آغازگر عملکرد حداکثری
هنر ناممکن (کتابی که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است) یک راهنمای علمیمحور برای دستیابی به حداکثر ظرفیت شماست. با توسعهی چهار مهارت اصلی – انگیزه، یادگیری، خلاقیت و جریان – این قدرت را خواهید داشت که هر هدفی را که تعیین کردهاید به دست آورید. با داشتن زمان کافی، حتی ممکن است به یک امر ناممکن برسید.
این کتاب برای مشتاقان با انگیزه ولی لرزان نوشته شده است،افراد مبتدی که میخواهند به حداکثر ظرفیت خود دست پیدا کنند، هرکسی که میخواهد عملکرد خود را بالا ببرد و در اوج باشد.
استیون کوتلر روزنامه نگار، کارآفرین و نویسندهی کتابهای داستانی و غیر داستانی است. وی بنیانگذار و مدیر اجرایی مؤسسه پژوهشی فلو [Flow Research Collective] است، سازمانی که علم پشت عملکرد بهینه انسان را مطالعه میکند و اعضای آن را در شیوههای اکتشافی آموزش میدهد. کارهای کوتلر در بیش از ۷۰ نشریه منتشر شده است، و کتاب او در زمره کتابهای پرفروشترین بوده است.
این کتاب چه چیزی برای من دارد؟ به حداکثر ظرفیت خود برسید و به موارد ناممکن دست پیدا کنید.
دو نوع ناممکن وجود دارد. یکی از ناممکنها با I بزرگ است [آی حرف اول Impossible است]. این نوع «ناممکن» پارادایمها را میشکند و از انتظارات فراتر میرود – فکر میکنم فرود روی ماه یا دویدن یک مایل در چهار دقیقه از این دست ناممکنها است.
اما، نوع دیگر ناممکن با i کوچک است. این نوع ناممکن هنوز فراتر از چالشبرانگیزترین رؤیاهای شما هستند – اما در مقیاس شخصی. این موارد چیزهایی هستند که فکر میکنید برای شما ناممکن است. این موارد میتواند تبدیل شدن به یک کارآفرین، ایجاد یک حرفهی موسیقی، یا صرفاً انجام کاری باشد که برای زندگیتان دوست دارید.
خوشبختانه هیچ یک از «ناممکنها» در واقع ناممکن نیست. فرمولی برای دستیابی به امر ناممکن وجود دارد و توسط علم پشتیبانی میشود. این مهارت از چهار مهارت تشکیل شده است: انگیزه، یادگیری، خلاقیت و جریان. درک و بهکارگیری این فرمول همان چیزی است که در این یادداشت وجود دارد.
در این یادداشت، یاد خواهید گرفت
- چگونه هدف خود را پیدا کنید؛
- واقعاً خلاقیت چیست؛ و
- چگونه میتوان ۵۰۰ درصد بهرهوری بیشتری داشت.
محرکهای ذاتی ما را به سمت امر ناممکن سوق میدهند.
در این مورد دو راه بیشتر وجود ندارد: سفر شما به ناممکن طولانی و طاقتفرسا خواهد بود. مانند هر سفر طولانی، برای ادامه کار خود به سوخت نیاز خواهید داشت. این شامل تغذیه و خواب است، اما شما همچنین به سوخت روانشناختی نیاز دارید – به عبارت دیگر، محرک میخواهید.
محرک یا انگیزه، ما را به سمت عمل وا میدارد. اما در وهلهی اول چه چیزی باعث پیشروی میشود؟ از منظر تکاملی، همه چیز در مورد زنده ماندن در جهانی است که منابع کمیاب هستند. پیشروی روش تکاملی است که باعث میشود یا برای دستیابی به منابع مورد نیاز خود با یکدیگر بجنگیم یا از خلاقیت برای خلق منابع بیشتر استفاده کنیم.
اما پیشروی فقط از یک چیز تشکیل نمیشود. محرکهای مختلفی مانند ترس، کنجکاوی و اشتیاق وجود دارند. همه اینها سوخت روانشناختی را فراهم میکنند – و میتوانید آنها را مهار کنید تا به یک امر ناممکن برسید.
