استادی تغییر در هر سنی
زندگی در حال گذار (۲۰۲۰) یک کتاب راهنما برای تحمل تغییرات بزرگیست که ممکنست در زندگی خودمان
تجربه کنیم، از طلاق گرفته تا شروع کار جدید، از کنار آمدن با بیماری تا برنده شدن در لاتاری. این تغییر و گذارهای مهم میتوانند احساس ناپایداری، عدم اطمینان و سر پا ماندن در ما ایجاد کنند. زندگی ما به ندرت طبق برنامه پیش میرود، اما میتوانیم با تغییر در داستانهایی که درباره خودمان تعریف میکنیم، یاد بگیریم که در تغییرات زندگی پیمایش کنیم و درک کنیم که چه چیزی آن ها را معنادار میکند.
بروس فیلر نویسنده شش کتاب پرفروش نیویورک تایمز از جمله اسرار خانوادههای خوشبخت و شورای پدرانست. او همچنین دو سریال اصلی را در پیبیاس (PBS) مینویسد و ارائه میدهد. و دو سخنرانی تد (TED) وی بیش از دو میلیون بار دیده شدهست.
این کتاب چه چیزی برای من دارد؟ در رویارویی با تغییر استاد باشید.
«گذار در حال آمدنست. آماده باشید!» اینگونهست كه نویسنده، بروس فیلر، كتابش را با این جمله آغاز میكند. در آن زمان، او نمیدانست که این کلمات چقدر آسمانی هستند. از زمان شیوع کروناویروس (COVID-19)، همه ما تغییرات زیادی را در زندگی خودمان تجربه کردهایم، اعم از سازگاری جزئی مانند کار در خانه، یا بحرانهای بزرگی مانند تحمل یک بیماری مخوف یا از دست دادن عزیزی.
اینکه آیا شما با عواقب ناشی از همهگیری دست و پنجه نرم میکنید، یا با سایر تغییرات شخصی یا شغلی دست در گریبان هستید، این یادداشت راهنمای اساسی برای تسلط بر گذارهای اساسیست. خواهید دانست که اگرچه تغییر میتواند پرریسک و ترسناک باشد، اما همچنان فرصتهای ارزشمندی را برای ارزیابی مجدد این موضوع فراهم کند که معنای زندگی چیست.
با استفاده از چندین ابزار کلیدی، خواهید آموخت که ترس و عدماطمینان را بپذیرید و مجهز شوید تا در هر مرحله از فرایند گذار به زندگی خودتان ادامه دهید.
داستانسرایی حلقه نجات در یک بحرانست.
داستانهایی که از زندگی خودتان میگویید چیست؟ و چگونه پاسخ میدهید وقتی «نقشه» زندگی شما به یک باره تغییر میکند که هرگز انتخاب نکردهاید و نمیتوانستید پیشبینی کنید؟
وقتی بروس فیلر زندگی منظم خودتان را با یک سری بحرانهای شخصی روبرو دید، با این پرسشها روبرو شد. وی به نوعی از سرطان نادر و کشنده استخوان اطلاع پیدا کرد. تقریباً ورشکست شد. و اوضاع وقتی بدتر و بسیار بدتر شد که او فهمید پدرش که با بیماری پارکینسون دست و پنجه نرم میکرد بارها اقدام به خودکشی میکند.
بروس با نوشتن داستان کار موفقیتآمیزی که انجام داده بود، ناگهان احساس کرد نظارت زندگیش را از دست دادهست. پدرش هم همین تجربه را داشت: داشتن پارکینسون باعث شد احساس کند دیگر زندگیاش هیچ ارزشی ندارد. بروس فهمید که به اندازه هر چیزی، آنچه او و پدرش تجربه میکردند یک مشکل عادی نیست: زندگی آنها از مسیر خودش منحرف شده بود و آنها دیگر نمیدانستند چگونه داستانهای زندگی خودتان را درک کنند.
بروس دست به کار شد تا آنچه را که او راهحل داستانسرایی میخواند پیدا کند و مصاحبه با پدرش را آغاز کرد. او ابتدا با پرسیدن سؤالات ساده مانند «اسباببازیهای مورد علاقه شما در دوران کودکی چی بودند؟» وقتی پدرش مشتاقانه پاسخ داد، بروس به سؤالات پیچیدهتری از جمله: «بزرگترین پشیمانی تو در زندگی چیست؟»
این فرایند، زندگی پدرش را دگرگون کرد – در پایان چهار سال او زندگینامهای نوشت و اراده زندگی را دوباره بدست آورد. از نظر بروس، تمرین به همان اندازه تحولآور بود. او فهمید که درگیر یک مشکل بسیار بزرگتر شدهست: مردم نمیدانند چگونه از پس گذارهای مهم زندگی برآیند زیرا نمیدانند چگونه آنها را در میان داستانهای زندگی خودشان بگنجانند.
