علم جدید تخیل
شکل چیزهای نادیده (۲۰۲۵) این افسانه را به چالش میکشد که تخیل فقط در تلاشهای خلاقانه مورد استفاده قرار میگیرد. و نشان میدهد که چگونه ما دائماً از ظرفیتهای تخیلیمان، چه در پیشبینی، چه در یادآوری، چه در فرضیهسازی یا خیالپردازی، استفاده میکنیم. این کتاب با بهرهگیری از جدیدترین یافتههای علوم شناختی نشان میدهد که چگونه تفکر تخیلی در رشد، تعاملات و فرایندهای بیولوژیکی و ادراکی ما ریشه دارد.
آدام زمان در دانشکده پزشکی آکسفورد در رشته پزشکی تحصیل کرد. او اکنون نویسندهایست که از جمله آثارش میتوان به «هوشیاری: راهنمای کاربر» و همچنین عضو افتخاری مرکز علوم بالینی مغز در دانشگاه ادینبورگ و استاد افتخاری مغز و اعصاب در دانشگاه اکستر اشاره کرد.
شکل چیزهای نادیده
این کتاب چهچیزی برای من دارد؟ سازوکار درونی تخیل.
تصور کنید: یک رعد و برق.
لمس مخمل.
اولین بوسهات.
مرکز زمین.
تخیل، به زبان ساده، عمیقترین و قدرتمندترین توانایی ماست. این توانایی به ما امکان سفر در زمان را میدهد: از حال جدا شویم، گذشته را به یاد آوریم، به آینده سفر کنیم. به ما اجازه میدهد از واقعیت رها شویم: وارد دنیاهای رمان و سینما شویم. سناریوهای فرضی را در نظر بگیریم. از «آنچه هست» فاصله بگیریم و «آنچه ممکنست باشد» را در نظر بگیریم.
همه ما به طور غریزی تخیل میکنیم. اکنون، پیشرفت در درک ما از ذهن و مغز به دانشمندان و روانشناسان این امکان را میدهد که این فرایند غریزی را با جزئیات بیشتری نسبت به گذشته توضیح دهند. این کتاب نگاهی اجمالی به درک معاصر ما از تخیل است: چیستی، نحوه عملکردش و نحوه آموزش ظرفیت آن.
سه نوع تخیل
بیایید به یک سفر جادهای برویم. البته یک سفر خیالی. اینکه این سفر را چگونه تصور میکنید کاملاً به خودتان بستگی دارد: نوع وسیله نقلیهای که با آن سفر میکنید. آبوهوایی که در آن حرکت میکنید. و حتی موسیقی پخششده در سیستم صوتی را به شما و تخیلتان واگذار میکنم.
تنها چیزی که باید بدانید اینکه: ما در طول مسیر سه توقف خواهیم داشت. هر توقف برای هر یک از عملکردهای کلیدی تخیل شما.
بیا بزنیم به دل جاده.
وقتی سفر میکنید، میخواهم توجه کنید که ذهنتان به کجا میرود. آیا دائماً روی جاده پیش رو و مناظر اطرافتان متمرکزست؟ یا چیزی که میبینید – شاید یک رستوران کنار جاده، یک درخت خاص، یک تابلوی جاده – خاطرهای یا احساسی را در شما بیدار میکند؟ حدس میزنم مورد دوم باشد. چون مسئله اینکه ذهن ما دائماً در حال پرسهزدنست.
وقت آنست که بیرون بپرید و پاهایتان را دراز کنید. به اولین ایستگاهمان رسیدهایم: تخیل هر روز. اگرچه شاید باید آن را تخیل «هر دقیقه از روز» نامید. جدی میگویم. محققان زمانی مطالعهای انجام دادند که در آن شرکتکنندگان در طول روز اعلانهای تصادفی دریافت میکردند. و از آنها خواسته میشد گزارش دهند که ذهنشان کجاست. در ۴۹٪ از پاسخها، یعنی تقریباً نیمی از زمان، ذهن شرکتکنندگان سرگردان بود، به این معنی که آنها کاملاً روی کار مورد نظر متمرکز نبودند. در واقع، تنها یک فعالیت وجود داشت که شرکتکنندگان به طور مداوم روی اینجا و اکنون متمرکز بودند: رابطه جنسی!