همه محرکهای روانشناختی به یکی از دو دسته تقسیم میشوند: بیرونی یا ذاتی. محرکهای بیرونی چیزهایی مانند پول، شهرت، غذا و رابطهی جنسی هستند. آنها خارج از خود ما هستند و ما آنها را تعقیب میکنیم تا در بازی تکاملی بقاء پیروز شویم. از طرف دیگر، محرکهای ذاتی در درون ما هستند. آنها مفاهیم روانشناختی و عاطفی مانند کنجکاوی، اشتیاق، معنا و هدف هستند.
تحقیقات روانشناختی به ما میگوید که محرکهای بیرونی فقط تا حدی به ما انگیزه میدهند. وقتی پول کافی برای پرداخت غذا، لباس و سرپناه داشته باشیم، ضعیف میشوند. بعد از اینکه این نیازهای اساسی را برآورده کردیم، انگیزههای ذاتی هستند که این مسئولیت را بر عهده میگیرند. این محرکهای ذاتی هستند که در این یادداشت بر آنها تمرکز خواهیم کرد.
پنج محرک ذاتی قدرتمند کنجکاوی، اشتیاق، هدف، خودمختاری و تسلط هستند. میتوانید آنها را کنار هم قرار دهید تا از یکدیگر تغذیه کنند – و بعد میتوانید به یک امر ناممکن برسید.
بیایید با کنجکاوی شروع کنیم، اولین عنصر در زنجیرهی محرک ذاتی. با تهیه یک فهرست میتوانید کنجکاویتان را شروع کنید. ۲۵ موردی را که دربارهی آن کنجکاو هستید، با قلم روی کاغذ بیاورید. چه کتابی را ممکن است بخوانید یا در کدام سخنرانی میخواهید شرکت کنید؟ تا حد ممکن دقیق باشید. به عنوان مثال، فقط فوتبال یا غذا را یادداشت نکنید. به جای آن، بنویسید: تکنیکها و مانورهای خاصی که برای بازی در موقعیت تکل چپ لازم است یا ظرفیت تبدیل ملخ به منبع اصلی غذایی انسان.
اکنون که فهرستی از موارد کنجکاوی را در اختیار دارید، زمان آن فرا رسیده است تا همپوشانی بین موارد موجود در آن را پیدا کنید. این به شما کمک میکند احساسات، و انگیزه ذاتی بعدی خود را شناسایی کنید.
طرحی را پیدا کنید که تمام محرکهای ذاتی شما را فعال کند.
هنگامی که کنجکاویهای خود را کشف میکنید، مغز شما با مقادیر کمی از یک ماده شیمیایی احساس خوب معروف به دوپامین به شما پاداش میدهد. دوپامین ماده اصلی در تحریک شما است – شما را هیجانزده، درگیر و بیشتر متمایل به انجام هر کاری میکند که انجام میدهید. اما ارضای کنجکاوی شما فقط مقادیر کمی دوپامین به شما میرساند – برای رسیدن به موارد ناممکن در درازمدت کافی نیست.
آنچه شما نیاز دارید اشتیاق است که باعث افزایش دوپامین بسیار بیشتر میشود. اغلب، میتوانید احساسات خود را با جستجوی متقاطع در میان کنجکاویهای خود پیدا کنید. اجازه دهید بگوییم یکی از کنجکاویهای شما موقعیت فوتبال سمت چپ است. مورد دیگر، امکان استفاده از ملخ به عنوان منبع غذایی پایدار است. با کنار هم قرار دادن این دو، ممکن است علاقهی شما پیدا کردن راهی برای استفاده از ملخ به عنوان سوخت ورزشکاران باشد.
وقتی مواردی را در فهرست کنجکاویهای خود مانند این ترکیب میکنید، نامزدی خود را تقویت میکنید و احساسات خود را شناسایی میکنید. همانطور که احساسات خود را جستجو میکنید و به آنها عمل میکنید، پاداش دریافت میکنید: دوپامین بیشتر.