بروس تصمیم گرفت که با تحقیق بیشتر نیاز به پیگیری و حمایت از ایدهش دارد. در طول سه سال بعد، او به ایالات متحده سفر کرد و مصاحبههایی را برای آنچه او پروژه داستانسرایی زندگی نامید انجام داد. تا پایان پروژه، او ۲۲۵ مصاحبه را با افراد در هر سنی و زمینهای به پایان رساندهست. همه آنها یک چیز مشترک داشتند: زندگی آنها با تغییرات غیرمنتظره متزلزل شده و آنها در تلاش بودند تا راهی برای درک آنها پیدا کنند. در بخشهای بعدی این یادداشت، برخی از داستانهای خارقالعاده آنها را خواهید دید و یاد خواهید گرفت که چگونه داستانها میتوانند ما را از راه تغییر هدایت کنند.
ما باید به اندیشه خطی بودن زندگی خودمان پایان دهیم.
داستان زندگی شما چه شکلیست؟ این ممکنست یک سوال عجیب به نظر برسد. چگونه زندگی میتواند شکلی داشته باشد؟ اگر با دقت بیشتری نگاه کنیم، مشخص میشود که تمایل داریم فکر کنیم که زندگی ما از الگوی خاصی پیروی میکند.
معمولاً، زندگی خودمان را خطی میپنداریم. ما متولد شدهایم، پیر میشویم و مراحل مختلفی نیز در این بین داریم. این طرز تفکر در فرهنگ ما چنان جا افتادهست که کاملاً طبیعی به نظر میرسد. اما در گذشته، مردم درباره ساختار زندگی کاملاً متفاوت فکر میکردند.
تمدنهای اولیه در بابل و مصر معتقد بودند که زندگی همراه با تغییر فصل به صورت چرخهای پیش میرود. مردم بخشی از حلقه زندگی بودند و هر سال آیینهای مشابه را تکرار میکردند.
در اواخر دوران باستان، این چرخه تغییر کرد. مردم تا حدودی تحت تأثیر محبوبیت روزافزون کتاب مقدس، که پیشرفت تاریخی خطی در طول اعصار را به تصویر میکشد، خطیتر میاندیشند. در اوایل دوره مدرن، این تصور خطی از زندگی تقویت شدهست، بهگونهای که افراد در یک سری مراحل زندگی وارد میشوند و از جوانی به ازدواج تا پیری پیش میروند.
با ظهور دوران صنعتی در قرن نوزدهم، مردم با مفهوم زمان وسواس پیدا کردند. استفاده از ساعت جیبی در دهه ۱۸۰۰ رواج یافت. برای اولین بار مردم میتوانند زندگی خودشان را لحظه به لحظه برنامهریزی کنند.
این تصور که زندگی ما از یک خط مستقیم پیروی میکند، طی قرنها توسعه یافتهست. مسئله اینکه، زندگی ما از طریق مراحل ثابتی، پیشرفت قابلپیشبینی را دنبال نمیکند. گذار غیرقابلپیشبینی یک قاعدهست، و نه یک استثناء. و این گذارها میتوانند در هر زمان از زندگی ما اتفاق بیفتند.
فقط محدوده سنی بچهدار شدن را در نظر بگیرید، که امروزه به طور معمول از اواخر نوجوانی تا اوایل دهه چهل گسترش مییابد. ما مجذوب ایده «بحران میانسالی» شدهایم، اما چه کسی باید بگوید که دقیقاً زمان بعدی چیست؟
اگر تغییر و ایجاد اختلال در واقع یک امر عادیست، ما باید درباره شکل زندگی خودمان متفاوت بیندیشیم و این ایده قدیمی را که آنها مسیرهای خطی و منظمی را دنبال میکنند، دور بریزیم. ما باید داستانهای خلاقانهتری را ارائه دهیم.
زلزلههای زندگی پایههای وجودی ما را متزلزل میکند.
تصور کنید که با شخصی از جنس مخالف ازدواج کردهاید و بعد متوجه میشوید که همجنسگراید [همجنسگرایی از نظر دینی و این سایت مورد قبول نیست و صرفاً ترجمه شدهست]. یا تصور کنید کشف کنید که جنسیتی که از بدو تولد به شما اختصاص دادهاند با آنچه در واقعیت هستید مطابقت ندارد.
هنگامیکه داستانهای گذار را جمع میکرد، بروس تمام مدت درباره این نوع تحولات میشنید. در واقع، او ۵۲ نوع تغییر در زندگی را شناسایی کرد که مردم بارها و بارها تجربه کردهاند. او آنها را اخلالگر نامید و آنها را در پنج موضوع اصلی طبقهبندی کرد: بدن، عشق، کار، هویت و اعتقادات.
