1. خانه
  2. مقالات
  3. رشد
  4. عصب شناسی شما

عصب شناسی شما

عصب شناسی

عصب شناسی شما

5/5 - (4 امتیاز)

چگونه هر مغز متفاوت‌ست و چطور می‌توانید مغزتان را درک کنید

عصب شناسی شما (۲۰۲۲) یک آغازگر قابل دسترس برای مغز انسان‌ست. و نحوه ایجاد خصلت‌های فردی ما را بررسی می‌کند. مملو از آزمون‌های عملی و بینش‌های پیشرفته درباره این موضوعات‌ست که چرا متفاوت از دیگران می‌اندیشید. این کتاب شما را دعوت می‌کند تا نگاه دقیق‌تری به مغزتان بیندازید. و کشف کنید که چه چیزی آن را منحصربه‌فرد می‌کند و چگونه دیگران و ویژگی‌های آنها را بهتر بفهمید.

 

خانم شانتل پرات، دارای دکترای تخصصی، پروفسور روانشناسی، علوم عصب شناسی، و زبان‌شناسی در دانشگاه واشنگتن‌ست. او یک سخنران عمومی در رویدادهایی مانند همایش علوم جهانی‌ست. و در مستند من انسان هستم حضور دارد. مقالات منتشره از طرف او در مجلات دانشمندان آمریکایی، روانشناسی امروز، ان‌پی‌آر، و سایر مجلات از این دست چاپ شده‌ست.

این کتاب چه چیزی برای من دارد؟ کشف کنید که هر مغز چگونه عصب‌کِشی متفاوتی دارد و این برای رفتار ما چه معنایی دارد.

چه چیزی ما را به کسی که هستیم تبدیل می‌کند؟

 

مغز هر کس از نظر ساختاری متفاوت‌ست. حتی مغز دوقلوهای همسان که در بدو تولد به هم چسبیده‌اند. و این تفاوت‌های ساختاری مهم هستند. آنها نحوه نگاه ما به جهان و تصمیم ما برای فعالیت در آن را شکل می‌دهند. این امر تأثیر می‌گذارد که آیا ما جویای هیجان هستیم. چقدر در یادگیری زبان مهارت داریم و حتی احساس‌مان نسبت به موضوعات مختلف چیست.

 

با وجود اهمیت آنها، تفاوت‌های بیولوژیکی در مغز ما به ندرت مورد بحث قرار می‌گیرد. حوزه علوم اعصاب بیش از یک قرن‌ست که تحت سلطه یک رویکرد هم‌اندازه مناسب برای همه بوده‌ست. آنچه ما در مورد مغزها می‌دانیم معمولاً توسط دانشمندانی بیان می‌شود که بر نحوه عمومی عملکرد مغزها متمرکز هستند. و تفاوت‌های فردی ما را پنهان می‌کنند. اما این یک فرصت از دست‌رفته برای درک عمیق‌تر خود، دیگران و مغزست. عصب شناسی

 

در این خلاصه‌کتاب، از بینش‌های پیشرو عصب‌شناس شانتل پرات استفاده می‌کنیم. که درباره تفاوت‌های مغزها پژوهش می‌کند. و اینکه چرا تفاوت‌های کوچک در مغز ما می‌تواند باعث تفاوت‌های بزرگ در شخصیت‌های ما شود.

 

متوجه خواهید شد که چگونه کج بودن مغز ما بر نحوه برخورد ما با مشکلات تأثیر می‌گذارد. مغز عصبی شیمیایی ما تعیین می‌کند که ما چقدر برون‌گرا هستیم. و چرا مغزها رنگ‌ها را متفاوت می‌بینند. آماده‌اید؟ بیایید بر روی عملکرد درونی مغزتان تمرکز و کشف کنیم که چه چیزی شما را می‌سازد. عصب شناسی

مغزهایی که در کارکردهای مختلف تخصص دارند، جهان را به روش‌های مختلفی تفسیر می‌کنند.