بعد از اینکه احساسات خود را شناسایی کردید، میتوانید با خواندن مقاله، گوش دادن به پادکستها یا تماشای فیلمهای مربوط به موضوع، آنها را جستجو کنید. این به شما کمک میکند تا کنجکاویهای خود را تغذیه کنید و هر روز کمی آنها را بیشتر جستجو کنید. این مهم است، زیرا به مغز شما فرصت میدهد تا اطلاعات را پردازش کند. بعد، وقت آن است که آنها را به هدف تبدیل کنیم. این تمایل به انجام کارهایی است که نه فقط برای شما بلکه برای افراد دیگر نیز مهم است.
قسمت «افراد دیگر» مهمتر از آن است که تصور کنید. دلیل آن این است که مغز ذاتی است – یعنی از نظر شیمیایی – از انگیزه مراقبت و ارتباط با افراد دیگر برخوردار است. هنگامی که هدفی دارید، آن اشتیاق ذاتی را سیر میکنید – و مغز شما را به خاطر آن پاداش میدهد. واکنش در مناطق مختلف مغز مانند آمیگدالا کاهش مییابد و در مناطق دیگر مانند قشر عایقی سمت راست افزایش مییابد. در نتیجه انعطافپذیری بیشتری نسبت به استرس، همراه با انگیزه و بهرهوری بیشتر دارید.
بنابراین، چگونه هدف خود را پیدا میکنید؟ از قلم و کاغذ خود بیرون بیایید و فهرستی دیگر بنویسید. این بار، ۱۵ مشکل بزرگی را که واقعاً شما را نگران کردهاند، یادداشت کنید – مانند گرسنگی، فقر، یا تغییرات آب و هوا در جهان. سپس، به دنبال مناطقی باشید که احساسات شما با یک یا چند مورد از این مشکلات تلاقی دارد. هر تقاطع یک هدف بالقوه است – شما میتوانید بیش از یک هدف داشته باشید. نویسنده خود سه مورد دارد – یکی از آنها ساختن جهان به مکانی بهتر برای حیوانات است.
سرانجام، زمان دو محرک ذاتی آخری است: خودمختاری و تسلط. خودمختاری به معنای آزادی برای دستیابی به هدف شما است. برای پرورش آن سعی کنید حداقل ۱۵ درصد از روز را فقط برای خود خالی کنید. این به افزایش انگیزه شما کمک میکند.
و سرانجام، تسلط وجود دارد – میل به بهتر شدن در کارهایی که انجام میدهید. برای این انگیزه، شما باید وارد روان خاصی شوید که روانشناسان آن را جریان صدا میزنند. اما صبر کنید – نه خیلی سریع. قبل از دستیابی به جریان، باید چند مورد دیگر به مجموعه ابزارهای خود اضافه کنید.
ناممکنها را به اهداف کوچک و بزرگ تبدیل کنید.
شما احساسات و هدف خود را کشف کردهاید. حالا چطور قدرت پیدا میکنید تا در طول زمان به طور مداوم به آنها جامه عمل بپوشانید؟
پاسخ این است: با داشتن اهداف مشخص. در اواخر دهه ۱۹۶۰، روانشناسان گری لاتام و ادوین لاک تحقیقی انجام دادند که نشان داد اهداف تا چه اندازه میتوانند قدرتمند باشند. در این تحقیق چوببریها به دو گروه تقسیم شدند. به یک گروه گفته شد تا آنجا که ممکن است چوب جمع کنید. از گروه دیگر خواسته شد به سهمیههای مشخص برسند. به هیچ یک از دو گروه مشوقهای مالی ارائه نشد. نتیجه؟ چوببرها که سهمیه داشتند بسیار بیشتر از گروه بدون سهمیه چوب جمع کردند.
این نتایج بعداً در دهها مطالعه در سراسر صنایع تأیید شد. واضح است که، اگر محرکهای ذاتی مسیر ما را به سمت ناممکنها دامن بزنند، اهداف نقشه راه ما هستند.
