردازش تلفن شما برای تبدیل آنها به تصاویر و متن بی‌فایده هستند.

 

دنیا پر از اطلاعات‌ست. هر روز، ما به صورت فوتون، مواد شیمیایی و ارتعاشات توسط آنها بمباران می‌شویم. اما همه این ورودی‌ها به شکل خام‌شان بی‌معنی هستند. برای اینکه واقعاً ارزشی داشته باشند، باید پردازش شوند. فقط در این صورت‌ست که فوتون‌ها رنگ، مواد شیمیایی مزه، و ارتعاشات به صداها تبدیل می‌شوند. واگرایی

فرایند پردازش

برای کمک به این فرایند پردازش، بدن و مغز ما برای فیلترکردن اطلاعات غیرضروری تکامل یافته‌ست. در نتیجه، ما فقط اطلاعاتی را دریافت می‌کنیم که حتماً نیاز داریم. به همین دلیل، ما فقط فرکانس‌های خاصی را می‌شنویم، برخی مواد شیمیایی را بو می‌کنیم و آنچه را نور مرئی می‌نامیم، می‌بینیم که یک برش باریک از طیف کامل الکترومغناطیسی‌ست.

 

بنابراین، نگاه انسانی ما به واقعیت از ابتدا جزئی‌ست. اما حتی با وجود این پنجره محدود به جهان، اطلاعاتی که ما می‌گیریم همیشه روشن نیست. در حقیقت، اغلب در بسته‌های گیج‌کننده‌ای با هم ترکیب می‌شوند.

 

فقط به این بیاندیشید که وقتِ غروب خورشید به منظره‌ای نگاه می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد. دقیقاً چه‌چیزی را می‌بینید؟ ممکن‌ست یک جنگل یا یک مزرعه را مشاهده کنید، اما این تصاویر در واقع یک کنش متقابل پیچیده از سه چیزست. فوتون‌های خورشید، سطوح بیرونی که نور را منعکس کرده‌ست و هوایی که از طریق آنها حرکت می‌کنند. تمام این اطلاعات در حس بینایی شما با هم گره خورده‌ست.

 

وقتی نور به شبکیه شما برخورد کرد کار متوقف نمی‌شود. در این مرحله، نیازتان به ایجاد معنا از آنچه می‌بینید بیشترست. اما تفسیر کار آسانی نیست. زیرا حتی یک منظره معمولی مانند صورت انسان خندان نیز بسته به زمینه آن، می‌تواند معانی مختلفی را به خودش اختصاص دهد. چطوری؟ در بخش بعدی این را می‌فهمید! واگرایی

مغز ما در تعامل با دنیا یاد می‌گیرد.

بِن اندرسون در حالی‌که در ساکرامنتو، کالیفرنیا بزرگ می‌شد، همه کارهای معمول پسرهای جوان را انجام می‌داد. او با پای پیاده به مدرسه می‌رفت، بسکتبال بازی و در محله دوچرخه‌سواری می‌کرد. اما آنچه بِن را بسیار متفاوت می‌کند اینکه او همه این کارها را بدون چشم انجام می‌داد.

 

درست در سه سالگی، بِن به دلیل نوعی سرطان نادر، بینایی‌ش را از دست داد. اندکی پس از آن، او شروع به آزمایش روش‌های جدیدی برای پیمایش در جهان کرد. او یک استراتژی ایجاد کرد که روی زبان‌ش ضربه بزند. و با دقت به صداهایی گوش دهد که از اطراف‌ش منعکس می‌شوند. اساساً، او یاد گرفت که با استفاده از مکان‌یابی، دقیقاً مانند خفاش، ببیند.

 

این سازگاری صوتی نشان می‌دهد که مغز انسان تا چه اندازه می‌تواند انعطاف‌پذیر باشد. با کمی تلاش، و آزمون‌وخطای فراوان، می‌توانیم یاد بگیریم که واقعیت را از راه‌های کاملاً جدید درک کنیم. واگرایی

مغز پویای ما

مغز انسان ایستا نیست. در حقیقت، این کاملاً برعکس‌ست و بسته به نوع استفاده از آن، می‌تواند به مرور زمان تیزتر و اصلاح شود. به همان روشی که یک ورزشکار حرفه‌ای می‌تواند عضلات‌ش را برای حرکت دقیق تمرین دهد، ما می‌توانیم با تعامل با محیط‌مان ذهن خودمان را برای حساسیت، انعطاف‌پذیری و خلاقیت پرورش دهیم. و هرچه بیشتر با دنیا تعامل داشته باشیم، بیشتر یاد می‌گیریم.

