الگوهای خود را بشناسید، از گذشته خود رها شوید و خودتان را خلق کنید
نحوه انجام کار (که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است) یک راهنمای عملی برای بهبود جسم و ذهن ما است. جنبههای جسمی، ذهنی و روحی سلامتی ما همه با هم مرتبط هستند. با تغییر در نحوهی غذا خوردن و ورزش، مراقبه با ذهنآگاهی و مقابله با آسیبهای گذشته، میتوانیم خود را ترمیم و روابط خود را دگرگون کنیم.
این کتاب برای جویندگان معنوی است که به دنبال راههای جدید برای ارتباط با جهان هستند، فرزندان والدینی که از نظر عاطفی در دسترس نیستند و به دنبال بهبود آسیبهای گذشته هستند، و هر کسی که از احساس کندی و فرسودگی خسته شده باشد.
دکتر نیکول لِپارا یک روانشناس بالینی است که در دانشگاه کرنل تحصیل کرده و دکترای خود را از مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی دریافت کرده است. حساب اینستاگرام بسیار محبوب وی، @the.holistic.psychologist، دارای بیش از سه میلیون نفر عضو از سراسر جهان است.
این کتاب چه چیزی برای من دارد؟ یاد بگیرید چگونه کار خودترمیمی [SelfHealing] را انجام دهید.
دکتر نیکول لِپارا در حال دریافت علائم جدی هشداردهنده از بدنش بود که مشکلی پیش آمده است. او از مشکلات مزمن روده، و سردردهای مداوم رنج میبرد و حتی بدون دلیل مشخص بیهوش میشد. او همچنین از میگرن و اضطراب مداوم رنج میبرد.
وی داروهای ضد افسردگی و پاراستامول مصرف کرد، اما درمان این شرایط با دارو و درمانهای سنتی مؤثر نبود. لِپارا برای بهبودی خود سفری را آغاز كرد كه شامل گسترش كامل كاری وی به عنوان یك روانشناس، با توجه به همهی عناصر جسمی و روحی و كاملاً جامع در نگرش به سلامتی بود.
آیا شما هم میخواهید یاد بگیرید که چگونه از فرسودگی شغلی، آسیبدیدگی و افسردگی رها شوید و خود را ترمیم کنید؟ آنگاه در جای مناسب قرار بگیرید. نحوه انجام کار
در این یادداشت، یاد خواهید گرفت
- تأثیر ضربه روحی در دوران کودکی بر نحوهی رفتار ما؛
- چرا مرزها برای ایجاد روابط دوستانه بسیار مهم هستند؛ و
- چگونه سلامت روده ما بر مغز ما تأثیر میگذارد.
دکتر لِپارا زمینگیر شد و فهمید که چیزی در زندگی او باید تغییر کند.
ما اغلب از بیداریهای معنوی در بالای کوهها میشنویم. یا در معابد، مساجد و کلیساها.
اما برای دکتر نیکول لِپارا، بیداری به روشی ظاهراً پیش پا افتاده اتفاق افتاد. او بیش از یک کاسه بلغور جوی دوسر را سر کشید، و واقعاً نمیتوانست جلوی خود را بگیرد. او با دوست دخترش به تعطیلات رفته بود، و به جای اینکه از آرامش و راحتی لذت ببرد، فقط به او فهماند که چقدر فرسوده شده است.