به گفته لاتام، اهداف بزرگ منجر به بیشترین افزایش انگیزه و بهرهوری میشوند. به این اهداف بلند، سخت یا به اختصار اچاچجی [HHG] گفته میشود. آنها گامهای اصلی در راه رسیدن به هدف شما هستند. اچاچجی شما ممکن است برای مثال گرفتن مدرک تغذیه یا تأسیس شرکت باشد.
دستیابی به اچاچجی سالها به طول میانجامد. بنابراین در طول مسیر به اهداف روزانه کوچکتری نیاز خواهید داشت. بیایید آنها را نشانگاه بنامیم. آنها شما را به اچاچجیهای خود نزدیکتر میکنند. بگویید شما نویسنده هستید و اچاچجی شما نوشتن یک رمان است. یکی از نشانگاههای شما ممکن است نوشتن ۵۰۰ کلمه هر روز بین ساعت ۸:۰۰ تا ۱۰:۰۰ باشد.
تکمیل نشانگاههای شما با دوپامین پاداش داده میشود. در این صورت، پایداری بیپایان میتواند دشوار باشد. این جایی است که ثابتقدمی وارد میشود – انرژی که برای طی کردن سالها کار سخت لازم است. بعضی از افراد به طور طبیعی بیشتر از بقیه ثابتقدمی دارند. اما اگر تو اینطور نیستی نگران نباش. این مهارتی است که میتوانید در آن رشد کنید و پیشرفت داشته باشید.
یکی از راههای پرورش ثابتقدمی این است که در اطراف سطح انرژی طبیعی خود کار کنید. قدرت اراده یکی از جنبههای اصلی ثابتقدمی است و در طول روز خراب میشود. بنابراین سختترین کار روزانه خود را برای صبح برنامهریزی کنید، زمانی که انرژی شما در اوج است. سپس، وظایف خود را به ترتیب اهمیت پایین ادامه دهید.
هنگامی که اهداف خود را کامل میکنید، مغز شما با دوپامین به ماندگاری شما پاداش میدهد. ثابتقدمی سادهتر میشود – و ناممکنها واقعبینانهتر.
یادگیری به ذهنیت رشد، فیلتر حقیقت و مطالعهی زیاد نیاز دارد.
محرکهای ذاتی، اهداف و ثابتقدمی – این سه مورد انگیزه شما را برای رسیدن به امر ناممکن فراهم میکند. اما انگیزه به تنهایی از پایان داستان دور است.
پنجمین محرک ذاتی، تسلط را به یاد بیاورید. برای دستیابی به تسلط، به تخصص نیاز دارید. و برای کسب تخصص، باید چیزهای زیادی یاد بگیرید. ما حتی یک اصطلاح خاص برای آن داریم: یادگیری مادامالعمر.
برای کسب تخصص در موضوعی که انتخاب کردهاید، به چند ابزار اساسی نیاز دارید. به هر حال، شما نمیتوانید بدون چکمه و برخی تیرها اسکی کنید. وقتی صحبت از یادگیری یا نحوهی یادگیری میشود تفاوتی ندارد. در این حالت، شما به سه وسیله اساسی نیاز خواهید داشت.
بیایید با ذهنیت رشد شروع کنیم.
ذهنیت رشد این اعتقاد است که استعداد به سادگی ذاتی نیست؛ بلکه میتواند از طریق تمرین پرورش یابد. اسکنهای مغزی که توسط کارول دوک، روانشناس استنفورد انجام شده، فواید تفکر از این طریق را نشان میدهد. هنگامی که با یک مشکل سخت روبرو شد، دوک دریافت که مغز افرادی که ذهنیت رشد دارند روشن شده و به شدت فعال میشود. در مقابل، مغز افرادی که باور نداشتند تواناییهایشان میتواند به طور کامل خاموش شود – به عبارت دیگر، این افراد فکر نمیکردند که هرگز میتوانند این مشکل را حل کنند، بنابراین مغز آنها حتی کمترین تلاش نمیکند.