 

یک مطالعه کلاسیک نشان می‌دهد که تعامل با دنیا برای سلامت مغز چقدر مهم‌ست. برای شروع، دانشمندان موش‌ها را به دو گروه تقسیم کردند. به گروهی محیطی پویا و مملو از اشیاء، اسباب‌بازی‌ها و سایر محرک‌ها داده شد. در حالی‌که گروه دیگر را در قفس‌های کسل‌کننده‌ای نگهداری کردند که هیچ‌چیزی تغییر نمی‌کند. بعد از یک ماه، این گروه‌ها تفاوت آشکاری در ساختار مغزشان نشان دادند. گروهی که بیشتر با آنها بازی می‌کردند، مغزشان با سلول‌های بیشتر و اتصالات عصبی متراکم‌تر، دارای رشد بهتری بود.

 

درست مثل آن موش‌ها، اگر ما به طور مداوم خودمان را در معرض محرک‌های جدید قرار دهیم، مغز ما قوی‌تر می‌شود. همانطورکه در مطالعه‌ای از دانشگاه اوسنابروک نشان داده شده‌ست، ما حتی می‌توانیم ترکیب حواس جدید را یاد بگیریم. به افراد کمربندهای ویژه‌ای داده شد که به سمت شمال، مغناطیسی را ارتعاش و از حس مغناطیسی برخی حیوانات تقلید می‌کردند. پس از چند هفته بستن کمربند، شرکت‌کنندگان درک مکانی بهتری داشتند. و از مهارت‌های ناوبری‌شان اطمینان بیشتری داشتند. واگرایی

 

خوشبختانه شما به تجهیزات فانتزی برای تحریک مغزتان نیازی ندارید. فقط خودتان را در معرض تجربه‌های بدیع، هنری و افراد مختلف در طول زندگی‌تان قرار دهید.

درک ما از واقعیت به زمینه بستگی دارد.

۱۸۲۴ و لویی هجدهم با مشکلی روبروست. مردم از کارخانه ملیله‌دوزی سلطنتی وی در پاریس شکایت دارند. این کارخانه پارچه‌های رنگارنگی را در نمایشگاه‌ش نمایش می‌دهد. اما هر زمان که یک نجیب‌زاده پارچه‌ای را می‌خرد و به خانه می‌برد، رنگ‌ها مانند نمایشگاه به نظر نمی‌رسد. سبزها آنقدر سرسبز و قرمزها آنقدر آتشین نیستند.

 

میشل شورول، شیمی‌دان پادشاه، این مشکل را بررسی می‌کند. در ابتدا، او گمان می‌کند که پارچه با گذشت زمان در حال پوسیدگی‌ست، یا شاید کارخانه از رنگ‌های ارزان‌قیمت و بی‌کیفیت استفاده می‌کند. اما، پس از سال‌ها آزمایش، او یافته شگفت‌آوری ارائه داد: هیچ مشکلی در پارچه یا رنگ وجود ندارد. واگرایی

 

در عوض، مشکل در چشم بیننده‌ست. پارچه‌های رنگارنگ پس از اینکه بافته می‌شوند، در سالن تابلوفرش‌ها نمایش داده می‌شوند، و واضح‌تر به نظر می‌رسند. به‌تنهایی، و بدون تضاد باعث تیره‌شدن رنگ آنها می‌شود.

 

شورول به یک حقیقت اساسی درباره علم ادراک برخورد کرد. یعنی اینکه ما هرگز چیزی را به صورت جداگانه احساس نمی‌کنیم. چیزی که ما با حواس‌مان درک می‌کنیم همیشه تحریف شده‌ست. و تفسیر ما از جهان می‌تواند تحت تأثیر شرایط موجود باشد، مانند ملیله‌دوزی، یا تحت تأثیر زمینه‌های قبلی.