لِپارا زندگی بسیار موفقی داشت. یا حداقل از نگاه مردم موفق به نظر میرسید. او تمرینات روانشناسی خاص خود، یک شریک دوستداشتنی و یک خانه عالی در فیلادلفیا داشت. اما از درون احساس پوچی میکرد. او خسته از خواب بیدار میشد، و احساس جدایی از خود و افرادی داشت که دوستشان میداشت. او از کار کردن ناامید و حساس شده بود. و از بیماری جسمی رنج میبرد – او دچار میگرن شدید و مشکلات روده شد. او فهمید که چیزی در زندگیاش کارساز نیست. نحوه انجام کار
چه چیزی بود که لِپارا سالها به عنوان روانشناس بالینی سعی در بهبودی خود و دیگران داشت. اما مدتها بود که او در عمل در روانشناسی رایج چیزی را از دست داده بود. خیلی احساس محدودیت میکرد. او دریافت که برای اینکه واقعاً بتواند خودش را درمان کند، باید رویکرد جامعتری را در پیش بگیرد – برای پذیرفتن روشی که به او امکان میداد تا جسم، ذهن و روح خود را به طور همزمان بهبود بخشد. زیرا در حقیقت، این موارد به هم پیوسته و در هم تنیدهاند.
نویسنده شروع به بهزیستی جسمی خود کرد، هر روز تمرین میکرد و خوب غذا میخورد. همچنین جلسات منظم تنفس و مراقبه را پذیرفت و انجام میداد. در ابتدا، حفظ روال معمول شرایط سختی بود. اما بعد از چند ماه، بدن آن را پذیرفت و عادت شد. لِپارا همچنین با برخورد با آسیب دوران کودکی خود، و یادگیری پردازش احساسات منفی گذشته، بهبود کودک درون خود را آغاز کرد.
نتایج تمام کارهای سخت او این بود که او از سالها قبل – از نظر روحی و جسمی قویتر شد. از طریق اینستاگرام، او شروع به ثبت سفر خود به عنوان «یک روانشناس جامعنگر» کرد. همانطورکه هزاران نفر شروع به دنبال کردن حساب او کردند، مشخص شد که او نیاز بسیار بیشتری را تجربه میکند. امروز، بیش از سه میلیون نفر کارهای او را دنبال میکنند و خود را به عنوان خودترمیمها معرفی میکنند.
برای بهبود ذهن خود، باید بدن خود را درمان کنیم و بالعکس.
تصور کنید به شما یک قرص میدهند و به شما میگویند اگر آن را مصرف کنید، تمام احساس افسردگی شما از بین میرود.
شما آن را مصرف میکنید و احساس بهتری خواهید داشت، بعداً متوجه میشوید که در تمام مدت قرص قند مصرف کردهاید. این یک تجربه معمول است که به آن «اثر دارونما» گفته میشود. آزمایشات نشان داده است که افراد فقط با اعتقاد به اینکه تحت درمان هستند، بهبودهای چشمگیری را در شرایط مختلف از بیماری پارکینسون تا افسردگی تجربه میکنند.
چرا این کار اتفاق میافتد؟ زیرا ذهن و بدن ما به هم متصل هستند.
برای بیش از ۴۰۰ سال، افرادی که بر روی الگوی ذهن و بدن تحقیق میکردند اعتقاد داشتند که ذهن ما کاملاً از بدن ما جدا و مستقل است. این طرز تفکر رویکردی را در زمینه پزشکی ایجاد کرد که افراد میتوانند برای «اصلاح» ذهن خود به روانشناس و برای درمان بیماریهای بدن به سایر پزشکان مراجعه کنند. مشکل کجا بود؟ ذهن و بدن ما ارتباط تنگاتنگی ندارند. نحوه انجام کار
تحقیقات نوآورانه نشان داده است که سلامت روده تأثیر چشمگیری بر بهزیستی ذهنی ما دارد. حتی شرایط شدیدی که به اعتقاد ما توسط ژنهای ما تعیین میشود میتواند تحت تأثیر محیط ما قرار گیرد. این زمینه در حال ظهور اپیژنتیک است، به این معنی که اگرچه ممکن است «ما» با یک اپیژنتیکی روبرو شویم، بسته به عوامل مختلفی مانند استرس، میزان کم یا زیاد خواب، آنچه میخوریم و سلامت روابط بین فردی ما، ژنها «بسته» یا «خاموش» میشوند. بنابراین با تغییر در نحوهی زندگی خود، میتوانیم تأثیر بسزایی در تبدیل شدن زمینههای بیماری به بیماری کامل داشته باشیم.