اخلالگران بدن از افزایش وزن تا تجربه بیماری مزمن متغیرست. یک زن بازگو کرد که چگونه زندگیاش در دانشگاه وارونه شد وقتی دچار نارسایی ناگهانی کبد شد و به حالت مرگ رسید. بسیاری از آمریکاییها با تحت تأثیر قرار دادن زندگی خودشان در اثر ترس از سلامتی آشنا هستند: از هر ده نفر، شش نفر از بیماریهای مزمن مانند بیماری قلبی رنج میبرند.
اخلالگران در حوزه عشق شامل انواع تغییرات در روابط بین فردی هستند. زندگی برخی از افراد هنگام تولد تغییر میکند یا نیاز به مراقبت از والدین مسن دارند. دیگران ممکنست طلاق بگیرند و خانوادهی جدیدی تشکیل دهند. این یک اخلالگر بسیار رایجست. این ایده که اکثر افراد ازدواج میکنند و در یک واحد خانواده ثابت میمانند کاملاً منسوخ شدهست. در واقع، از دهه ۱۹۵۰ میزان ازدواج دو سوم کاهش یافتهست. و بیشتر خانوادهها توسط افراد مجرد یا شریک زندگی مجرد اداره میشوند. زندگی در حال گذار
در زمینه کار، گذار به یک قاعده تبدیل شدهست. یک استاد قدرتمند فیزیک که برای پروژه داستان زندگی مصاحبه کرده بود، حسابی را راهاندازی کرد تا با گروهی از دانشجویانش به دنبال ستاره شدن در یوتیوب (YouTube) باشد، در حالی که یک نویسنده مستقل احساس کرد که باید روزنامهنگاری را ترک کند و یک وکیل دادگستری شود. اینها حوادث کماهمیتی نیستند. آمارها نشان میدهد که بیشتر افراد به طور متوسط فقط چهار سال در هر شغل کار میکنند. بیشتر افراد قبل از ۵۰ سالگی حداقل در ۱۲ موقعیت شغلی مختلف کار میکنند.
انواع دیگر اخلالگران در حوزههای هویتی و اعتقادیست. افراد ممکنست با کسب مدرک دانشگاهی تغییراتی در اعتقادات مذهبی تجربه کنند یا دیدگاههای جدیدی کسب کنند. تغییرات در هویت را میتوان از طریق تغییر مکان در شهرها تا ارزیابی مجدد جنسیت ایجاد کرد.
به طور متوسط هر فرد در طول زندگی خودش ۳۶ تغییر مخرب را تجربه میکند. بعضی از آنها به راحتی متابولیزه میشوند، اما همانطورکه در بخش بعدی این یادداشت خواهیم فهمید، برخی پایههای زندگی ما را متزلزل میکنند.
زلزلههای زندگی ما را مجبور میکنند آنچه را که زندگی ما را معنادار میکند دوباره ارزیابی کنیم.
یک روز، لیزا – یک مدیر بازاریابی – دقایقی زودتر به یک کنفرانس آنلاین پیوست. و حرفهای همکارانش را درباره شایعات بیپروا و گرایشات ترشرویی خودش شنید. روز بعد، او وارد دفتر رئیسش شد و شرکتی را ترک کرد که سالها او را بیچاره کرده بود. او شغلش را تغییر داد و به یک مربی زندگی و سپس، به هیپنوتیزمدرمانی روی آورد، و به دیگر افراد کمک کرد تا از ضربهای که مدتها تجربه کرده بودند بهبود یابند.
آن کنفرانس آنلاین نقطه عطفی بود که لیزا را تهییج کرد. این اتفاق زلزلهای را درون او ایجاد کرد: گذاری که اساساً درک ما از خودمان و زندگیمان را تغییر میدهد.
زلزلههای زندگی میتوانند رویدادهای داوطلبانهای باشند که ما تصمیم میگیریم زندگی خودمان را با ایجاد یک تغییر قاطع و پرهیجان به سمت و سوی ناشناخته و مبهم تغییر شکل دهیم. اما به طور معمول، آنها رویدادهایی هستند که هیچ نظارتی بر آنها نداریم و آنها را انتخاب نمیکنیم. به عنوان مثال، یک فاجعه طبیعی یا یک حمله تروریستی میتواند زندگی شما را یک شبه تمام کند. یا میتواند مانند اخراج شدن از محل کارش ضربه سختی به شما وارد کند. زمینلرزههای زندگی همیشه منفی نیستند. برخی از تغییرات مثبت مانند خرید خانه یا فارغالتحصیلی از دانشگاه نیز میتواند بسیار طاقتفرسا باشد. زندگی در حال گذار
به طور متوسط، افراد در طول زندگی خودشان سه تا پنج زلزله مهیب را تجربه میکنند. اما چه عاملی باعث میشود برخی از اخلالگران زندگی ما را کاملاً دگرگون کنند، در حالی که برخی دیگر اثری از خودشان باقی نمیگذارند؟ خُب، زلزلههای زندگی به اندازه معنایی نیستند که ما به آن حوادث میدهیم و بیشتر مربوط به چیزیست که اتفاق میافتد. در حالیکه یک نفر سرطان را تجربهی تغییردهنده برای زندگی بداند، ممکنست دیگران با همان زندگی و جهانبینی قبلی که داشتند، از درمان خارج شوند.