تفسیر شرایط براساس وضعیت موجود

برای درک اینکه چگونه زمینه قبلی از تفسیر کنونی خبر می‌دهد، تلاش‌هایی را در نظر بگیرید که برخی از افراد هنگام یادگیری زبان‌های خارجی دارند. در انگلیسی، اصوات R و L معنای جداگانه‌ای دارند. سخنرانان بومی بزرگ می‌شوند و یاد می‌گیرند که آنها را از هم تفکیک کنند. در مقابل، ژاپنی‌ها این تمایز آوایی را تشخیص نمی‌دهند. بنابراین ژاپنی‌زبان‌ها در ابتدا نمی‌توانند تفاوت را بشنوند، زیرا در بافت بومی آنها این صداها مهم نیست. واگرایی

 

اساساً، مغز ما می‌آموزد که چه نوع اطلاعاتی در گذشته معنی‌دار بوده و در شناخت این اطلاعات در آینده بهتر می‌شود. اما اگرچه این یک مهارت مفیدست، اما می‌تواند درک دقیق مسائل را نیز دشوار کند.

 

به‌عنوان مثال، ما حتی معمول‌ترین اشتباهات غلط را نیز نادیده می‌گیریم. زیرا مغزمان به طور خودکار آنها را برطرف می‌کند. بر اساس زمینه گذشته و حال، ذهن ما می‌داند که کدام حروف قرارست کجا باشند. و برداشت ما را متناسب با آن تنظیم می‌کند.

 

حتی اگر زمینه بسیار تأثیرگذار باشد، ما بر نحوه تفسیر جهان نظارت داریم. در واقع، ما این توانایی را داریم که آگاهی‌مان را از واقعیت تنظیم کنیم، همانطورکه در بخش بعدی خواهید فهمید.

ما می‌توانیم از ذهن‌مان برای تغییر نحوه درک جهان استفاده کنیم.

در ۱۹۱۵، سن پترزبورگ درباره یک نقاشی جدید و تکان‌دهنده توسط هنرمند روسی، کازیمیر مالویچ، هیجان داشت. برخی آن را حرکتی جسورانه از آوانگارد می‌دانستند. دیگران آن را توهین به خودشان هنر می‌دانستند. این تابلوی بحث‌برانگیز چه‌چیزی را به تصویر کشید؟ تنها یک مربع سیاه!

 

البته، گالری‌ها این نقاشی را بیش از رنگ و شکل آن درک می‌کردند. آنها کار را براساس زمینه درک کردند. آنها این تابلو را در گفت‌وگو با سایر جنبش‌های هنری، به عنوان تفسیری درباره نظریه زیبایی‌شناسی، و به عنوان چشم‌انداز شخصی قوی می‌دیدند.

 

اما هیچ یک از این معانی از لحاظ کالبدی روی بوم نبود. به هر حال، این فقط یک مربع از رنگ سیاه بود. در عوض، بینندگان از طریق قدرت تخیل‌شان معنا را ایجاد کردند. واگرایی

اندیشه آگاهانه

اندیشه آگاهانه یکی از بزرگ‌ترین نقاط قوت بشریت‌ست. توانایی مغزمان در تفکر و تصور به ما این امکان را می‌دهد تا دنیاهای کاملاً جدیدی را ببینیم. این اساس بسیاری از آثاری‌ست که آنها هنر می‌دانیم. خواه افسانه باشد، فیلم‌های دیزنی یا نمایش‌های برادوی.

 

مهارت ما در تفکر آگاهانه فقط به ما کمک نمی‌کند تا در ذهن‌مان معنی ایجاد کنیم. به ما این اجازه را هم می‌دهد تا نحوه درک جهان مادی را نیز تغییر دهیم.

 

یک تخیل نوری معروف وجود دارد که این قدرت را نشان می‌دهد. یک کتاب-ورق‌زن [flip-book] ساده‌ست که یک الماس در حال چرخش را به تصویر می‌کشد. یک بار کتاب را ورق بزنید، خواهید دید که الماس به سمت راست می‌چرخد. اما اگر لحظه‌ای مکث و تصوّر کنید که این گوهر به سمت چپ می‌چرخد​​، به نظر می‌رسد وقتی کتاب را دوباره ورق بزنید، الماس در آن جهت می‌چرخد. تصاویر یکسان‌ست. تنها تفاوت در نحوه تصمیم‌گیری برای دیدن آنهاست.