البته، ما نمیتوانیم تمام جنبههای زندگی خود را کنترل کنیم. برخی از آسیبها ناشی از شرایط سیستمی است، مانند نژادپرستی پنهان یا آشکار، تبعیض و بیعدالتی اقتصادی که افراد رنگینپوست هر روز تجربه میکنند. روانشناسی جامعنگر این واقعیت را انکار نمیکند. در عوض، این سؤال را میپرسد که چگونه افراد میتوانند خودترمیمی را در زندگی تجربه و موقعیتهای منحصربهفرد خود را تمرین کنند.
اغلب اوقات با افراد طوری رفتار میشود که گویی هیچ قدرتی در تأثیرگذاری بر شرایط پزشکی خود ندارند. آنها تشویق میشوند که برای سرکوب علائم خود منفعلانه از دستورالعملهای پزشک پیروی کنند. روانشناسی جامعنگر نگرشی متفاوت دارد. این رویکرد باور دارد که همهی ما میتوانیم برای بهبود خود و بدن خود گام برداریم. هیچ راهحل سریع یا قرص جادویی وجود ندارد. سفر ناخوشایند و گاهی اوقات یک شعار خواهد بود. اما در طرف دیگر، رضایت بسیار زیاد این است که میدانید شما بهزیستی خود را باید در دستان خود بگیرید.
از افکار خود آگاه شوید.
جسیکا در آستانه ازدواج با دوست پسر دیرینهی خود بود. گاهی اوقات مطمئن میشد که این تصمیم درستی است – خوششانس بود، که در نهایت با چنین پسر فوقالعادهای روبرو میشود! در زمانهای دیگر، او فکر میکرد که فرد احمقی است، و تحمل این را ندارد که با او باشد. جسیکا روی غلتک زندگی میکرد و کورکورانه هر آنچه فکرش به او میگفت باور داشت.
مانند جسیکا، همه ما روزانه هزاران فکر در ذهن خود میچرخانیم. به محض اینکه صبح چشم خود را باز میکنیم، با نگرانی، برنامهریزی و تأمل میکنیم. افکار ما میتوانند وحشیانه انتقادی یا محتوایی آرام باشند. ذاتاً هیچ مشکلی با این افکار نداریم. اما باید به یاد داشته باشیم که آنها همیشه درست نیستند ولی ما را شکل میدهند.
بیشتر ما روزهای خود را صرف روند خودکار میکنیم. ما بدون اینکه متوقف شویم، کارهای روزمره خود را با سرعت انجام میدهیم و بررسی نمیکنیم که چه کاری میکنیم و در چه فکری هستیم و چرا. در حقیقت، اسکن مغز نشان داده است که ما فقط پنج درصد از روز واقعاً هوشیار هستیم. برای بقیه، ضمیر ناخودآگاه ما نمایش را در صحنه زندگی اجرا میکند. ما گرفتار عادتها و الگوهای فکری آشنا میشویم زیرا این همان چیزی است که ما به آن عادت کردهایم. هرگونه انحراف از روال عادی باعث ایجاد مقاومت ذهنی میشود و ما را ناراحت و مضطرب میکند. نحوه انجام کار
اما مسئله این است که زندگی با روند خودکار نیز واقعاً راحت نیست. ما در الگوهای دوران کودکیمان گرفتار شدهایم، به دلیل اعتقادات خود گروگان گرفتهایم و احساس تغییر در قدرت نمیکنیم. بنابراین چگونه واقعاً بیدار شویم و آگاهی از خود و دنیای خود را پرورش دهیم؟
از نظر جسیکا، شروع یک تمرین یوگا نکته اصلی بود. از طریق نظم تمرینهای سخت و وقتگذرانی برای خودش، فضای بیشتری برای بررسی الگوهای فکری خود داشت. او کمتر واکنشی شد و اندوه و ترس عمیقی را شناسایی کرد که باعث ایجاد دوگانگی در رابطه با او شده بود.