آیا تا به حال نام دانش [The Knowledge] را شنیده‌اید؟

 

این آزمونی‌ست که برای تاکسی‌ران بودن در لندن لازم‌ست و یکی از معروف‌ترین امتحانات دشوار در جهان‌ست. آزمون مستلزم آن‌ست که ۲۰,۰۰۰ خیابان لندن و هر تجارت یا مکان دیدنی در هر خیابان را به خاطر بسپارید. این آزمون بیش از نیمی از افرادی را حذف می‌کند که آن را انجام می‌دهند. حتی اگر سال‌ها برای آن مطالعه کرده باشند. این یک کار واقعاً دشوارست!

 

یک مطالعه برجسته در سال ۲۰۰۰ نشان داد که رانندگانی که با موفقیت دانش خیابان‌های لندن را به دست آوردند. دُم هیپوکامپ بزرگ‌تر از حد متوسط دارند. ناحیه‌ای از مغز که با حافظه فضایی مرتبط‌ست. به عبارت دیگر، تاکسی‌ران با درخواست مکرر از مغز خود برای انجام وظایف خاص – مانند حفظ لندن، یک سیستم پیچیده و نامنظم – در واقع فیزیک مغزشان را تغییر داده‌اند.

 

مطالعه مغز تاکسی‌ران‌ها منجر به کشف مهم دیگری شد. اگرچه دُم هیپوکامپ در حین مطالعه برای دانش [The Knowledge] رشد می‌کند. بالای هیپوکامپ در واقع کوچک‌تر از حد متوسط بود. محققان سپس مغز تاکسی‌ران‌ها را با افرادی که در محیط مشابهی کار می‌کنند مقایسه کردند. رانندگان اتوبوس لندن. آنها دریافتند که تاکسی‌ران‌ها حافظه فضایی بالاتری نسبت به اتوبوس‌ران‌ها داشتند. اما حافظه کوتاه‌مدت و حافظه دیداری بدتری داشتند. عصب شناسی

 

آنچه این مقایسه به ما نشان می‌دهد این‌ست که تخصص هزینه دارد. برخی از پیشرفت‌های یک نوع حافظه، مناطقی از مغز را از بین می‌برد که در حال انجام کارهای دیگر هستند. به هر حال، در هر مغزی فضای زیادی وجود دارد! اکنون، فقط این نیست که تخصص مغز شما را به انجام بهتر عملکردهای خاص در مقابل سایر عملکردها سوق می‌دهد. چیزی که در نهایت اتفاق می‌افتد این‌ست که مغزهایی که در کارکردهای مختلف تخصص دارند. جهان را به روش‌های متفاوتی تفسیر می‌کنند. این همان چیزی‌ست که کتاب دکتر پرات درباره آن‌ست.

 

برای توضیح علت این امر، مفیدست که مغزمان را به عنوان ماشین‌های پردازش اطلاعات محدودی در نظر بگیریم. و این ماشین در یک محیط اساساً نامحدود کار می‌کنند. و برای اینکه بتواند کارش را برای زنده نگه داشتن شما در جهان بزرگ انجام دهد. مغز شما باید محیط نامحدود را به قطعات قابل مدیریت پردازش کند. به عبارت دیگر، دائماً در حال فیلتر کردن‌ست. و جاهای خالی را با چیزهایی پر می‌کند که فکر می‌کند احتمالاً اتفاق می‌افتد. کمی شبیه به این‌ست که به شما مجموعه‌ای از عکس‌های تار داده می‌شود. و از شما خواسته می‌شود با آنها فیلم بسازید. شما باید تصمیم بگیرید که کدام تصاویر مهم هستند. و چگونه نقاط را به هم وصل کنید تا در صورت عدم وجود اطلاعات، یک ویدیوی منسجم ایجاد کنید.

 

و از آنجایی‌که مغزها از نظر ساختاری متفاوت هستند و با تجربیات مختلف شکل می‌گیرند. اطلاعات را به روش‌های مختلفی پردازش می‌کنند. یک مغز با اتکاء به محاسبات و عملکردهایی که در آنها مهارت بیشتری دارد تا بفهمد چه اتفاقی می‌افتد. با محدودیت‌های ذاتی‌ش متفاوت از مغز دیگر برخورد می‌کند. و این یکی از عوامل اصلی‌ست که چرا ما در جهان‌بینی‌ها و رفتارها تنوع زیادی داریم!