 

همانطورکه این تخیل نشان می‌دهد، آنچه از جهان درک می‌کنیم واقعاً به خودمان بستگی دارد. گاهی اوقات این اتفاق می‌افتد آگاهانه، مانند هنگام تفسیر هنر. اما اغلب فرایندی ناخودآگاه‌ست.

 

تحقیقات نشان داده‌ست که بسیاری از ادراکات ما تحت تأثیر تجربیات گذشته و حالات احساسی ما هستند. به عنوان مثال، سکه‌ها برای کودکان فقیر بزرگ‌تر و ارزشمندتر از کودکان ثروتمند به نظر می‌رسند. و تپه‌ها برای افراد خسته شیب‌دارتر و دلهره‌آورتر از آنهایی هستند که خسته نیستند. واگرایی

 

بنابراین آنچه ما به عنوان واقعیت در بیرون می‌بینیم، ممکن‌ست واقعاً بازتاب چیزی باشد که در ذهن ماست. و همانطورکه در بخش بعدی بررسی خواهیم کرد، این مفروضات درونی درک ما از جهان را شکل می‌دهند.

فرضیات ما درباره جهان، هم به فکر ما کمک می‌کند و هم مانع آن می‌شود.

در تابستان ۲۰۱۴، یک مرد لیبریایی به بیمارستانی در نیجریه رسید. او مریض بود. خیلی مریض. بنابراین دکتر آمیو آدادوه او را از نظر ابولا آزمایش کرد. قبل از دستیابی به نتایج، دولت لیبریا خواستاررخیص بیمار شد. برخلاف توصیه همه، او را در قرنطینه نگه داشت.

 

سرپیچی او بحث‌برانگیز بود، اما در نهایت هزاران نفر از مرگ نجات پیدا کردند، وقتی نتایج نشان داد که این مرد در حقیقت به ابولا مبتلا شده‌ست. پس چگونه آدادوه به تصمیم‌ش رسید؟ و چرا با بقیه فرق داشت؟

 

دقیقاً نمی‌توانیم بگوییم اما می‌توان اطمینان داشت که عملکرد سرسختانه او تحت تأثیر درک منحصربه‌فردش از جهان بود. او به درستی موقعیت را خطرناک درک و بر اساس باورش عمل کرد.

درک ما از واقعیت

تاکنون، ما یاد گرفته‌ایم که درک ما از واقعیت همیشه دقیق نیست. در عوض، بسیار تحت تأثیر چیزی‌ست که در ذهن ما اتفاق می‌افتد. ما هم‌چنین ثابت کردیم که، تا حدودی، تخیل‌مان به ما امکان نظارت این روند تفسیری را می‌دهد.

 

هنوز هم، این فقط نیمی از تصویرست. واقعیت اینکه تخیل ما محدودیت‌های خاص خودش را دارد که بیشتر این موارد ناشی از مفروضات ناخودآگاه‌مان درباره جهان‌ست. واگرایی

 

هر تجربه‌ای که داریم ارتباطی را در مغزمان ایجاد می‌کند. هنگام مواجه با موقعیت‌های جدید، به معنی ایجاد ارتباط با جهان به ارتباطات قبلی ساخته‌شده اعتماد می‌کنیم. بنابراین، به‌جای اینکه هر روز با ذهنی تازه به واقعیت‌ها نزدیک شویم، افکارمان از الگوهای خاصی پیروی می‌کنند.

 

این امر گاهی اوقات می‌تواند مفید باشد. به‌عنوان مثال، اگر مجموعه خاصی از محرک‌ها باعث ایجاد یک تجربه منفی در گذشته شده باشد، مغزمان از این تجربه استفاده می‌کند. و سریعاً شرایط مشابه را در آینده تشخیص می‌دهد. مسئله اینکه پیروی از الگوهای فکری یکسان، مغزمان را آموزش می‌دهد تا دنباله‌روهای جدید نباشد. به این ترتیب که فرضیات‌مان توانایی درک جهان را به روش‌های جدید محدود می‌کنند.

 

خوشبختانه، این فرضیات روی سنگ حک نمی‌شوند. از طریق درون‌نگری، می‌توانیم الگوهای فکری‌مان را بازنگری، باورهای پنهان‌مان را کشف، و آگاهانه از آنها عبور کنیم. این یک فرایند آسانی نیست، اما یک مهارت فوق‌العاده ارزشمندست که به ما امکان می‌دهد انعطاف بیشتری در پیمایش دنیای پیچیده و همیشه در حال تغییر داشته باشیم.