پرورش آگاهی میتواند از کم شروع شود. با اختصاص یک دقیقه از روز واقعاً از جایی که هستید مطلع شوید. اگر در حال پیادهروی هستید، درختان، پیادهرو ترکخورده و افرادی را در آن ببینید که در مسیر خود با آنها روبرو میشوید. سپس به حواس خود توجه کنید: نسیمی که صورت شما را مینوازد چه احساسی را در شما ایجاد میکند؟ هنگام راه رفتن چه میشنوید؟ شما قبلاً تجربهی آشنای روند خودکار را قطع کردهاید. این کار را هر روز انجام دهید. در ابتدا ممکن است احساس ناخوشایندی داشته باشید، اما همانطورکه تمرین میکنید، مزایای بسیار زیادی خواهد داشت. به جای اینکه احساس کنید در فکر خود هستید، خودآگاهی شما شروع خواهد شد.
برای بهبودی باید آسیبهای دوران کودکی را شناسایی کنیم.
وقتی نویسنده سعی میکند کودکی خود را به یاد بیاورد، با نیمه خاطرات فازی زیادی روبرو میشود. او بسیاری از لحظات مهم زندگی خود را به یاد نمیآورد و برای شناسایی چهرهها تلاش میکند. نحوه انجام کار
او اکنون میداند که این به این دلیل است که در بیشتر دوران کودکی و بزرگسالی خود جدا شده بود. این بدان معناست که اگرچه او از نظر جسمی حضور داشت، اما از نظر روانی کاملاً بررسی شد. او نمیتوانست احساسات خودش را بکار بگیرد یا آنچه را که احساس میکرد تنظیم کند. وقتی افراد احساس خستگی و ناتوانی میکنند، به عنوان یک استراتژی مقابلهای جدا میشوند. بنابراین در کودکی لِپارا دقیقاً چه اتفاقی افتاد تا او اینگونه احساس کرد؟
از بیرون، خانواده پر سر و صدا ایتالیایی لِپارا خوشحال و «عادی» به نظر میرسیدند. اما خانه پر از تنش و مشاجره بود. مادر لِپارا اضطراب درمان نشده زیادی داشت و مادر و خواهر و برادرش از بیماریهای مزمن رنج میبردند. لِپارا نمیتوانست احساسات خود را بیان کند و واقعاً احساساتش دیده نمیشود. راهحل او رفتن به زیرزمین، در یک «سفینه فضایی» ساخته دست خودش بود.
بسیاری از ما دچار این نوع آسیبهای دوران کودکی هستیم. آنها ممکن است آن چیزی نباشند که ما حتی به عنوان آسیب روحی تصور میکنیم، اما حقیقت این است که میتوانند عواقب جدی برای سلامتی عاطفی ما در اواخر زندگی باشند. بچهها مثل اسفنج هستند. آنها ترس و اضطراب والدین خود را فرو میبرند و از استراتژیهای مقابلهای خود الگو میگیرند.
آیا والدین شما از کودکی احساسات شما و واقعیت شما را تأیید کردهاند؟ یا به شما گفته شد که «این خیلی بد نیست» و شما باید آن را بخورید؟ آیا احساس کردید که برای چه کسی هستید دیده و شنیدهاید؟ کودکانی که احساسات و نظرات آنها نادیده گرفته میشود، در نهایت جدا میشوند، یا برای جلب توجه دیگران رفتار میکنند.