خُب، دوباره به دل جاده بزنیم. همینطورکه دارید حرکت میکنید، آهنگی از رادیو پخش میشود. آهنگ درباره دلشکستگیست. احساس میکنید چیزی در درونتان به جنبش در میآید. خاطرات تجربیات خودتان با واکنش شما به هنر آهنگ در هم میآمیزد. و یک واکنش احساسی منحصربهفرد را برمیانگیزد.
به دومین ایستگاهمان رسیدهایم: تخیل خلاق. در گالری روتکو در تگزاس، اتاقی که با بومهای نقاشی پوشیده شده با رنگ روغن سیاه پوشانده شدهست، اغلب بینندگان را به گریه میاندازد. به این دلیل نیست که چیزی ذاتاً احساسی درباره یک توده رنگدانه وجود دارد. به این دلیل که ذهن توانایی قابل توجهی در مشارکت در خلق معنا دارد، نه صرفاً درک آن. به خواندن یک کتاب بیاندیشید: نویسنده ممکنست به شما بگوید که قهرمان رمانتیک داستان چشمان تیرهای دارد. اما شما ممکنست هنگام خواندن به او موهای فرفری نیز بدهید.
حالا داریم به مقصد نهاییمان نزدیک میشویم و منظره از جادهی باز به خیابانهای شهر تغییر میکند. آدمهایی که از پنجره میبینید توجهتان را جلب میکنند. نمیتوانید جلوی خودتان را بگیرید و دربارهشان حدس و گمانهایی نزنید: زنِ عجول ممکنست برای مصاحبه دیر کرده باشد. شاید زوجی که دست در دست هم دارند، دومین قرار ملاقاتشان را میگذرانند.
ما به مقصد نهاییمان رسیدهایم: تخیل اجتماعی، به معنای توانایی ما در تصور جهانها و تجربیاتی فراتر از جهان خودمان. تخیل اجتماعی چیزیست که به ما اجازه میدهد فراتر از زندگی درونیمان، به زندگی درونی دیگران نگاه کنیم. حدس بزنیم که آن باریستای بیادب ممکنست صبح بدی داشته باشد. یا به یک تیر چخماقی در موزه نگاه کنیم و زندگی کسی را تصور کنیم که آن را ساخته است. با این کار، سفر ما به سه کارکرد کلیدی تخیل کامل میشود.
تخیل بصری
میزی را تصور کنید که پنج شیء روی آن قرار دارد: یک ساعت مچی، یک گلابی، یک کلید، یک قاشق و یک بلیط قطار استفادهشده. حالا، تصور کنید که یک پارچه سفید آن اشیاء را پوشاندهست. از شما خواسته میشود اشیایی را به خاطر بیاورید که اکنون پنهان شدهاند. آسان: یک ساعت مچی، یک گلابی، یک کلید، یک قاشق و یک بلیط قطار استفادهشده. اما چگونه آنها را به خاطر آوردید؟ آیا فهرست اشیاء را به صورت شفاهی حفظ کردید؟ یا آنها را در ذهنتان تجسم کردید؟
تجسم در تخیل ما نقش محوری دارد. به هر حال، دلیلی وجود دارد که کلمه تخیل ریشه در کلمه تصویر دارد. این تصویرسازی میتواند هم ارادی باشد. مثلاً وقتی از شما میخواهم یک توله سگ را تصور کنید و مغزتان به طور مفید تصویری از یک سگ کوچک و بامزه را ارائه میدهد. و هم غیرارادی، مانند تصاویر هیپناگوژیک، آن تجسمهای وحشی که وقتی بین بیداری و خواب هستیم به سرمان میآیند. معمولاً تخیل شامل ترکیبی از این دوست: ما به طور ارادی یک رشته فکر را دنبال میکنیم. اما همیشه نمیتوانیم کنترل کنیم که ذهنمان به کجا میرود.
با این حال، تخیل فقط تصویرسازی نیست. به آن توله سگ بامزهای برگردید که تصور میکردید. ممکنست صدای نفس نفس زدن بامزهای را شنیده باشید، به خز گرم یا زبان زبر فکر کرده باشید، و حتی احساس کرده باشید که یک توله سگ در آغوشتان وول میخورد. تخیل ما همزمان ابعاد حسی و حرکتی را درگیر میکند.