 

اکنون بیایید نگاهی دقیق‌تر به این بیندازیم که چگونه ویژگی‌های خاص مغز ما را به فعالیت‌های متفاوت در دنیای واقعی سوق می‌دهد. ما با این شروع می‌کنیم که چگونه درجه کج بودن مغز ما بر نحوه حل مشکلات تأثیر می‌گذارد.

کج بودن مغز شما بر نحوه پردازش اطلاعات تأثیر می‌گذارد.

یک لحظه مغز انسان را تصور کنید. حدود سه پوند یا ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ گرم‌ست. و چیزی شبیه به یک گردوی بزرگ به نظر می‌رسد. با دو نیمکره تا حد زیادی مستقل در هسته.

 

البته این یک طراحی مغز بسیار منحصر به فرد نیست. ما می‌توانیم مغزهای این گونه را در سراسر قلمرو حیوانات، در بین تمام حیوانات مهره‌دار پیدا کنیم. عصب شناسی

 

چیزی که برای انسان عجیب‌ست اینکه مغز ما به طرز قابل توجهی کج‌ست و نیمکره چپ آن بزرگ‌ترست. این عدم تقارن مغزی در واقع چیزی‌ست که ما را در گفتار پیچیده و وظایف تحلیلی کمک می‌کند. اما برخی از ما نسبت به دیگران کج‌تر هستیم. و این میزان کج بودن در نحوه برخورد ما با حل مسئله تفاوت ایجاد می‌کند.

 

ممکن‌ست شنیده باشید که افراد تحلیل‌گر به عنوان چپ‌مغز توصیف می‌شوند و افراد خلاق را راست‌مغز می‌دانند. این کمی حقیقت دارد، اما کمی پیچیده‌تر از آن‌ست که فکر می‌کنیم. در واقع، نقاط قوت شما بر اساس اینکه کدام نیمکره «رئیس» مغز شماست تعیین نمی‌شود. بلکه این میزان کج بودن مغز شماست که در مواجهه با اطلاعات مبهم بر چه نوع محاسبات ذهنی بیشتر از دیگری متکی‌ست. این تفاوت ساختاری دلیل عمده‌ای‌ست که چرا انسان‌ها می‌توانند تفسیرهای متفاوتی از یک ورودی داشته باشند.

 

درست‌ست که نیمکره چپ، در اکثر افراد، ساختار بهینه‌ای برای فرایندهای تحلیلی دارد. این نیمکره با رویکرد شعار انگلیسی «تفرقه بینداز و حکومت کن» با اجرای محاسبات تخصصی که با یکدیگر تعامل ندارند. عملکردهای مختلف خودش را انجام می‌دهند. اگر فردی دارای مغز بسیار کج‌رو باشد. بیشتر به محاسبات مربوط به نیمکره چپ متکی‌ست. چیزی‌که در زندگی روزمره به نظر می‌رسد اینکه افراد سردرگم تمایل دارند مشکلات را با تمرکز بر جزئیات خاص حل کنند. این کمی شبیه ساختن تصویری از یک جنگل با پردازش یک درخت در یک زمان‌ست.

 

در مقابل، نیمکره راست به گونه‌ای ساختار داده شده‌ست که آن را برای ادغام انواع مختلف اطلاعات در یک کل منسجم مجهزتر می‌کند. بنابراین تصویری از یک جنگل با رویکرد تصویر بزرگ می‌سازد – به چیزی عمودی و قهوه‌ای نگاه می‌کند و می‌گوید: «هوم، می‌دانم که در یک جنگل هستم، بنابراین به احتمال زیاد این یک درخت‌ست». به عبارت دیگر، برای استنباط درباره یک موقعیت معین به زمینه وسیع‌تری متکی‌ست. عصب شناسی

 