آسیبهای دوران کودکی میتواند توسط والدینی ایجاد شود که هیچ حسی از مرز ندارند. آنها به حریم خصوصی فرزندان خود حمله کرده و اطلاعات نامناسب را با آنها به اشتراک میگذارند. والدین نیز میتوانند در تنظیم احساسات خود مشکل داشته باشند، به این معنی که میتوانند بیثبات باشند، به حالت خشم درآیند یا به عنوان سازوکار کنار آمدن از هم جدا و از هم فاصله بگیرند. نحوه انجام کار
همه این تجربیات کهنالگو بسیار دردناک است، زیرا باعث میشود کودکان از شهود و خویشتن اصیل خود بیگانه شوند. آنها باورها و احساسات خود را حدس میزنند و خود را متناسب با آنچه فکر میکنند والدین از آنها میخواهند، تحریف میکنند. هنگامی که او در حال درمان آسیب خود بود، لِپارا مجبور شد به همان زخم اولیه برگردد. در رویارویی با آن، او توانست استراتژیهای جدیدی را برای مقابله با شرایط سازگار ایجاد کند که واقعاً او را پشتیبانی میکرد. پس شما هم میتوانید.
ما باید بیاموزیم که سیستمهای بقاء را خلع سلاح کنیم.
تصور کنید که یک خرگوش در طبیعت هستید، روباه گرسنهای شما را تعقیب میکند. قلب شما میتپد و تا میتوانید سریع میدوید.
وقتی حیوانات تهدیدی را برای زنده ماندن خود میبینند، آنچه شناخته میشود جنگ، پرواز یا واکنش در برابر سکون است. ترشح آدرنالین در بدن آنها موج میزند، ضربان قلب آنها افزایش مییابد و تنفس آنها به شماره میافتد. نحوه انجام کار
ما انسانها نیز این پاسخها را داریم. در برابر تهدید قابل درک، «مرکز ترس» مغز ما – آمیگدالا – روشن میشود و به سیستم عصبی خودکار ما دستور میدهد که به حالت زنده ماندن بپردازد. این غرایز عامل اصلی زنده ماندن ماست. آنها به ما قدرت فوق بشری میدهند تا از یک مهاجم پیشی بگیریم یا از عزیزانمان محافظت کنیم. اما افرادی که آسیب روحی را تجربه کردهاند، گاهی اوقات تهدیدات را در همه جا درک میکنند، حتی در صورت خطر واقعی. این بدان معناست که سیستمهای زنده ماندن آنها همیشه در حالت آمادهباش هستند و بدن آنها را ویران میکند.
وقتی دچار استرس مزمن میشوید، مغز بدن شما را با هورمون کورتیزول غرق میکند. در نتیجه، ممکن است افراد اطراف شما تهدیدکنندهتر به نظر برسند و ممکن است برای برقراری ارتباط و ایجاد روابط سختتر باشد. شما دیگر قادر به تفکر واضح نیستید.
سیستمهای زنده ماندن ما غیرارادی هستند – ما نمیتوانیم آگاهانه آنها را خاموش کنیم. اما میتوانیم برای آرامش بدن خود گام برداریم. به عنوان مثال، ما میتوانیم تنفس خود را کنترل کنیم. نفس کشیدن عمیق شکم در هنگام استرس تأثیر آرامشبخشی فوری بر بدن ما دارد.
ورزش بدنی روش مؤثر دیگری برای کاهش استرس است. ورزش باعث ترشح هورمونهای خوب مانند دوپامین در جریان خون ما میشود. این مزایای شگفتانگیزی برای سلامتی ما دارد. در حقیقت، افرادی که ورزش میکنند بسیار کمتر به بیماری قلبی یا زوال عقل مبتلا میشوند. یوگا حتی مؤثرتر است زیرا همزمان ذهن و بدن را درگیر میکند.