تخیل نوعی شناخت یا تفکرست. سایر اشکال شناخت شامل توانایی ما در شکلدهی خاطرات، برقراری ارتباط از طریق زبان و هدایت توجه ما میشود. علوم اعصاب مناطقی از مغز را که به این عملکردهای شناختی اختصاص دارند، به ما نشان دادهست. اما تخیل و تجسم در کجای این نقشه مغز قرار دارند؟ شاید به این دلیل که تخیل بسیار چندوجهیست، نمیتوانیم یک منطقه را مشخص کنیم. در عوض، به نظر میرسد تخیل شبکههایی را در سراسر مغز فعال میکند. و اطلاعات را از سیستمهای حسی و شناختی مختلف به طور همزمان ادغام میکند.
ما میدانیم که تجسم ذهنی، ارتباطات بیولوژیکی خاصی را فعال میکند. دانشمندان دانشگاه اسلو یک آزمایش ساده و زیبا انجام دادند. و استدلال کردند که اگر از شرکتکنندگان خواسته شود چیزی روشن را تجسم کنند، مردمک چشم آنها باید تنگ شود. نکته قابل توجه اینکه دقیقاً همین اتفاق افتاد. درست همانطورکه هنگام دیدن یک شیء روشن واقعی رخ میدهد. که نشان میدهد تصویرسازی ذهنی و ادراک بصری به سازوکارهای عصبی مشترک متکی هستند.
برگردیم به آن پنج شیء زیر پارچه: وقتی آنها را تجسم کردید، فرایندهایی را فعال کردید که عمیقاً در زیستشناسی و ادراک شما تنیده شده بودند. با استفاده از همان فرایندهای غنی و پیچیدهای که کل دنیای درونی شما را میسازند. خیلی جالب بود، نه؟
پیشرفتهای تخیلی
من یک معما برای شما دارم. چه کلمهای کاج، سس و درخت را به هم ربط میدهد؟ حالا ممکنست فوراً به جواب برسید، اما به احتمال زیاد فرایند شما چیزی شبیه به این خواهد بود: ترکیبی از استدلال روشمند و جهشهای خلاقانه.
این جهشهای خلاقانه در پسِ چیزی نهفتهست که ما آن را تخیل سازنده مینامیم، همان «جرقه» خلاقانهای که نوآوری را ممکن میسازد. در طول تاریخ، این «جرقهها» درک ما از جهان را دگرگون کردهاند. عصری در دهه ۱۸۸۰، فریدریش ککوله، شیمیدان بلژیکی، کنار آتش چرت میزد. او تمام روز را صرف تلاش برای کشف ساختار جزء شیمیایی بنزن کرده بود. حالا که به خواب رفته بود، خواب اتمهایی را دید که مانند مار به دور خودشان میرقصیدند. یکی از مارها داشت دم خودش را میخورد. ککوله پس از بیدار شدن، فوراً متوجه شد که بنزن مانند یک حلقه ساختار یافتهست. یا اگر ترجیح میدهید، مانند ماری که دمش را میخورد.
جرقه تصادفی ککوله منحصربهفرد نبود. لحظه معروف «یافتم!» ارشمیدس زمانی اتفاق افتاد که او جابجایی آب حمامش را به یک اصل فیزیک ربط داد. الکساندر فلمینگ وقتی کشتهای باکتریاییاش را آلوده کرد، پزشکی را دگرگون کرد: او به جای دور انداختن آنها طبق شیوهنامه آزمایشگاهی، آنها را مشاهده و در این فرایند پنیسیلین را کشف کرد.
تخیل سازنده بر اساس چیزی رشد میکند که آرتور کوستلر، رماننویس، آن را دوگانگی مینامد: ترکیب غیرمنتظره ایدهها از چارچوبهای مرجع معمولاً ناسازگار. دوگانگی میتواند زمانی رخ دهد که اندیشمندان مشاهدات تصادفی انجام میدهند – مانند حمام ارشمیدس. یا از حدس و گمان پیروی میکنند – مانند کاری که فلمینگ با فرهنگهای کپکزدهاش انجام داد.