برای تفکّر خلّاقانه، فرضیات ثابت خودتان را کنار بگذارید.

در ۱۷۹۹، سربازان فرانسوی که از طریق مصر می‌جنگیدند، اثر شگفت‌انگیزی پیدا کردند. یک سنگ باستانی با حکاکی در سه خط. این سنگ، روزتا لقب گرفت. و دارای نگارش به سبک یونان باستان، حروف هیروگلیف مصری و تاریخ مصری بود. واگرایی

 

از آنجاکه زبان‌شناسان قبلاً زبان یونان باستان را می‌دانستند، اطمینان داشتند که رمزگشایی دو زبان دیگر سخت نخواهد بود. اما این‌گونه نشد. محققان برای درک حروف هیروگلیف تلاش کردند. از آنجاکه این حروف کوچک تصاویر کوچکی بودند، مترجمان تصور می‌کردند که آنها نمادهایی هستند که برای کل کلمات حک شده‌اند. اما باز هم نتوانستند کد را رمزگشایی کنند.

 

سپس یک زبان‌شناس جوان به نام ژان فرانسوا چمپولیون ایده‌ای داشت: اگر هیروگلیف آوایی، و به‌جای کلمات برای صداها باشد، چه می‌شود؟ در یک لحظه همه‌چیز مشخص شد. با زیر سؤال بردن یک پیش‌فرض اساسی، چمپولیون راهی جدید برای دیدن جهان باز کرد.

 

همانطورکه داستان سنگ روزتا نشان می‌دهد، اغلب اولین قدم در توسعه ایده‌های جدید، زیر سؤال بردن ایده‌های قدیمی‌ست. به اندازه کافی ساده به نظر می‌رسد، اما به طرز شگفت‌انگیزی دشوارست.

 

از آنجاکه راه‌های تثبیت‌شده ما برای درک جهان می‌تواند بسیار ریشه‌دار باشد، عملاً به سادگی قابل مشاهده نیستند. به همین دلیل‌ست که تلاش آگاهانه‌ای برای انجام جهش‌های کوچک منطقی لازم باشد، حتی اگر عقایدی که ارائه می‌دهیم بدیهی به نظر برسد.

بازی فکری دونکِرس کَندل

یک بازی فکری معروف مانند دونکِرس کَندل را در نظر بگیرید. به شما یک شمع، چند کبریت و یک جعبه بسته داده شده‌ست. کارتان اینکه شمع را به دیوار بچسبانید و آن را روشن کنید. در ابتدا ناممکن به نظر می‌رسد. پونزها آنقدر بلند نیستند تا شمع را روی دیوار سنجاق کنید. اما ناگهان فرض‌تان را درباره جعبه بسته تغییر می‌دهید. آیا نمی‌توان آن جعبه را به دیوار سنجاق کرد؟ خُب، حالا شما یک جایگاه برای شمع دارید. مشکل حل شد. واگرایی

 

گمانه‌زنی فرضیات مسیرهای جدیدی را به جلو باز می‌کند و بهترین راه برای آغاز تکانه مسائل، آزمون‌وخطای زیادست. با تعامل مداوم با جهان به روش‌های جدید، خواهید فهمید که بسیاری از باورهای قدیمی شما در هر موقعیتی ماندگار نیستند. حتّی مواردی که به نظر می‌رسد کاملاً حل‌وفصل شده‌اند، می‌توانند وقتی در یک زمینه جدید قرار بگیرند وارونه شوند.

 

مربی دستین سندلین این را با بدل‌کاری به نام چرخه عقب‌گرد ذهنی نشان می‌دهد. او یک دوچرخه سفارشی با فرمان وارونه ساخت تا چرخش فرمان به سمت چپ چرخ را به سمت راست بچرخاند. و چرخاندن فرمان به سمت راست باعث شود که دوچرخه به سمت چپ برود. این تغییر جزیی به نظر می‌رسد، اما سواری آن به روشی کاملاً جدید نیازمند ایجاد تعادل در بدن‌ست. حتی برای دوچرخه‌سواران باتجربه‌ای که می‌دانند چگونه دوچرخه‌سواری کنند. این فقط نشان می‌دهد که دانش مفروض آنها، مانند دیگران، همیشه ناقص‌ست.