هنگامی که اخلالگر در زمان بدی به وجود میآید، مانند وقتی که به ویژه خسته یا آسیبپذیر هستیم، میتوان یک زلزله ایجاد کرد. اخلالگر نیز ممکنست مانند ضربالمثلی باشد که کمر شتر را میشکند. لیزا کارش را رها نکرد، زیرا همکارانش درباره او شایعه کردند، اما این حادثه او را وارد عمل کرد و دست به کار شد. زندگی در حال گذار
زمینلرزه زندگی همچنین میتواند زمانی اتفاق بیفتد که انباشتی از اخلالگران همزمان اتفاق بیفتند. خیلی اوقات، مشكلات به دو، سه و چند میرسد. برای مثال با مردی که برای این پروژه مصاحبه کردیم، و از کارش بیکار شده بود فقط بخاطر اینکه متوجه شود همسرش رابطه دارد یا نه. نگرانی از دست دادن همه چیز به یک باره باعث زلزله شد.
زمینلرزهها زندگی ذاتاً گمراهکننده و حتی ترسناک هستند. اما آنها همچنین فرصتهایی برای ارزیابی مجدد زندگی ما و آنچه آنها را معنادار میکند، فراهم میکنند. زندگی در حال گذار
ما همیشه نمیتوانیم وقایع اخلالگر را نظارت کنیم، اما میتوانیم پاسخمان را به آنها نظارت کنیم.
زلزلههای زندگی بسیار گمراهکننده هستند. زیرا داستانهایی را که همیشه درباره زندگیمان به خودمان گفتهایم، آوار میکند. افرادی که به عضویت در یک خانواده خوشبخت افتخار میکنند، وقتی شریک زندگیشان درخواست طلاق میکند، ضرر میکنند. حرفهایهایی که احساس افتخارشان را از دستاوردهای کار میگیرند، هنگامی که از کارشان اخراج میشوند، احساساتشان را از دست میدهند.
برای کنار آمدن با یک زلزله زندگی، باید بتوانیم روایتهایی بسازیم که بتواند پیچیدگی این گذار را در زندگی ما در بر بگیرد.
چگونه ما آن را انجام دهیم؟ خُب، برای شروع، باید درک بهتری از آنچه ما را تحریک میکند، داشته باشیم. چه چیزی باعث میشود احساس کنیم زندگی ما غنی، معنادار و ارزش زندگی را دارد؟ پاسخ از یک شخص به شخص دیگر متفاوت خواهد بود. زندگی در حال گذار
بروس از تحقیقاتشان، آنچه را «ایبیسی (ABC) معنا» مینامد، شناسایی کرد. در این حالت، ایبیسی (ABC) مخفف خودمختاری (autonomy)، تعلق (belonging) و علت (cause)ست. از نظر برخی افراد، داشتن احساس استقلال و نظارت زندگی مهمترین عامل تصمیمگیری آنهاست. از نظر دیگران، داشتن حس تعلق در درون جامعه از اهمیت بیشتری برخوردارست. کسانی که انگیزه آنها را درگیر میکنند، احساس میکنند زندگی آنها فقط وقتی معنادار میشوند که در انجام یک مأموریت بزرگتر سهیم باشند و به بهبود جهان کمک کنند.
زلزلههای زندگی در قلب آنچه ما اعتقاد داریم زندگی ما را معنا میبخشد و آنها را مجبور به ارزیابی مجدد انتخابهایمان میکنند. به عنوان مثال، یک بالیمای برتر که همیشه خودش را به دلیل استقلال و جاهطلبی ارزشمند میدانست، مجبور شد پس از آسیبدیدگی شغلش را تغییر دهد. او اکنون به عنوان مربی زندگی کار میکند، و حس هدفمندی را در کمک به دیگران پیدا کردهست. مادری که زندگی خودش را وقف تربیت فرزندانش کرده بود، هنگامی که یک زلزله در زندگیش آشکار کرد که واقعاً از زندگیش راضی نیست تا مادر باشد و در خانه بماند، در یک ایالت دیگر دنبال کار رفت. و یک مرد حرفهای امیدوارکننده موسیقی را رها کرد تا مبلغ مذهبی شود.