با این حال، حدسها و مشاهدات تصادفی به سادگی آشکار نمیشوند. این مسیر بهسوی تفکر بدیع، به طور متناقضی هم به کار منظم و هم به انحراف الهامبخش نیاز دارد: دومی بدون اولی نمیتواند رخ دهد. گراهام والاس این تعامل را در مدل چهار مرحلهایش از پیشرفت خلاقانه، رسمیسازی کرد: در مرحله آمادهسازی، اطلاعات جمعآوری میشوند. در مرحله نهفتگی، به طور ناخودآگاه پردازش میشوند. یک لحظه پیشرفت در نقطه روشنشدن فرا میرسد و به دنبال آن آزمایش و اصلاح در مرحله تأیید انجام میشود. این توالی، نحوه حل معمای اولیه ما را منعکس میکند. ابتدا مرحلهای از بررسی روشمند، به دنبال آن ناامیدی احتمالی، لحظهای از بینش و در نهایت، تأیید پاسخ. که اتفاقاً «سیب»ست.
شکلگیری تخیل
با ماریا آشنا شوید. او خیلی جوان است. در واقع، آنقدر جوان که هنوز به دنیا نیامدهست. اما از همین حالا، آغازهای جنینیِ ظرفیت تخیل او شروع به شکلگیری کردهاند.
او زندگی خودش را به صورت خوشهای از سلولها آغاز میکند. در هفته سوم بارداری، اکتودرم ماریا تشکیل شدهست. این لایه جنینی بیرونی حیاتیست که سیستم عصبی او را ایجاد میکند. در ۴۲ روزگی، برخی از سلولهای او شروع به تمایز به نورونهای انتقالدهنده اطلاعات کردهاند که با سلولهای همسایهش ارتباطات سیناپسی برقرار میکنند. به تدریج این اتصالات سیناپسی برای عملکردهای خاص از پردازش حسی گرفته تا شناخت بالاتر سازگار میشوند.
سر و صدا، نور، آشفتگی حسی: ماریا به دنیا آمدهست.
شش ماه پس از تولدش، زمان رشد انفجاری عصبیست. او هر روز تقریباً ۱۰۰۰۰۰ سیناپس جدید تشکیل میدهد. تخیل ماریا با کسب قابلیتهای اساسی، تقویت میشود. ابتدا حس کردن آغاز میشود: تشخیص محرکهای آشنا و شکلگیری انتظارات. سپس، ادراک و شکلگیری مفاهیم. او شروع به دستهبندی میکند. موجودات پشمالو روی چهار پا با اشیاء براق روی چرخ متفاوت هستند. همانطورکه او دستهبندی میکند، حافظه معنایی، سیستم ذخیرهسازی ذهنیش برای معانی، مفاهیم و دانش درباره جهان را میسازد.
توجه مشترک زمانی پدیدار میشود که پدرومادرش توجه او را به اشیاء و رویدادها معطوف میکنند. برای مثال، مادرش به یک پرنده اشاره و ماریا انگشت مادرش را دنبال میکند. این تجربه مشترک، پایه و اساس تقلید میشود، زیرا ماریا سعی میکند از آنچه والدینش انجام میدهند، تقلید کند. درک نمادین به بازیهای وانمودی شکوفا میشود. ماریا غذای خیالی را از بشقابهای خالی به والدین میدهد یا از یک موز به عنوان تلفن استفاده میکند.
در سه سالگی، حوزه اجتماعی ماریا گسترش مییابد و همسالانش را نیز در بر میگیرد. تاکنون او در کنار کودکان دیگر بازی میکرده، اما نه با آنها. اکنون، او به صورت تخیلی همکاری میکند. بین سه تا شش سالگی، او نظریه ذهن را پرورش میدهد، درک اینکه دیگران افکار و دیدگاههای متفاوتی نسبت به او دارند. این امر به درک او از مفاهیم پیچیدهای مانند فریب، به عنوان مثال، پنهان کردن یک اسباببازی و گفتن گم شدن آن به کسی، کمک میکند. دوستان خیالی و سناریوهای ساختگی پیچیده، محیطهای امنی را برای ماریا فراهم میکنند تا مدلهای اجتماعی را قبل از به کارگیری آنها در واقعیت، آزمایش کند.
در روزهای اولیه، تواناییهای ماریا به او اجازه شکوفایی تخیلش را میداد: اکنون تخیل او به او قابلیتهای جدیدی میدهد، از همدلی و درک روایت گرفته تا هوش اجتماعی و تفکر خلاف واقع. مانند ماریا، ما توسط تخیلاتمان شکل میگیریم و تخیلات ما دنیای ما را شکل میدهند.