ما هماکنون میدانیم که سلامت ذهنی ما با روده ما ارتباط نزدیکی دارد. در واقع، ۵۰۰ میلیون نورون در روده ما وجود دارد که تمام وقت با مغز ما ارتباط برقرار میکنند. التهاب ناشی از مقدار زیاد قند و غذای فرآوری شده با شرایط شدیدی مانند افسردگی در ارتباط است. خوردن غذاهای کامل مغذی و همچنین غذاهای تخمیری مانند ماست، التهاب را کاهش میدهد و از سلامت روده ما حمایت میکند. نحوه انجام کار
یکی از بهترین روشها برای کاهش سطح استرس، تمرکز بر خواب کافی است. هنگام خواب، مغز ما سموم را بیرون میریزد و سلولهای ما دوباره تولید میشوند. بنابراین بهموقع بخوابید!
والدین میتوانند باورهای اصلی ما را دوباره برنامهریزی کنند.
آیا تا به حال با خود فکر کردهاید، «مهم نیستم»؟ یا «هیچ کس به من اهمیت نمیدهد؟»
اینها نمونههایی از باورهای اصلی است – که در دوران کودکی شکل گرفته است – و تعریف میکنند که چگونه خود و زندگی خود را میبینیم. مغز ما نیروهای قدرتمندی دارد که اطلاعات و محرکهای دنیای خارج را فیلتر میکند. وقتی یک باور اصلی منفی داشته باشیم، مغز ما شواهدی را انتخاب میکند که از آن پشتیبانی کند. این به عنوان سوگیری تأیید شناخته میشود.
اگر اعتقاد داشته باشیم که ما بیارزش هستیم، پس به جای چیزی که به دست آوردهایم، انتقادات را ثابت خواهیم کرد و ستایش را نادیده میگیریم، یا ارتقاء شغلی را به عنوان یک حقه رد میکنیم. ما این ناامنی را در روابط خود وارد خواهیم کرد و آزمایش دوستداران خود را شروع خواهیم کرد. باورهای اصلی منفی میتوانند بر هر حوزه از زندگی ما تأثیر بگذارند.
اگر ما از باورهای اصلی منفی خود آگاه باشیم و کار بهبودی را انجام دهیم، در این صورت میتوانیم روشهای تفکر خود را تغییر دهیم و دنیا را فیلتر کنیم. نحوه انجام کار
یکی از بهترین راهها برای تغییر باورهای خود در مورد خود این است که دوباره به منبع برگردیم. معمولاً این باورها در سنین بسیار پایین شکل میگیرند. برای بهبودی آنها باید با کودک درون خود درگیر شوید.
کودک درون ما غالباً زخمهای عمیقی از رابطهی والدین و فرزند دارند. نظریهی دلبستگی نشان میدهد وقتی کودکان در پیوند با والدین خود احساس امنیت میکنند، میتوانند از نظر عاطفی تابآوری و همچنین اعتماد به نفس برای کاوش مستقل از والدین را پیدا کنند. اما وقتی والدین در دسترس نباشند، یا در محبت خود ناسازگار باشند، کودکان احساس ناامیدی و افسردگی میکنند. یا اینکه، متوقف میشوند و به طور کلی جستوجوی والدین را متوقف میکنند.
در این مرحله آسیبپذیر است که ما شروع به شکلگیری باورهای کلیدی در مورد خود میکنیم. برخی از کودکان ممکن است سرپرست شوند، زیرا معتقدند که باید از طریق مفید بودن برای دیگران محبت کسب کنند. یا ممکن است بیش از حد باور شوند که اعتقاد دارند ارزش آنها به موفقیتهایشان بستگی دارد.
یکی از قدرتمندترین راههای بهبود این زخمها این است که شروع به باورپذیری مجدد کنید. هنگامی که در حال باورپذیری مجدد هستید، با قولهای کوچک به خود و عمل به آنها، نظم محبتآمیز را اعمال میکنید. شما همچنین مراقبت از خود و تنظیم عاطفی را در اولویت خود قرار دهید. پدر و مادر باهوش و دوستداشتنی شما میتواند نیازها و احساسات واقعی شما را شاهد و تأیید کند.