از این دگرگونیها به عنوان تغییر شکل زندگی نام برده میشود . به جای تلاش برای «بهبود» پس از یک زلزله زندگی و بازگشت همه چیز به وضعیت «عادی»، ما میتوانیم تصمیم بگیریم که به مسیری دیگر و جدید برویم و مسیر زندگی خودمان را کاملاً دگرگون کنیم.
آیینها به ما کمک میکنند تا از زندگیهایی که پشت سر میگذاریم خداحافظی کنیم.
بحرانها میتوانند برای هر یک از ما اتفاق بیفتند. به عنوان مثال، هرکسی میتواند دچار یک سانحه رانندگی وحشتناک شود. اما نحوه واکنش مردم به بحرانی از این دست بسیار متفاوتست. برخی از افراد ممکنست خشمگین باشند و ذهن را بیش از حد درگیر کنند، در حالیکه بعضی دیگر میتوانند انگیزه پذیرش یک کار حرفهای کاملاً جدید را برای ایمنی جاده داشته باشند. تصادف اخلالگریست که کاملاً از نظارت ما خارجست. هیچکس آن پیچ و تاب خاص داستان زندگی خودش را انتخاب نمیکند. اما میتوانیم معنایی را انتخاب کنیم که به آن برچسب میزنیم.
ما میتوانیم حوادث مخرب را به گذاری معنادار تبدیل کنیم، اما این نیاز به تمرین دارد. خوشبختانه، چندین ابزار اصلی میتوانند به ما کمک کنند تا در برخورد با گذار مهارت پیدا کنیم. زندگی در حال گذار
اولین ابزاری که باید برای تسلط بر آن به کار بگیریم پذیرشست. یک واکنش بسیار طبیعی در برابر تجربه یک زلزله، انکار و مقاومتست. ما میخواهیم به دنیایی بچسبیم که میشناسیم. اما سرانجام، باید واقعیت را آنگونه که هست ببینیم و نه آنگونه که آرزو میکنیم. به اندازه کافی، بدن ما اغلب بسیار بیشتر از ذهن ما با جهان هماهنگست. یک زن از پروژه داستانسرایی زندگی میگرن روزانه را داشت که فقط با ترک شغل بدش متوقف شد. شخص دیگری مدتها قبل از اینکه مفهوم تراجنسیتی شدن را بشنود احساس کرد که چیزی در بدن او ناسازگارست.
پذیرش میتواند در یک حالت تدافعی ناگهانی یا یک روند آرام اتفاق بیفتد. هرچه که باشد، نتیجه یکسانست: پذیرفتن یک موقعیت ذاتاً قدرتبخشست. این به شما امکان میدهد که به سمت چنین سؤالهایی حرکت کنید: چرا این اتفاق افتاد؟ به کدام مسیر و جهت میتوانم بروم؟ و این شما را قادر میسازد تا امکاناتی را مشاهده کنید که ممکنست در هنگام عصبانیت و مقاومت در برابر تغییرات نامرئی در درون شما باشند. زندگی در حال گذار
با این حال، پذیرش این نیست که احساسات دشوار را کنار بگذارید و وانمود کنید که همه چیز خوب و عالیست. گذار با احساسات دردناک بسیاری مانند ترس، غم و شرم همراهست. تمرین پذیرش به معنای ایجاد فضای مناسب برای آن احساساتست. هرگز مجبور نیستید غم و اندوهتان را برای از دست دادن شخصی که دوستش داشتید پشت سر بگذارید و پنهان کنید، یا شرمندگیتان را به خاطر اشتباهاتی سرکوب کنید که در گذشته مرتکب شدهاید. پذیرش احساسات و غمگینی برای ضرر و زیانهایی که خوردهاید، بخش اساسی از آنچه خداحافظی طولانی نامیده میشود، زمانیست که شما گذشته را رها میکنید و با یک گذار بزرگ در زندگی کنار میآیید.
تمام گذارهای مهم شامل یک دوره سردرگمی هستند، جاییکه احساس میکنیم واقعاً گم شدهایم.
چگونه با ضرر و زیان کنار بیاییم؟ بخشی از خداحافظی شامل ایجاد تشریفات شخصی ما برای بزرگداشت زندگیست که دیگر نداریم.
آداب و رسوم، بخش حیاتی در علامتگذاری گذار و اختصاص معنی به آنهاست. آنها به سرعت بخشیدن به پذیرش کمک میکنند و به ما اجازه میدهند گذشتههای کهنهمان را به آیندههای جدیدی تبدیل کنیم که در انتظار ماست. برخی از آیینها میتوانند به معنای واقعی کلمه تغییر در بدن ما باشند. به عنوان مثال، یک نازی سابق تصمیم گرفت که تمام خالکوبیهای فاشیستی را با نمادهای مذهبی بپوشاند تا نشانگر تغییر دینش باشد. سایر افراد پس از طلاق انتخاب میکنند که سوراخهای جدید یا مدل موی جدیدی داشته باشند.