با پذیرفتن عدم اطمینان، روش‌های جدیدی برای دیدن جهان کشف کنید.

تصور کنید دو میلیون سال پیش‌ست. شما یک جد اولیه انسان هستید و با میمون‌های‌تان در ساوانای آفریقا زندگی می‌کنید. شما بیشتر روزها را در جست‌وجوی غذا در همان منطقه می‌گذرانید. اکنون می‌توانید دور شوید. و آنچه در بالای تپه بعدی‌ست را جست‌وجو کنید، اما این کار را نمی‌کنید. چرا؟ واگرایی

 

خُب، برای اولین بار، شما نمی‌دانید آنجا چه‌خبرست. مطمئناً در آنجا می‌تواند توت‌های خوشمزه‌ای وجود داشته باشد، اما می‌تواند یک منظره بایر و پر از شکارچیان خطرناک نیز باشد. اساساً، وقتی در مکان امن‌تان و مطمئن هستید، چرا باید خودتان را به خطر بیندازید و ناشناخته‌ها را دنبال کنید؟

 

این محیطی‌ست که ما در آن تکامل یافته‌ایم. کسانی که آن را ایمن بازی می‌کنند معمولاً دور هم می‌مانند تا ژن‌های‌شان را منتقل کنند. در نتیجه، انسان‌ها از یکدیگر اطمینان زیادی دارند. اما یک معادله وجود دارد. اگر هرگز کاوش نکنیم، هرگز آن انواع توت‌های آبدار – یا چیز دیگری را کشف نخواهیم کرد.

ناشناخته‌ها

هیچ رازی نیست که انسان‌ها از چیزهای ناشناخته جلوگیری کنند. تنها به این بیاندیشید که ترس از تاریکی برای کودکان چقدر معمولی‌ست. این ترس هراسی غریزی از موضوع ادراک ناشی می‌شود؛ یا در واقع، عدم ادراک. از آنجاکه ما نمی‌توانیم آنچه را که در آنجا وجود دارد ببینیم، فرض می‌کنیم که می‌توانند شکارچیانی باشند که در بوته‌ها کمین کرده‌اند. واگرایی

 

وقتی به سن بزرگسالی می‌رسیم، می‌فهمیم که اکثر اتاق‌های تاریک در واقع کاملاً ایمن هستند. همانطورکه یک مطالعه از دانشگاه کالج لندن نشان می‌دهد، هنوز هم میل ما به اطمینان از بین نمی‌رود. به شرکت‌کنندگان گفته شد که ممکن‌ست دچار برق‌گرفتگی شوند یا قطعاً دچار برق‌گرفتگی می‌شوند. کسانی که می‌دانستند دردشان خواهد گرفت، کمتر از کسانی استرس داشتند که مطمئن نبودند.

 

متأسفانه، این انزجار از عدم اطمینان اغلب ما را وادار می‌کند که به فرضیات قدیمی درباره واقعیت بچسبیم. تنها راه برای حرکت به جلو، پذیرش عدم اطمینان‌ست. و یک راه عالی برای انجام این کار مکث بین تجربه و واکنش شماست. واگرایی

 

به عنوان مثال، تصور کنید یک غریبه به یک باره با شما برخورد می‌کند. اولین واکنش شما ممکن‌ست این باشد که فکر کنید، چه احمقی! این ممکن‌ست احساس صحیح یا قطعی باشد، اما فقط یک تفسیر محدودست. اگر لحظه‌ای متوقف شوید و عدم اطمینان را بپذیرید، متوجه خواهید شد که از کل ماجرا اطلاع ندارید. ممکن‌ست غریبه اصلاً احمق نباشد و برای انجام یک کار خوب عجله می‌کند یا از مشکلات تعادل روانی رنج می‌برد. واگرایی

 

در هر صورت، با تأیید اینکه نمی‌دانید، می‌توانید تفسیرهای جایگزین از جهان را بپذیرید. این نگرش ذهن باز کلید خلاقیت‌ست.

بوم‌شناسی نوآوری بازی و کارایی را متعادل می‌کند.

در اعماق ساختمان علوم  زندگی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، تیمی از دانشمندان سخت کار می‌کنند. آنها سوژه‌شانرا تماشا می‌کنند – یک سوسک کوچک – که از پشت میز جلو و عقب می‌رود. به نظر عجیب می‌رسد، این حشره کوچک چیزهای زیادی برای آموزش دارد.