همهی این اقدامات به شما کمک میکند تا اعتماد کودک درون خود را جلب کنید. با تأیید او و ترس و سازوکارهای بقاء، میتوانید باورهای دردناک خود را تغییر دهید که قبلاً حفظ شدهاند.
پرورش مرزهای محکم و دوستداشتنی روابط شما را بهبود میبخشد.
سوزان احساس میکرد مثل خانهی بیدر و پیکر است. دوستانش در تمام ساعتها با او تماس میگرفتند تا درام عاطفی خود را بر روی او بریزند بدون اینکه هرگز احساس او را بپرسند. خانواده او نیز هر زمان که میخواستند به خانه او حمله میکردند. نحوه انجام کار
سوزان حد واقعی نداشت. او چنان ناامید شده بود که از همه راضی باشد که دیگر ارتباط خود را با آنچه که بوده و آنچه میخواهد باشد قطع کرده است. او این پویایی را در دوران کودکی خود دنبال میکرد. او با مادری کنترلکننده احساسات بزرگ شده بود که با خواندن دفترچه خاطراتش به حریم خصوصی او حمله کرد. او فهمید که برای نجات خود – و روابطش – چیزی باید تغییر کند.
بسیاری از ما در خانوادههایی مانند سوزان بزرگ شدهایم، جاییکه با هم بودن به عنوان شکل نهایی عشق شناخته میشود. اما روابط عاشقانه در واقع بر پایه و اساس مرزهای خوب بنا نشده است. ما باید اجازه دهیم نیازهای اصلی خود را در اولویت قرار دهیم، حتی اگر این موارد برای افراد دیگر مناسب نباشد. اگر این کار را انجام ندهیم، کینهتوز میشویم و رفاه ما رنج میبرد.
سه نوع مرز وجود دارد که باید آنها را پرورش دهیم. اول مرزهای فیزیکی است. اینها به خودکاری بدن ما، و نحوهی دوست داشتن ما مرتبط میشود، چه غذایی میخواهیم بخوریم یا چه اقدامات مراقبتی از خود برای بدن ما مهم هستند.
نوع دوم مرز، منبع است. دوستان سوزان بدون فکر یکی از ارزشمندترین منابع او را میخوردند: زمان. اما میتوانیم در مورد کسانی که اجازه میدهیم وقت و پول خود را برای آنها صرف کنیم، رفتار کنیم.
مرز سوم، ذهنی و عاطفی است. در خانوادههای درگیر، کودکان از ایجاد مرزهای شدید شخصی دلسرد میشوند. آنها غالباً به گونهای تربیت شدهاند که نسبت به نیازهای عاطفی والدین احساس مسئولیت میکنند. آنها همچنین تشویق میشوند که در تفکر گروهی شرکت کنند – برای مثال، بدون فکر عقاید مذهبی خانواده را دنبال کنند. بیان مرزهای شخصی خود به این معنی است که بتوانید برای احساسات، عقاید و اعتقادات خود فضا ایجاد کنید.
ایجاد و حفظ مرزها میتواند کار سختی باشد. مردم نسبت به تغییر واکنشهای بدی نشان میدهند و ممکن است سعی کنند گناه شما را بشورند تا وضعیت موجود را نگه دارند. اطمینان حاصل کنید که از قبل آماده شدهاید و کارهایی را برای تنظیم احساسات خود انجام دهید. مرز را در یک لحظه از نظر احساسی خنثی اعلام کنید – وسط دعوا هرگز زمان مناسبی نیست! در ابتدا ممکن است ترسناک باشد، اما مرزها باعث استحکام روابط شما میشوند.
خودترمیمی به شما امکان میدهد خود را با یک جامعه دوستداشتنی و حامی احاطه کنید.
ما به عنوان انسان برای روابط به هم متصل هستیم. رفاه حال ما به حمایت جوامع ما بستگی دارد.