رویدادهای جمعی شکل مهمی از آیینهاست که راهی برای جشن گرفتن موقعیتهای شاد و برجسته و همچنین عزاداری برای ضرر و زیان فراهم میکند. مهمانیها میتوانند آغاز یک مسیر مهم مانند گذار جنسیت یا بارداری باشند. آنها همچنین میتوانند برای نشان دادن یک نقطه پایان، مانند اتمام پایاننامه دکترای پزشکی یا درمان سرطان استفاده شوند. زندگی در حال گذار
اشیاء نیز میتوانند در تشریفات نقش مهمی داشته باشند. یک زندانی سابق و یک جانباز داستانهایشان را درباره نگه داشتن چکمههای کثیفشان در خانه تعریف میکردند. چکمهها نمادی از گذشتهای بودند که میخواستند تصدیق کنند، حتی اگر هرگز نمیخواستند به آنجا برگردند. برای دیگران، پوشیدن یک جواهر خاص میتواند به آنها کمک کند حضور یک مکان یا شخصی را که دوست دارند احساس کنند.
البته، تشریفات به ویژه هنگام غم و اندوه مهمست. این چیزی بود که لاری، خاخام، هنگام تولد نوزاد اولش، آن را کشف کرد. هیچ آیین عزاداری خاصی در این کنیسه برای کودکان سقط جنین و مرده وجود نداشت و هیچ راهی برای ابراز ناراحتی خودش و همسرش وجود نداشت. بنابراین، او شروع به ایجاد تشریفات خودش کرد و یک پایاننامه نوشت که چگونه خاخامها میتوانند از اعضای جامعهای حمایت کنند که همان چیزها را میگذرانند.
تشریفات میتواند برخی از آشفتگیهای داخلی ما را قابل مشاهده کند. آنها همچنین به ما امکان میدهند با جامعه وسیعتری از مردم در ارتباط باشیم. پذیرش احساسات دردناک و ایجاد آداب و رسوم به ما این امکان را میدهد که بپذیریم زندگی ما در حال تغییرست. همانطورکه در بخش بعدی یادداشت خواهیم فهمید، مرحله بعدی شامل از بین بردن تمام قسمتهای زندگی قدیمی ماست که دیگر به درد ما نمیخورند. زندگی در حال گذار
خلاقیت ما میتواند به ما کمک کند تا فصل جدیدی را در مرحله گذار ایجاد کنیم.
همانطورکه مارها پوست قدیمی خودشان را میاندازند تا رشد جدید و درخشانی را امکانپذیر کنند، ما نیز باید در طول مرحله گذار، قسمتهایی از خودِ قدیمیمان را بیاندازیم و اجازه دهیم تا در یک دوره زمانی کاملاً گنگ و گیج شویم.
هر روایت و افسانه بزرگ مذهبی ارزش گمشدن را تشخیص میدهد. عیسای مسیح را قبل از آنکه به مقام پیامبری برسد، به صحرا انداختند و محمد حکمت خودش را در بالای کوه به دست آورد. تجربه سرنوشتساز زندگی کلاه قرمزی هرگز ممکن نبود اگر وی در آن جنگل سرگردان نمیشد.
بنابراین اگر واقعاً میخواهیم تحول را بپذیریم، باید دوره سردرگمی را نیز بپذیریم، جاییکه گذشته را رها کردهایم، اما فصل بعدی را هنوز شروع نکردهایم. در این مرحله، ما مجبور میشویم بعضی از هویتها یا اعتقادات منسوخشده را رها کنیم که دیگر برای ما مناسب نیستند. یا عادتهای ریشهدار باقیمانده از قسمتهای زندگی ما که دیگر آنها را نمیپذیریم. ریزش میتواند احساس آسیبپذیری و تهی بودن را در ما ایجاد کند زیرا احساس میکنیم واقعاً گم شده و نسبت به کیستی خودمان مطمئن نیستیم. اما همین اتفاق میتواند فضایی خالی برای ساخت هویت جدیدی ایجاد کند. زندگی در حال گذار
بنابراین، چگونه میتوانیم در این دوره چالشبرانگیز زنده بمانیم؟ بعضی از افراد با دادن ساختار جدید به زندگی خودشان از این سردرگمی خلاص میشوند، به عنوان مثال، با حضور در یک برنامه توانبخشی ترک الکل ۱۲ مرحلهای یا ثبتنام در یک دورهی آموزشی. برخی دیگر ترجیح میدهند یک روش روزانه جدید مانند روزنامهنگاری، باغبانی یا پیادهروی در طبیعت را در پیش بگیرند. این آیینها میتوانند شما را در زندگی روزمرهشان تحت تأثیر تغییرات بزرگی قرار دهند.