تخیل اشتباه از آب درآمد
تصور کنید به خانه برمیگردید و میبینید که عزیزتان با یک بدل کاملاً مشابه جایگزین شدهست. کسی که دقیقاً شبیه اوست و رفتار میکند، اما به نوعی او نیست. این داستانها بیشتر شبیه داستانهای علمی تخیلی هستند. مگر اینکه از توهم کاپگراس رنج ببرید. در این صورت، این واقعیت زندگی شماست.
هذیان چیست؟ در اصل، تخیل از مسیر خارج شدهست. هذیانها باورهای غلط و ثابتی هستند که در برابر شواهد مخالف مقاوم میمانند و در جدایی از زمینه اجتماعی و فرهنگی فرد مبتلا وجود دارند. جایی که هذیانها ریشه میدوانند، مرز بین واقعیت و خیال از بین میرود و چشمانداز جدید و نگرانکنندهای از ادراک ایجاد میشود.
حوزه روانپزشکی عصبی شناختی بررسی میکند که چگونه این مرزها در مغز محو میشوند. سندرم کاپگراس دریچهای جذاب به این پدیده میگشاید. پژوهشها نشان دادهست افرادی که در نواحی تشخیص چهره آسیب دیدهاند، ممکنست آگاهانه عزیزانشان را نشناسند. اما همچنان هنگام دیدن چهرههای آشنا، پاسخهای فیزیولوژیکی قابل اندازهگیری، مانند افزایش رسانایی پوست نشان میدهند که نشاندهنده برانگیختگی عاطفی است. روانپزشکان عصبی این فرضیه را مطرح کردهاند که کاپگراس ممکنست برعکس این حالت را نشان دهد: زمانی که تشخیص چهره طبیعی، پاسخ عاطفی مورد انتظار را تحریک نمیکند.
این بینش منجر به نظریه دو عاملی هذیان شد. عامل اول محتوای خاص یک هذیانست، مانند عدم توانایی در تشخیص عاطفی هنگام دیدن چهره همسر. عامل دوم شامل اختلال در سیستمهای ارزیابی باورست که معمولاً با عملکرد لوب پیشانی مرتبطست و به هذیان اجازه میدهد علیرغم شواهد خلاف آن، پابرجا بماند. در حالیکه محتوای هذیانها بسیار متفاوتست، از باور جان نش مبنی بر اینکه او امپراتور قطب جنوب خواهد شد، تا اعتقاد چارلز ششم، پادشاه فرانسه، مبنی بر اینکه از شیشه ساخته شدهست، این عامل دوم، یعنی عدم ارزیابی صحیح باورها، در بین اختلالات هذیانی جهانی به نظر میرسد.
بر اساس این فرضیه دو عاملی، علوم اعصاب مدرن، نظریه کدگذاری پیشبینی را برای توضیح اینکه چرا تفکر هذیانی میتواند در ذهن ریشه بدواند، پیشنهاد میدهد. این نظریه به این صورت عمل میکند: مغز ما دائماً درباره محیط حسی ما پیشبینیهایی انجام میدهد. وقتی با چیزی غیرمنتظره روبرو میشویم، «خطای پیشبینی» حاصل، الگوهای داخلی ما را بهروزرسانی میکند. در روانپریشی و حالتهای هذیانی، این سیستم به دو روش مهم دچار نقص میشود: یا مغز خطاهای پیشبینی بیش از حدی ایجاد میکند و باعث میشود رویدادهای عادی شگفتانگیز و معنادار به نظر برسند. یا در گنجاندن صحیح این خطاها شکست میخورد و از بهروزرسانی باورها امتناع میکند. هذیانها ممکنست نشاندهنده تلاش ذهن برای ایجاد توضیحات منسجم برای این خطاهای پیشبینی مداوم و غیرقابل توضیح باشند. از طریق ایجاد روایتهایی که، هر چقدر هم که عجیب به نظر برسند، آن ناهماهنگی شناختی درونی را حل میکنند.
ظرفیت تخیل
شما درباره اثر دارونما شنیدهاید، درستست؟ این یکی از جذابترین پدیدهها در پزشکیست: بیماران صرفاً به این دلیل که باور دارند تحت درمان هستند، بهبودهای فیزیولوژیکی واقعی را تجربه میکنند. تخیل ما میتواند به معنای واقعی کلمه واقعیت فیزیکی ما را تغییر دهد و درد را کاهش دهد. با این حال، این صرفاً آغاز ظرفیت دگرگونکننده تخیل است.