بنابراین، برای یادگیری، ابتدا باید باور داشته باشید که یادگیری در واقع امکانپذیر است. سپس، شما باید یک فیلتر حقیقت ایجاد کنید.
فیلتر حقیقت روشی برای ارزیابی کیفیت اطلاعات است. توانایی اعتماد به اطلاعاتی که دریافت میکنید اضطراب، تردید و بار شناختی را کاهش میدهد، همه این مواردی است که میتواند یادگیری را مسدود کند. فیلتر حقیقت شخصی نویسنده، قانون پنج متخصص است: وی برای تأیید برخی اطلاعات به عنوان واقعیت، با پنج نفر از متخصصان مصاحبه میکند. اما خیالتان راحت باشد و ببینید چه نوع فیلتر حقیقت برای شما بهتر کار میکند.
اکنون برای آخرین قسمت از معمای یادگیری: از چه موادی استفاده کنید. امروزه، مطالعه دقیقاً رایج نیست. اما هیچ شکل دیگری از رسانه حاوی همان تراکم اطلاعات نیست. همچنین، مطالعات نشان داده است که خواندن کتاب باعث بهبود تمرکز، کاهش استرس و حتی جلوگیری از کاهش شناخت میشود. به راحتی میتوان گفت که اگر میخواهید یاد بگیرید، باید تمایل به خواندن برخی از کتابها را داشته باشید.
اکنون ابزار خود را برای یادگیری دارید. بیایید از آنها به خوبی استفاده کنیم.
از فرایند پنج مرحلهای برای یادگیری تقریباً هر چیزی استفاده کنید.
به محض شروع به یادگیری منطقهای که برای پیگیری انتخاب کردهاید، احتمالاً با اصطلاحات و مفاهیم ناشناخته زیادی روبرو خواهید شد. شما بلافاصله همه چیز را درک نخواهید کرد یا مهارت کافی ندارید – و این میتواند بسیار ناامیدکننده باشد. برخی از افراد ممکن است ناامیدی را به عنوان نشانهای از انجام اشتباهی در نظر بگیرند. درواقع خلاف این موضوع صحت دارد.
چطور؟ خُب، وقتی ناامید میشوید، سطح نوراپی نفرین را در مغز شما افزایش میدهد. عملکرد اصلی این ماده شیمیایی آمادهسازی مغز شما برای یادگیری است. بنابراین، در واقع، ناامیدی نشانهای است که شما در حال گرفتن اطلاعات هستید.
اما در واقع چگونه قسمت یادگیری را به درستی انجام میدهید؟ خُب، برای آن، میتوانید مراحل پنج مرحلهای نویسنده را دنبال کنید.
اولین مرحله از پنج مرحله مربوط به خواندن است – به طور دقیق پنج کتاب ارزش دارد. هر کتاب باید سختتر از کتاب آخر باشد، و شما باید آنها را بخوانید بدون اینکه در این مورد خودتان را قضاوت کنید. هدف شما این نیست که از شما در زمینهی موضوعی که انتخاب کردهاید خبره شوید – این صرفاً آشنایی با اصطلاحات و زبان مربوطه است.
پس از خواندن، باید یادداشتهای زیادی را بنویسید. طبیعتاً، آن یادداشتها شامل سؤالاتی میشود که بدون پاسخ ماندهاند. کاوش در آنها هدف قدم دوم در یادگیری است: جستجوی متخصصان در مورد موضوع انتخابی خود. شاید نتوانید با برنده جایزه نوبل تماس بگیرید، اما دانشجویان تحصیلات تکمیلی آنها احتمالاً دوست دارند صحبت کنند. حتماً از آنها سؤالات متفکرانه بپرسید – اگر به آگاهی علاقه دارید، از یک محقق نپرسید، «نظر شما درباره بحث آگاهی چیست؟» در عوض، میتوانید از آنها بخواهید که مقالهی خاصی را که نوشتند شرح دهند.