در حالیکه این رویکردهای منظم برای بسیاری از افراد مؤثرست، دیگران تصمیم میگیرند آزادانه کاوش کنند. یک روش اساسی برای کشف ضرر اینکه به معنای واقعی کلمه شروع به گشت و گذار در جهان باشید و به سفرهای پرماجرا بروید. برخی افراد یک دوره عدماطمینان را فرصتی برای آزمودن در مرزهایشان در سرگرمی و بیکاری، آشنایی با افراد مختلف یا رفتن به مهمانیها بدانند. این نوع بازیهای ساختیافته میتوانند به بخش مهمی از روند گذار تبدیل شوند. زندگی در حال گذار
دوره سردرگمی باعث میشود کاملاً در دریا غوطهور باشید. همه چیزهایی که شما را به هویتشان متصل میکنند ناپدید میشوند. در طرف دیگر این دوره دشوار، آغاز جدیدی نهفتهست.
ما باید داستانهای زندگی جدیدی بنویسیم که گذار ما را تلطیف کند.
هنگامی که هنری ماتیس به سرطان روده بزرگ مبتلا شد و مجبور به جراحیهای طاقتفرسایی شد، به نظر میرسید که پایان کار هنری اوست. او دیگر نمیتوانست بایستد، و هرگز بلد نیست مسواک بزند. در حالی که بحران سلامتی در واقع کار نقاشی او را به پایان رساند، اما این امر فصل جدیدی را در زندگی خلاقانه او باز کرد: در حالی که در رختخواب دراز کشیده بود شروع به ایجاد برشهای قابلتوجهی از کاغذ کرد که امروزه بسیار شناخته شدهست. زندگی در حال گذار
گذار شامل ضرر و زیانست، اما از هرج و مرج فرصتی مهیج برای ساختن چیز جدید حاصل میشود. ما باید ضمن بررسی این امکانات جدید، به خودمان اجازه دهیم خلاق و تجربهگر باشیم.
تماس با خلاقیتتان میتواند بهبود شما را پس از یک بحران تسریع کند. داستان زاک نمونه خوبی از آنست. هنگامی که این جانباز جوان برای همیشه در تیراندازی جنگ افغانستان از چهره درآمد، میخواست به زندگی خودش پایان دهد. اما وقتی مادرش او را به یادگیری آشپزی ترغیب کرد، تغییر را پذیرفت. او انرژی خودش را برای کباب کردن تکه کامل ماهی آزاد، و تهیه بشقابهای کرکی پنکیک ریخت. او همچنین شروع به نوشتن شعر و کشیدن نقاشی کرد، و ناامیدی خودش را به چلپچلوپهای وحشی روی بوم منتقل کرد. طغیان خلاقیت زاک به او کمک کرد تا برخی از آسیبهایی را که در طول جنگ تجربه کرده را کاهش دهد. و شروع به خلق هویت جدیدی برای خودش کند که به سربازی اصلاً وابستگی نداشت.
خلاقیت از طریق نوشتن یکی از مهمترین ابزارهاییست که ما در گذار میتوانیم از آن استفاده کنیم. عمل نوشتن فرایند ایجاد روایتی جدید را شارژ میکند. و به افراد این امکان را میدهد که احساس نظارت بیشتری نسبت به گذشته داشته باشند.
در آزمایشی، جیمز پنه باكر، روانشناس، گروهی از افرادی را كه اخیراً اخراج شده بودند، به دو نیمه تقسیم كرد. او از یک نیمه خواست که درباره این تجربه بنویسند. در حالیکه نیمه دیگر اصلاً چیزی ننوشتند. سه ماه بعد، در مقابل ۵ درصد از کسانی که نمینوشتند، ۲۷ درصد از افرادی که درباره تجربیاتشان نوشتند، شغل جدیدی پیدا کردند. قرار دادن داستانهایشان روی کاغذ نه تنها به آنها امکان میدهد تا احساساتشان را تحلیل کنند. بلکه به آنها امکان میدهد اقداماتی انجام دهند که منجر به یافتن شغل جدید شود. چه در حال آشپزی، نقاشی، نوشتن یا نواختن موسیقی باشیم. بیان خلاقانه یکی از بزرگترین خطوط حیات ما در پی وقوع یک زلزله در زندگیست.
پدر بروس در پایان زندگی خودش ۱۵۰ داستان درباره گذشتهش نوشته بود. او با زحمت در کتاب، همراه با بریدهها و عکسها، آنها را چسباند. در حالی که یک بار او چنان ناامید شده بود که میخواست خودش را بکشد. اما صرف نوشتن داستانش به او حس خوبی داد که بیماریاش او را انکار کرده بود.