اکنون، همه مغزها دارای قابلیت‌های جنگلی و درختی هستند. هر دو رویکرد برای بسیاری از وظایف پیچیده‌ای حیاتی هستند که ما انسان‌ها به صورت روزانه انجام می‌دهیم؛ بنابراین در طول تاریخ تکامل در هر دوی آنها بسیار خوب بوده‌ایم. اما اگر مغز شما کج‌تر باشد، به احتمال زیاد بر روی جزئیات خاص تمرکز می‌کنید تا مشکلات را حل کنید. و افرادی که مغز متعادل‌تری دارند تمایل دارند که زمینه کلی‌تری را نسبت به جزئیات خاص در نظر بگیرند.

 

بنابراین، مغز شما چقدر انحراف دارد؟ چند راه سریع و خاص برای پاسخ نزدیک به این سؤال وجود دارد.

 

ابتدا این وظایف روزمره را در نظر بگیرید: مسواک زدن. نوشتن با قلم. غذا خوردن با قاشق. باز کردن یک جعبه هنگام جارو کردن، بالای دسته جارو را نگه دارید.

 

حال از خود بپرسید که آیا این وظایف را فقط با دست غالب خودتان انجام می‌دهید؟ یا اینکه حداقل برای برخی از این کارها از جابجایی بین دست‌ها احساس راحتی می‌کنید؟

 

نگاه کردن به میکروسکوپ یا منظره‌یاب دوربین چطورست: کدام چشم‌تان را ترجیح می‌دهید؟

 

اگر این وظایف را فقط با دست و چشم غالب خود انجام دهید، احتمالاً مغز شما کج‌ترست. اگر راحت‌تر بین دست راست و چپ و چشم راست و چپ جابجا می‌شوید، مغزتان احتمالاً متعادل‌ترست. در بخش بعدی، ما توجه‌مان را به کوچک‌ترین بخش‌های مغزمان معطوف خواهیم کرد – هورمون‌های عصبی، که مواد شیمیایی هستند که نورون‌های شما برای برقراری ارتباط به آن‌ها نیاز دارند – و به این موضوع می‌پردازیم که چرا چنین قطعات کوچکی می‌توانند تأثیر زیادی بر ما داشته باشند. عصب  شناسی

مغز شما یک کوکتل عصبی منحصربه‌فردست و ترکیبات آن شخصیت شما را شکل می‌دهد.

آه، زندگی بدون قهوه چه خواهد شد؟

 

دلیلی وجود دارد که کافئین محبوب‌ترین مخدر در جهان‌ست. در واقع، زندگی بدون قهوه، زندگی با لذت کمتری خواهد بود! به این دلیل که کافئین در دسترس بودن هورمون عصبی دوپامین را افزایش می‌دهد، ماده شیمیایی که مدارهای لذت در مغزتان برای برقراری ارتباط از آن استفاده می‌کنند.

 

حالا این را در نظر بگیرید: اگر سطح پایه دوپامین فرد دیگری از افزایشی که از نوشیدنی صبحگاهی اسپرسو دریافت می‌کنید، بیشتر شود، چه؟ به عبارت دیگر، چه می‌شود اگر آنها به طور کلی بیشتر از شما احساس لذت کنند؟ یا برعکس: بالاترین احساس لذت شخص دیگری ممکن‌ست احساس شما قبل از نوشیدن فنجان چای صبحگاهی باشد. عصب شناسی

 

هرکسی که افسردگی را تجربه کرده است، به خوبی می‌داند که چگونه مغزی با سطح پایین‌تری از مواد شیمیایی حس خوب، می‌تواند تجربه‌ای اساساً متفاوت از جهان با مغزی با سطوح بالاتر داشته باشد. اما سطوح دوپامین عمیقاً بر شخصیت و رفتار ما تأثیر می‌گذارد، چه افسردگی داشته باشیم یا نه.