سپس، برای مرحله سوم، وقت آن است که خلاء دانش خود را پر کنید. بگویید علاقه شما رفتار حیوانات است. انجام تحقیقات بیشتر در مورد رفتار کل اکوسیستمها میتواند به روشن شدن نحوه عملکرد زیرسیستمهای کوچکتر در آنها کمک کند.
این مرحله طبیعتاً شما را به مرحله چهارم رهنمون میکند: پرسیدن سؤالات حتی بیشتر در مورد موضوع و همچنین جستجوی نظراتی که با نظراتی که قبلاً شنیدهاید مغایرت داشته باشد. در این مرحله، شما باید قادر به درک نظرات متعدد در مورد موضوع مورد بحث باشید. همچنین باید بتوانید یک طرف را انتخاب کنید و توضیح دهید که چرا چنین احساسی دارید.
سرانجام، برای گام پنجم، میخواهید روایت را پیدا کنید. داستان اصلی این است که آنچه آموخته اید را چه چیزی به هم پیوند میدهد؟ این کار را میتوانید با گفتن اطلاعات به شخص دیگر به عنوان داستان انجام دهید. چرا؟ خُب، مغز ما عاشق شکار داستانهای علت و معلولی است. وقتی یکی پیدا کنیم، مغز ما با دوپامین پاداش میدهد. و این دوپامین باعث میشود که ما بخواهیم الگوهای بیشتری را جستجو کنیم – که منجر به یادگیری بیشتر میشود.
خلاقیت مستلزم فعالسازی سه شبکهی مختلف در مغز است.
در سال ۲۰۱۶، شرکت ادوبی یک نظرسنجی از بیش از پنج هزار بزرگسال در پنج کشور مختلف انجام داد. هدف این بود که تعیین کنیم خلاقیت برای جامعه چگونه حیاتی است.
این تحقیق نشان داد که افراد خلاق از چندین جنبه از همتایان غیر خلاق خود بهتر عمل میکنند. برای مبتدیان، خلاقیتها به طور قابل توجهی احساس رضایت بیشتری نسبت به غیر خلاقیتها دارند، و ۳۴ درصد بالاتر از سطح شادی را گزارش میدهند. خلاقیت همچنین درآمد بیشتری نسبت به غیر خلاقیت دارد – به طور دقیق ۱۳ درصد بیشتر.
واضح است که خلاقیت فوایدی دارد. اما خلاقیت دقیقاً چیست – و چگونه میتوانید از مزایای آن بهرهمند شوید؟
در طول سالها خلاقیت از بسیاری جهات تعریف شده است. در واقع، بسیاری از فرهنگهای باستان فاقد یک کلمه واحد برای آن بودند، زیرا آنها معتقد بودند که ایدههای خلاقانه صرفاً هدایایی است که توسط خدایان اعطاء میشود.
اکنون، دانشمندان علوم اعصاب کمی بیشتر در مورد خلاقیت از نظر عصبی میدانند. این شامل دو شبکه مختلف در مغز است که همزمان کار میکنند: توجه و تخیل.
توجه به ما امکان تمرکز و انتخاب میدهد. تخیل مراقبت از آنچه اتفاق میافتد هنگامی که ذهن ما سرگردان میشود – خواه خیالبافی، برنامهریزی یا تصور سناریوهای آینده باشد.
هنگامی که ما به طور خلاقانه فکر میکنیم، این دو سیستم همزمان کار میکنند – کاری که معمولاً انجام نمیدهند. افراد خلاق میتوانند هر دو سیستم را یک باره فعال نگه دارند و به طور یکپارچه از توجه به تخیل و رفت و بازگشت داشته باشند. اگر میخواهید خلاقیت خود را پرورش دهید این دقیقاً همان چیزی است که شما باید یاد بگیرید.
اما قبل از رسیدن به آنجا، باید قسمت دیگری از مغز – شبکه برجسته – را مورد بحث قرار دهیم.