در طول پروژه داستانسرایی زندگی، بروس صدها داستان درباره چگونگی تغییر زندگی مردم شنید. او فهمید که مانند پدرش، نحوه صحبت مردم درباره تجربیاتشان تأثیر زیادی در نحوه برخورد با گذارشان دارد.
افرادی که درباره گذار به عنوان دوره تأثیرگذار بر زندگی خودشان بد صحبت میکردند. به اصطلاح روایتهای آلودگی – همچنان افسردهتر بودند. کسانی که گذار را سخت توصیف میکنند، اما در نهایت منجر به نتیجه خوبی میشوند. به اصطلاح روایتهای رستگاری – احساس قدرت و مثبت بیشتری میکنند. اگرچه ما بر همه اتفاقاتی که برای ما میافتند نظارت نداریم. اما بر داستانهایی نظارت داریم که درباره آن وقایع برای خودمان تعریف میکنیم و نقشی که در آنها بازی کردیم. زندگی در حال گذار
خلق داستانهای جدید بسیار مهمست. اما حتی مهمتر داشتن شانس به اشتراک گذاشتن آنهاست.
وقتی زندگی ما آشفتهست، میتوانیم احساس تنهایی و گوشهگیری کنیم. میدانیم که پاسخ دادن به یک سؤال ساده مانند چه کاری انجام میدهید چقدر سختست؟ هنگامی که ما درگیر روحیهای افسرده و خراشیده هستیم. اما به اشتراکگذاری تجربیات ما فوایدی برای رفاه ما دارد. و احساس تابآوری شخصی ما ارتقاء میدهد.
استیون داستانش را درباره فرار از فرقه معروف به مونی به اشتراک گذاشت. هنگامی که سرانجام فرار کرد، از رفتارش چنان شرمنده شد که دیگر هرگز نمیخواست درباره آن صحبت کند. اما بعد متوجه شد که میتواند با بهاشتراکگذاری تجربیاتش به افراد دیگر کمک کند تا از شرایط مشابه فرار کنند. بنابراین، استیون شروع به صحبت با مخاطبان بزرگ و اعضای کنگره درباره نحوه شستوشوی مغزی و فرار از آن کرد. بعداً، او حتی سازمانی تأسیس کرد که به اعضای دیگر فرقه کمک میکند. وی در بیان داستان خودش توانست هدف زندگی جدیدی را کشف کند.زندگی در حال گذار
هنگام بهاشتراکگذاشتن داستان خودتان، بهترست به مخاطبان داستانتان مانند دوستان نزدیک و افراد معتمد اعتماد کنید. همین که عادت کنید تا با نزدیکانتان شریک شوید، انگیزه پیدا میکنید تا مانند استیون با مخاطبان بیشتری ارتباط برقرار کنید. به یاد داشته باشید که داستان شما پویاست. هر زمان که نیاز داشتید میتوانید آن را دوباره بنویسید. و میتوانید از آن برای کمک به شما در ایجاد تغییرات زندگی استفاده کنید.
خلاصه نهایی
همه ما اعتقاد داریم که زندگی ما در یک مسیر خطی منظم پیش خواهد کرد. اما این درست نیست. در واقع، روابط، مشاغل و سیستمهای اعتقادی ما در طول زندگی ما دچار تغییرات گستردهای خواهند شد. برای نظارت ظریف این گذارها، باید برای آنها آماده باشیم. به جای تلاش برای چسبیدن به گذشته، باید علاقه به ایجاد روایتهای جدیدی برای زندگی خودمان داشته باشیم. اگر یاد بگیریم از پذیرش و خلاقیت طبیعی خودمان استفاده کنیم، همه ما میتوانیم استاد تغییر شویم. زندگی در حال گذار
مشق تغییر
به بُردهای کوچک توجه کنید.
هنگامی که شما یک گذار بزرگ زندگی را تجربه میکنید. ذهن شما پر از سؤالات بزرگی مانند من کیستم؟ یا زندگی من به کجا میرود؟ اگرچه این سؤالات مهم هستند. اما شما باید در حال حاضر ثابت قدم بمانید. یکی از بهترین راهها برای این کار توجه به بردهای کوچک روزانهست. آیا پس از قرار گرفتن در شرایط مالی سخت قادر به پرداخت قبضها و صورتحسابهای خودتان هستید؟ آیا هوشیاری تازه پیدا شده شما به این معنی که میتوانید فرزندان خودتان را دوباره به مدرسه برسانید؟ این تغییرات ظاهراً پیش پا افتاده، هنگام تحمل یک گذار بزرگ، میتوانند راحتی زیادی به شما بدهند. زندگی در حال گذار
این کتاب را میتوانید از انتشارات چیتگرها تهیه کنید.