 

مدارهای دوپامین نقش مهمی در تصمیم‌گیری دارند، زیرا آنها شما را در سراسر جهان به گونه‌ای هدایت می‌کنند که بیشترین لذت ممکن را به ارمغان آورد. در واقع، سطوح مختلف دوپامین از مغزی به مغز دیگر بر میزان انگیزه فرد نسبت به رفتارهای مختلف تأثیر می‌گذارد. یکی از راه‌های کلیدی که این امر در شخصیت ما ظاهر می‌شود اینکه چقدر درون‌گرا یا برون‌گرا هستیم. عصب شناسی

 

افراد برون‌گرا کسانی هستند که تمایل دارند «به سمت بیرون» توجه کنند و به دنبال تحریک ذهنی از محرک‌های بیرونی هستند. از سوی دیگر، افراد درون‌گرا اغلب افکار و احساسات‌شان را به دنیای بیرون ترجیح می‌دهند و تمایل دارند «به درون خود توجه کنند». شما احتمالاً ایده خوبی از این موضوع دارید که در این طیف کجا قرار می‌گیرید.

 

تحقیقات مشترک نشان می‌دهد که دوپامین حداقل تا حدی مسئول درون‌گرایی یا برون‌گرایی ماست؛ زیرا دوپامین چگونه به مغز ما پاداش می‌دهد. معلوم شد که وقتی پاداش‌های غیرمنتظره برای افراد برون‌گرا اتفاق می‌افتد، مغز آنها در واقع دوپامین بیشتری نسبت به همتایان درون‌گرای خودش ترشح می‌کند. راه دیگری برای بیان آن این‌ست: اگر زندگی یک بازی ویدیویی بود، برون‌گراها هر بار که به طور مثبت غافل‌گیر می‌شوند، امتیاز لذت بیشتری می‌گیرند. بنابراین این باعث می‌شود آنها انگیزه بیشتری برای جست‌وجوی محرک‌های بیرونی داشته باشند.

 

بنابراین حساسیت متفاوت به دوپامین در عمل چگونه‌ست؟ خُب، برون‌گراها به طور مداوم خودشان را خوش‌بین‌تر و شادتر از درون‌گراها ارزیابی می‌کنند. آنها هم‌چنین بیشتر به دنبال تازگی هستند و انگیزه بیشتری برای یادگیری دارند – و جای تعجب نیست. زیرا تحریک بیرونی برای آنها لذت بیشتری به ارمغان می‌آورد.

 

ممکن‌ست از خودتان بپرسید که آیا بهترست برون‌گرا باشید. درست‌ست که درون‌گرایی با بی‌لذتی و افسردگی مرتبط‌ست. اما، علی‌رغم اینکه برون‌گراها لذت بیشتری را تجربه می‌کنند، این ویژگی مغز دارای نکات منفی نیز هست. برای یک چیز، حساسیت اضافی به دوپامین، غلبه بر وسوسه برای چیزهایی که برای ما بدست را برای افراد برون‌گرا دشوارتر می‌کند. برای مثال، برون‌گرایی با چاقی و اعتیاد مرتبط‌ست.

 

اکنون، بیایید برای لحظه‌ای کوچک‌نمایی کنیم و به نیمکره راست خودمان مقداری تصویر بزرگ ارائه دهیم تا در نظر گرفته شود. دوپامین تنها یکی از صدها هورمون عصبی‌ست که طرز فکر، احساس و رفتارتان را هدایت می‌کند. سایر موارد شامل اکسی‌توسین، سروتونین و کورتیزول هستند و همه آنها در یک تعادل ظریف با یکدیگر تعامل دارند. تغییر سطوح مختلف فقط یکی از اینها می‌تواند تجربه شما از جهان را به شدت تحت تأثیر قرار دهد، جای تعجب نیست که ترکیب‌شناسی منحصربه‌فرد کوکتل‌های عصبی ما افراد کاملاً متفاوتی را ایجاد می‌کند!

 

در دو بخش آخر، نحوه تأثیرگذاری ویژگی‌های مغزی کج‌روی و شیمی عصبی بر رفتار ما بحث می‌کنیم. اکنون، در بخش پایانی، بررسی خواهیم کرد که چگونه تجربیات زندگی ما مغز ما را شکل می‌دهد. ما کشف خواهیم کرد که چگونه زندگی گذشته ما ذره‌بینی را ایجاد می‌کند که از طریق آن ما اکنون را می‌بینیم. عصب شناسی

تجربه ذره‌بین‌هایی ایجاد می‌کند که از طریق آنها جهان را فیلتر می‌کنیم.