موسیقی را در نظر بگیرید. به طور خاصتر، ترومبون را در نظر بگیرید. مطالعات روی نوازندگان ترومبون نشان دادهست که وقتی قطعاتش را به صورت ذهنی تمرین میکنند و حرکات، صداها و حسهای نواختن را به وضوح تصور میکنند، عملکرد واقعی خودشان را به طور قابل توجهی بهبود میبخشند. علاوه بر این، ترکیب تمرین فیزیکی با تمرین ذهنی در مقایسه با تمرین فیزیکی به تنهایی، نتایج بهتری به همراه دارد.
و چیزی فراتر از نواختن ترومبون خیالی وجود دارد. تخیل در واقع میتواند قدرت بدنی را افزایش دهد. محققان دانشگاه آیووا آزمایشهایی انجام دادند که در آن یک گروه با انگشت کوچکشان تمرینات قدرتی ایزومتریک انجام میدادند، در حالی که گروه دیگر صرفاً تصور میکردند که با آن انگشت به مانعی فشار میآورند. پس از چندین جلسه، هر دو گروه افزایش قدرت انگشت را نشان دادند. گروه تمرین بدنی دستاوردهای قابل توجهتری نشان داد. اما گروه فقط تخیل نیز بدون هیچ گونه تمرین واقعی، پیشرفت قابل اندازهگیری را تجربه کرد.
به طور جدیتر، تخیل همچنین میتواند نقش مهمی در بهبود آسیبهای روانی داشته باشد. روشهای درمانی برای اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) از طریق شیوههایی مانند تصویرسازی مجدد، که در آن بیماران سناریوهای آسیبزا را با پیامدهای متفاوت دوباره تصور میکنند. و درمان مواجهه طولانیمدت که مستلزم مرور ذهنی آسیب در محیطهای امنست، از تخیل استفاده میکنند.
رویکردهای مدرن حتی در تلاشند تا از بروز اختلال استرس پس از سانحه قبل از بروز آن جلوگیری کنند. خاطرات آسیبزا از طریق تخیل تثبیت میشوند، جاییکه میتوانند به تصاویر مزاحمی تبدیل شوند که برای مبتلایان به اختلال استرس پس از سانحه به صورت حلقهای تکرار میشوند. بنابراین مداخلات جدید سعی میکنند قبل از شروع این فرایند تخیلی، آن را دور بزنند. به عنوان مثال، بیمارانی که رویدادهای بالقوه آسیبزا، مانند تصادفات رانندگی را تجربه کردهاند، هنگام بحث درباره حادثه با درمانگران، تتریس بازی میکنند. این کار بصری-فضایی، حواس را از شکلگیری تخیلی خاطرات بصری مزاحم پرت میکند. و خطر ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه را به میزان قابل توجهی کاهش میدهد.
این یافتهها حقیقت عمیقتری را برجسته میکنند: تخیلات ما نه تنها منبع خلاقیت هستند. بلکه ابزاری برای تابآوری نیز میباشند. ما میتوانیم آنها را برای افزایش تواناییهایمان، ایجاد قدرت درونی و حتی پشتیبانی از بهبود عاطفی مهار کنیم. همچنان که پژوهشها به بررسی خطوط کلی تخیل انسان ادامه میدهد، ظرفیت خارقالعاده آن بیش از پیش آشکار میشود.
خلاصه نهایی
در این خلاصهکتاب با نگاهی گذرا، شما ابعاد مختلف تخیل – حالتهای روزمره، خلاقانه و اجتماعی آن – و کارکردهای گسترده آن، از تقویت پیشرفتها گرفته تا حمایت از رشد اجتماعی و شناختی را مرور کردید. تخیل قدرت گسترش تواناییهای ما را به شیوههای عمیقی دارد، اما وقتی سیستمهای تنظیمی درونی ما دچار مشکل میشوند، میتوانند به راحتی ما را به توهم بکشانند.
ما همچنین به مبانی عصبی آن پرداختهایم و کشف کردهایم که چگونه تخیل از شبکههای مغزی که با حافظه، ادراک و احساسات همپوشانی دارند، بهره میبرد. این طیف وسیع از ظرفیت تخیل، تنوع فوقالعاده تجربه درونی انسان و روشهای ظریف اما قدرتمندی را که زندگی تخیلی ما نحوه تفکر، ارتباط و درک ما از خودمان را شکل میدهد، آشکار میکند.
این کتاب را میتوانید از انتشارات مکتب تغییر تهیه کنید.