وظیفه این شبکه این است که به شما اطلاع دهد ایدهای که اخیراً داشتهاید ارزش توجه شما را دارد. این همچنین توانایی شما را برای جابجایی بین توانایی و قدرت تخیل شما کنترل میکند. و مهمتر از همه، سرکوب تکرار را نیز انجام میدهد. این بدان معنی است که محرکهای آشنا را سرکوب میکند تا شما آنها را به جای احساسات جدید و هیجانانگیز، عادی تجربه کنید. اما در خلاقیتها، شبکه برجسته به همان شیوه درگیر سرکوب تکرار نیست. این بدان معنی است که آنها تمایل دارند زیبایی و تازگی را در جایی ببینند که دیگران ممکن است متوجه نشوند.
بنابراین چگونه به همان عملکرد مغزی که در خلاقیتها دیده میشود دسترسی پیدا میکنید؟ ما در بخش بعدی یادداشت آن را پوشش خواهیم داد.
خلقوخوی مثبت باعث افزایش خلاقیت شما میشود.
«آها!» همه میدانند وقتی شما سرانجام یک معمای دشوار را حل میکنید یا یک شوخی را درک میکنید، احساسی به شما دست میدهد. ممکن است این لحظه را بینشی بنامیم.
بینش، به نظر میرسد، هستهی اصلی خلاقیت است. و لازم نیست فقط صبر کنید تا ناگهان ظاهر شود. در عوض، میتوانید آن را پرورش دهید. چطور؟ با تقویت قسمت خاصی از مغز به نام قشر سینگولیت قدامی یا ایسیسی [ACC] که بخشی از شبکه برجستگی است.
مطالعات تصویربرداری از مغز نشان داده است که ایسیسی درست قبل از حل مسئله با استفاده از بینش «آها» روشن میشود. بنابراین چه چیزی میتواند ایسیسی را فعالتر کند؟ پاسخ سادهتر از آن است که شما فکر میکنید. به زبان ساده – یک روحیهی خوب.
حالات بد منجر به تفکر تحلیلی میشود. این منطقی است زیرا وقتی احساس خطر یا ترس میکنید، مغز شما میخواهد آنچه را که آشنا است جستوجو کند. این یک خط برای مسیر عملیاتی است که میدانید کار خواهد کرد.
اما وقتی روحیه خوبی دارید، عکس این قضیه صادق است. احساس خطر نمیکنید و ذهنتان آزاد است که سرگردان شود. این میتواند بین شبکههای توجه و تخیل جابجا شود. این به شما امکان میدهد تا به امکانات جدید، متفاوت، شاید کمی عجیب و غریب توجه کنید – و سپس براساس آنها عمل کنید.
بنابراین چگونه روحیه خوب را تقویت میکنید؟ روشهای مختلفی وجود دارد، از جمله تمرین روزانه سپاسگزاری، مراقبه، ورزش و خواب باکیفیت.
قدردانی کنید از آنجا که ما آموزش دیدهایم تا همیشه به دنبال خطر باشیم، مغز ما تمرکز زیادی روی منفی دارد. نکته این است که منفیها منجر به سطح استرس بالا میشود. یک تمرین روزانه تشکر – فقط نوشتن ده موردی که هر روز از آنها سپاسگزار هستید – مغز شما را آموزش میدهد تا در عوض به نکات مثبت توجه بیشتری نشان دهد.
اما روحیهی خوب تنها عامل خلاقیت نیست. خلوت و فضا نیز مهم است. مطالعهای در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه یوتا نشان داد که چهار روز تنها در طبیعت باعث افزایش ۵۰ درصدی شرکتکنندگان در آزمونهای استاندارد خلاقیت میشود. بنابراین از زیر میز خود بیرون بیایید و مطمئن باشید که اگر زمان زیادی از وقت آزاد را برای خود برنامهریزی کنید، خلاقیت شما جریان مییابد.
جریان شرط نهایی دستیابی به امر ناممکن است.
به مدت سه سال، نویسنده با بیماری لایم دست و پنجه نرم میکرد، بیماری که میتواند علائم شبیه آنفولانزا و مه شدید مغز ایجاد کند. این بیماری او را به سایهای از خود سابقش تقلیل داد و او را به سختی قادر به راه رفتن و با کاهش تمرکز و عدم دید کرد.