چه کسی اینجا لباس را به یاد می‌آورد؟

 

نه، مرلین مونرو، پرنسس دایانا یا مونیکا لوینسکی آن را پوشیده باشد.

 

لباس تصویری بود که سال ۲۰۱۵ در اینترنت طوفان به پا کرد و سریع دست به دست شد. این عکس از یک لباس راه راه‌ست که حدود نیمی از مردم آن را آبی و سیاه و نیمی دیگر را سفید و طلایی می‌دیدند. اگر نمی‌دانید درباره چه چیزی صحبت می‌کنم، «لباس [The Dress]» را در ویکی‌پدیا جست‌وجو کنید. چه رنگ‌هایی می‌بینید؟

 

دکتر پرات معتقدست که لباس به دلیل اینکه نمونه بسیار واضحی از این‌ست که چگونه مغز ما نسخه‌های جایگزینی از واقعیت را ایجاد می‌کند، ترویج شد. کشف این موضوع که حتی چیزی به ابتدایی بودن رنگ‌های یک تصویر ثابت هم قابل تفسیرست، بسیار جالب‌ست!

 

حتی وقتی به آنها گفته می‌شود که رنگ‌های «واقعی» لباس در عکس آبی و سیاه‌ست، افرادی که آن را سفید و طلایی می‌بینند معمولاً نمی‌توانند رنگ واقعی آن را ببینند مگر اینکه نور تصویر تغییر کند. همانطورکه مشخص‌ست، دلیل این امر حداقل تا حدی به خاطر تجربیات زندگی ماست.

 

نور در تصویر ویروسی مبهم‌ست، بنابراین مغز ما برای درک اطلاعات ناقصی که با آن مواجه‌ست، به یک میان‌بر متکی‌ست. این باعث می‌شود مغزهایی با تجربیات گذشته متفاوت، فرضیات متفاوتی در مورد منبع نور ایجاد کنند، که به نوبه خودش بر نحوه درک مغز از رنگ‌های لباس تأثیر می‌گذارد.

 

اگر لباس را سفید و طلایی می‌بینید، مغز شما تصور می‌کند که لباس در سایه‌ست و نور از پشت می‌آید. تحقیقات نشان می‌دهد که این احتمالاً به این دلیل که شما با نور طبیعی بیشتر آشنا هستید و زودتر از خواب بیدار می‌شوید. از طرف دیگر، اگر لباس را سیاه و آبی می‌بینید، مغز شما فرض می‌کند که نور از جلو، احتمالاً از طریق یک منبع مصنوعی، می‌آید. این تصور با افرادی که تمایل به شب‌بیداری دارند و تجربه بیشتری از نور مصنوعی دارند، مرتبط‌ست.

 

مغز ما به دلیل فرایندی به نام یادگیری هبی، عمیقاً با تجربه قبلی شکل گرفته‌ست. به طور خلاصه، تئوری یادگیری هبی بیان می‌کند که وقتی مغز ما چیز جدیدی می‌آموزد، نورون‌ها فعال شده و با نورون‌های دیگر مرتبط می‌شوند. در ابتدا این ارتباطات ضعیف هستند، اما هر بار که تجربه تکرار می‌شود، قوی‌تر می‌شوند، بنابراین فرایند بصری‌تر می‌شود. این همان چیزی‌ست که مردم وقتی می‌گویند «نورون‌هایی که با هم شلیک می‌کنند، با هم سیم می‌کشند.»