 

محققان می‌خواهند بدانند که چگونه این حشره با چنین چابکی حرکت می‌کند. این بیشتر از روی کنجکاوی‌ست، اما اکتشافاتی که انجام می‌دهند مورد استفاده ارزشمندی قرار می‌گیرد. در حقیقت، برجسته‌ترین ساخته‌های این آزمایشگاه از این جابجایی سوسک الهام گرفته‌ست: RHex، یک ربات بیونیک که برای خزیدن در مناطق جنگی طراحی شده‌ست. واگرایی

 

این آزمایشگاه  موفق‌ست زیرا محیط طبیعی و ایده‌آل نوآوری را ایجاد کرده‌ست. آزمایشگاهی که ابتدا سؤالاتی را می‌پرسد و بعداً پاسخ‌ها را اصلاح می‌کند.

نوآوری

بسیاری از مردم سوءتفاهم بنیادین درباره نوآوری دارند. آنها فکر می‌کنند ایده‌های جدید وقتی تولید می‌شوند که هدف خاصی در ذهن‌تان بوده‌ست. اما واقعیت، عکس این ماجراست. یک نتیجه از پیش‌تعیین‌شده به معنی اینکه شما قبلاً درباره جهان فرض‌های زیادی کرده‌اید. و همانطورکه یاد گرفتیم، فرضیات خلاقیت ما را محدود می‌کنند. واگرایی

 

نوآوری وقتی مثل بازی با آن رفتار شود خیلی بهتر عمل می‌کند. بنابراین، بهترست به‌جای اینکه به وظایف یادگیری، تفکر و انجام با یک هدف خاص نزدیک شوید، فقط از آنها به‌عنوان فعالیت‌هایی به‌خاطر خودشان لذت ببرید. با این طرز فکر، که گاهی اوقات تفکر آسمان آبی نامیده می‌شود، احتمالاً کنجکاوی‌تان را دنبال، رویکردهای جدید را امتحان و ایده‌های اصلی را ارائه می‌کنید. واگرایی

 

هنگامی‌که بسیاری از مفاهیم اصلی را برای کار دارید، می‌توانید شروع به اصلاح آنها کنید تا ببینید کدام مفاهیم مفید هستند. این شبیه روند تکامل در طبیعت‌ست. اول، گونه‌ها از جهات مختلف و غیرقابل پیش‌بینی جهش و تغییر می‌کنند. سپس، روند انتخاب طبیعی بدست خواهد آمد. تغییرات بد از بین می‌روند و تغییرات خوب ایجاد می‌شوند. در نتیجه، موجودات جدید کاملاً با زیست‌گاه‌ش سازگار می‌شوند.

 

این چرخه ایجاد و پالایش در هر زمینه‌ای کارسازست. خواه دانشمندی باشید که در آزمایشگاه‌تان آزمایش می‌کند یا هنرمندی که سبک شخصی‌ش را می‌آزماید، همیشه بهترست با فکر بی‌قیدوبند شروع کنید. به‌عبارت دیگر، وقتی نوبت به نوآوری می‌رسد، بهترست فعلاً از هنجارهای موجود خارج شوید و بعداً جزئیات آن را بررسی می‌کنید. واگرایی

خلاصه نهایی

آنچه ما به عنوان واقعیت عینی از جهان می‌پنداریم در واقع تصویری تحریف‌شده از محیط پیرامونی ماست. ما جهان را از دریچه محدود حواس پنج‌گانه‌مان درک می‌کنیم. بیشتر از این، نحوه تفسیر و درک مغزمان از سیگنال‌های حسی توسط خیالات درونی و فرضیات گذشته‌مان محدود می‌شوند. برای تفکر خلاق، باید یاد بگیرید که این فرایندها را بشناسید. آگاهانه برای رهایی از الگوهای فکری مستقر تلاش کنید. و یاد بگیرید که با عدم اطمینان زندگی کنید. واگرایی

 

شما می‌توانید این کتاب را از انتشارات چیتگرها تهیه کنید.

 

دوره رهبری کارآفرینانه

امتیاز به این مطلب

5/5 - (4 امتیاز)

مطالب بیشتر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
واگرایی
زودتر از بقیه به بزرگراه رهبری وارد شوید!می‌خوام وارد شوم
+