در بحبوحهی بیماری، دوستی درب منزل او ظاهر شد. او خواست که هر دو با هم به گشت و گذار بپردازند – و او هیچ پاسخی نمیگیرد. سرانجام، علیرغم اینکه این ایده خندهدار به نظر میرسید، نویسنده دست به کار شد.
دوست نویسنده عملاً مجبور بود او را به ساحل برساند. اما هنگامی که او وارد موج اول شد، اتفاق عجیبی رخ داد. درد او ناپدید شد زمان به نظر میرسد کاهش مییابد. او احساس میکرد به گونهای با اقیانوس ادغام شده و کاملاً میتواند همه چیز را در اطراف خود ببیند. در آن لحظه، نویسنده حالتی به نام جریان داشت.
تجربهی نویسنده در آن روز در ساحل تقریباً عرفانی به نظر میرسد. اما، در واقع، جریان از نظر علمی کاملاً مستند است. حالتی با تمرکز کامل بر لحظهی حال مشخص میشود. مواد شیمیایی تقویتکننده روحیهی مغز ما را تحت فشار قرار میدهد، به طوری که هورمونهای استرس از بین میروند. بهرهوری تا ۵۰۰ درصد تقویت میشود. میزان یادگیری ۲۳۰ درصد افزایش مییابد.
جای تعجب نیست که جریان باعث میشود احساس کنیم میتوانیم به یک امر ناممکن دست پیدا کنیم. بنابراین چگونه میتوانید برای خود مقداری جریان کسب کنید؟ این فرایند شامل چهار مرحله است.
مرحله اول مبارزه است. در اینجا، شما یاد میگیرید، اطلاعات زیادی را به خود اختصاص دهید و در نتیجه احساس ناامیدی میکنید.
مرحلهی بعدی آزادی است. در این مرحله وقت آن است که با انجام کارهایی از قبیل ورزش، پیادهروی یا سرگرمی سبک به مغز خود فرصت دهید تا آرام و رها شود. در این مدت، مغز شما مشغول انتقال آنچه آموختهاید به حافظهی طولانیمدت شما خواهد بود.
بعد از این مرحله، پاداش خود را دریافت خواهید کرد: جریان. برای ورود به جریان، قسمت بزرگی از زمان و بدون حواسپرتی بیرونی را برای کار در پروژه خود اختصاص دهید.
سرانجام، پس از یک جلسهی جریان باکیفیت، زمان آخرین مرحله است: بهبود. هزینهی جریان انرژی زیادی دارد و شما باید به نوعی آن را پر کنید. بنابراین یک وعده غذایی سالم بخورید، کمی خوب بخوابید یا مدت طولانیتری استحمام کنید.
انگیزه، یادگیری، خلاقیت و جریان – ما اکنون هر چهار مهارت لازم را برای دستیابی به موارد ناممکن پوشش دادهایم. اکنون، به آنجا بروید و ناممکن خود را تصرف کنید.
خلاصه نهایی
پیام اصلی در این یادداشت:
تمرین تغییر
قانون ۸۰/۲۰ را دنبال کنید.
وقتی میخواهید به یک مهارت مسلط شوید، روش ۸۰/۲۰ را امتحان کنید که توسط نویسنده و سرمایهگذار تیم فریس محبوب شده است. ایده این است که ۸۰ درصد نتایج شما از ۲۰ درصد اقدامات شما ناشی میشود. فرض کنید میخواهید نواختن یک ساز موسیقی جدید را یاد بگیرید. اکثر آهنگهای پاپ فقط از چهار یا پنج آکورد تشکیل شدهاند، بنابراین تسلط بر این آکوردها به تنهایی میتواند شما را ماهر کند. وقتی میخواهید بر یک مهارت مسلط شوید، حتماً روی ۲۰ درصدی تمرکز کنید که واقعاً مهم است.
شما میتوانید این کتاب را از سایت آمازون تهیه کنید.