 

یادگیری هبی بر مغز شما در طول عمر شما تأثیر می‌گذارد و به شما امکان می‌دهد میان‌برهایی ایجاد کنید که برای بقای شما حیاتی هستند، به طوری که می‌توانید بدون پردازش یک رویداد هر بار به عنوان یک رویداد جدید، استنباط‌های چند ثانیه‌ای انجام دهید. این کار وقت‌گیر و طاقت‌فرسا خواهد بود. هنگامی‌که ما مهارت‌هایی مانند رانندگی را یاد می‌گیریم که در ابتدا دشوارست، اما با گذشت زمان بیشتر و خودکارتر می‌شوند، یادگیری هبی نیز مهم‌ست. اما میان‌برهای مبتنی بر تجربه نیز می‌توانند ما را به برخی مناطق مشکل‌ساز هدایت کنند که اصلاح آنها دشوارست، مانند سوگیری‌ها.

 

یک مثال گویا از آن بارها نشان داده شده‌ست: مردم بیشتر احتمال می‌دهند که یک شئی مبهمی مانند تفنگ در کنار صورت یک سیاه‌پوست باشد تا صورت یک فرد سفیدپوست. این میان‌بر ذهنی بدون ارتباط با تجربیات واقعی افراد با افراد سیاه‌پوست و اسلحه ایجاد می‌شود، به ویژه با توجه به اینکه مالکیت اسلحه در بسیاری از مطالعات جمعیت‌شناسی در ایالات متحده رایج‌ست.

 

پس این میان‌برهای ذهنی مغرضانه از کجا می‌آیند، اگر نه از تجربه مستقیم؟ خُب، اگر مغز شما تجربیات مستقیمی با چیزی در زندگی واقعی – یا برخی افراد – نداشته باشد، به احتمال زیاد ورودی پایگاه داده آن در یک موضوع معین بر اساس آنچه در تلویزیون می‌بیند یا در تصاویر ساختگی‌ست. به این ترتیب، تعصبات سیستمی می‌توانند به معنای واقعی کلمه نحوه درک مغز شما از جهان را شکل دهند.

 

تغییر ادراک مغز به این سادگی نیست که فقط از تعصبات خودتان آگاه شوید. به یاد داشته باشید، کسانی که لباس را سفید و طلایی می‌بینند، نمی‌توانند درک‌شان را تغییر دهند، فقط به این دلیل که متوجه می‌شوند در واقع آبی و سیاه‌ست. در عوض، تصحیح میان‌برهای مغز شما در صورتی که خودتان را در معرض تجربیات متنوع و دنیای واقعی قرار دهید. و در مورد انواع روایت‌هایی واقعی‌تر باشید که ذهن شما را تغذیه می‌کنند، احتمال بیشتری دارد. عصب شناسی

خلاصه نهایی

تفاوت‌های کوچک در مغز ما که یا با آن متولد شده‌ایم یا برای ایجاد تفاوت‌های بزرگ در افکار، رفتارهایمان، سازگار می‌شویم. احساسات، و توانایی‌ها فقط در نظر بگیرید که نقشه‌های DNA که زیربنای مغز شامپانزه‌ها و انسان‌ها هستند، تنها ۵ درصد با هم تفاوت دارند – اما این ۵ درصد به انسان اجازه می‌دهد پیام‌های پیچیده را در چند ثانیه به سراسر جهان ارسال کند، در حالی‌که روز شامپانزه‌ها با یافتن غذا و چیدن دانه‌ها می‌گذرد.

 

یا در سطحی بسیار ظریف‌تر، به این بیاندیشید که چقدر احساس متفاوتی در صبح نسبت به عصر دارید. تغییرات در سیگنال‌های عصبی شیمیایی در طول فقط دوازده ساعت می‌تواند تفاوت قابل‌توجهی در نحوه تجربه شما از جهان ایجاد کند. نکته این‌ست: تفاوت‌های ما مهم هستند و عصب شناسی که به آنها نگاه می‌کند می‌تواند پنجره‌ای به خودتان ارائه دهد. عصب شناسی

 

شما می‌توانید این کتاب را از سایت آمازون تهیه کنید.

 

دوره برنامه رشد فردی

امتیاز به این مطلب

5/5 - (4 امتیاز)

مطالب بیشتر

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
عصب شناسی
رهبری نااستفاده: استفاده از قدرت رهبران کم‌نمایندگیاطلاعات بیشتر
+