به همین دلیل شروع یک سفر درمانی بسیار ترسناک است. وقتی وضع موجود را تغییر میدهید و نحوهی اوضاع همیشگی در روابط را به چالش میکشید، با خانواده و دوستان خود روبرو میشوید.
این چشمانداز چنان وحشتناک است که بسیاری از افراد را از تغییر و تحول منصرف میکند. آنها ترجیح میدهند در الگوهای قدیمی خود گیر بیفتند تا اینکه تنها بمانند. اما نکته اینجاست: بهبودی در واقع به شما امکان میدهد با دیگران ارتباط بیشتری برقرار کنید.
وقتی از آسیب روحی رنج میبریم، سیستمهای زنده ماندن ما را در حالت آمادهباش کامل نگه میدارند. ما به احتمال زیاد دیگران را تهدیدکننده تلقی میکنیم و ارتباط آنها برایشان دشوارتر خواهد بود. روابطی که ما داریم اغلب نمایانگر وضعیت درونی بینظمی عاطفی ما خواهد بود. به عنوان مثال، بسیاری از افراد با دیگران که زخمهای مشابهی دیدهاند، پیوندهای تروما ایجاد میکنند. این روابط به دنبال غلتکی دردناک از دورههای صمیمی و به دنبال آن رد تنهایی است. این احساسات شدید برای مغز آسیبدیده احساس تسلی عجیبی میکنند. به هر حال، آنها همان چیزی هستند که شما میدانید. اما یک پیوند آسیبزا واقعاً برآوردهکننده یا تأییدکننده نیست. این به سادگی یک اعتیاد عاطفی را تغذیه میکند.
از طریق خودترمیمی، توانایی تحمل احساسات دشوار – خود و دیگران را خواهید داشت. به جای تلاش برای اصلاح، تغییر و حواسپرتی از احساس خود، میتوانید احساسات خود را پردازش کنید. نکته جالب این است که وقتی احساس آرامش، عشق و شفافیت میکنید، به افراد اطراف خود نیز کمک خواهید کرد تا احساس یکسانی داشته باشند. این نحوهی تنظیم مقررات مشترک است. در یک فرایند تقریباً نامحسوس، آنچه را که در جهان قرار میدهید به شما بازتاب مییابد. نحوه انجام کار
وقتی دکتر لِپارا ارتباط خود را با اعضای خانوادهش قطع کرد، احساس وحشت کرد. اما او میدانست که برای التیام آسیبهای دوران کودکی و یافتن صدای اصیل خود لازم است کمی فاصله بگیرد. با این کار، او بعداً توانست رابطهی سالمتری با آنها برقرار کند. او همچنین توانست روابط خود را با شریک زندگی و دوستانش تقویت کند و روابط دوستانه و متقابل ایجاد کند. از همه بهتر، او یک جامعه کاملاً جدید – یک خانواده جهانی – از میلیونها نفر متعهد به خودترمیمی در سراسر جهان ایجاد کرد.
خلاصه نهایی
پیام اصلی در این یادداشت:
مشق تغییر
هر بار یک عادت را تغییر دهید.
ممکن است وسوسهانگیز باشد که سعی کنید زندگی خود را به یکباره تغییر دهید. اما ما موجوداتی براساس عادت هستیم. ما دوست داریم به آنچه طبیعی است پایبند بمانیم، حتی اگر واقعاً برای ما کارساز نباشد. تغییر چشمگیر به تدریج اتفاق میافتد. سعی کنید یک تعهد کوچک به خود داشته باشید و به آن پایبند باشید. نوشیدن یک لیوان آب در اول صبح، پیادهروی کوتاه، یا یک تمرین روزانه ایجاد کنید. پایبندی به تعهد خود به شما کمک میکند تا یاد بگیرید به خود اعتماد کنید. هنگامی که این عادت به حالت طبیعی تبدیل شد، میتوانید عادت دیگری اضافه کنید.
شما میتوانید این کتاب را از سایت آمازون تهیه کنید.