هوش معنوی خود را تقویت کنید
هوش معنوی خود را به سه شیوه میتوانید پرورش دهید.
- اول تمامیت: با ارزشهای رفیع، اعتقادات، و وجدان خود صادق بودن؛
- دوم معنا: به دیگران کمک کردن؛ و
- سوم صدا: همخوانی کارمان با استعدادها و رسالتی که در خود احساس میکنیم.
تمامیت: قول دادن و بر سر قول خود ایستادن
بهترین راه برای افزایش تمامیت شخصیت این است که از کم شروع کنیم و قول بدهیم و بر سر قول خود بایستیم. قولی بدهید که در نظر دیگران ناچیز و کم اهمیت باشد. اما برای شما متضمن تلاشی فراوان باشد. ۱۰ دقیقه ورزش کردن. خودداری از خوردن دسر. روزی یک ساعت کمتر تلویزیون تماشا کردن. و به جای آن خواندن یک فصل از یک کتاب. تشکر کردن کتبی از کسی. نیایش کردن همه روزه. تقاضای بخشش. و یا روزی ۱۰ دقیقه خواندن کتابهای مقدس.
نکته اینجاست که وقتی قولی میدهید و پای آن میایستید، توانایی شما برای دادن قولهای بزرگتر افزایش مییابد. به این کار ادامه دهید تا به زودی احساس افتخار شما بر روحیهتان بچرخد.
تمامیت: آموزش دادن به وجدان و اطاعت از آن
شاید لازمترین راه برای مدیریت و پرورش هوش معنوی، آموزش دادن به وجدان و اطاعت از آن باشد. مادام دو استال موضوع را این گونه بیان میکند: «صدای وجدان به قدری ظریف است که میتوان آن را خفه کرد. اما در ضمن به قدری واضح است که اشتباه گرفتن آن کار دشواری است.» وقتی به مطالعه نوشتههای خردمندانه سنت و دین خود میپردازید. و یا وقتی به مطالعه زندگی کسانی میپردازید که به شما الهام بخشیدهاند. میتوانید صدای وجدانتان را بشنوید که شما را راهنمایی میکند. صدای آرام و کوچکی دارد. و آنچه سی. اس. لوئیس میگوید عملاً مصداق پیدا میکند: «هر چه بیشتر از وجدانتان اطاعت کنید، انتظار وجدانتان از شما بیشتر میشود.»
پیدا کردن معنا و صدای خود
این موضوع اصلی است و با همه مطالب دیگر همپوشانی پیدا میکند. اما راه سادهای برای یافتن صدای خود طرح این پرسش است که وضع فعلی زندگیام از من چه میخواهد. در مسئولیتهای فعلی خود چه باید بکنم. چه خدمتی باید ارائه دهم. چه وظایفی دارم. چه عملی مدبرانه است؟ وقتی براساس مطالب و پاسخهای وجدانمان زندگی کنیم، فضا وسیعتر و ندای وجدان بلندتر میشود.
راه دیگری برای یافتن صدا یا رسالت خود، زمانی است که حرفهایی را برای خود بر میگزینید. شغلی انتخاب میکنید تا خود را وقف آن کنید. به خاطر داشته باشید که سؤالات اصولی درباره چهار هوش – جسم، ذهن، دل، و روان را بپرسید. دوست دارم چه کاری را به خوبی انجام دهم؟ آیا باید این کار را بکنم؟ آیا میتوانم این کار را بکنم؟ آیا میتوانم در این کار بهتر شوم؟ آیا میخواهم بهای یادگیری را بپردازم؟ جیم کالینز در کتابش اشخاص و نیز سازمانها را به پرسیدن این سؤال تشویق میکند که در دنیا در چه کاری میتوانم در حد بهترین ظاهر شوم؟ من دست کم یک پاسخ را که میتواند شامل حال همه ما شود میدانم: اگر ذهنمان را منسجم کنیم، میتوانیم در بزرگ کردن فرزندانمان بهترین باشیم. هیچ کس بیش از ما نمیتواند به این امر توجه کند.
یکصد سال دیگر مهم نیست که چه خودرویی میرانم. در چگونه خانهای زندگی میکنم. در حساب بانکیام چه مبلغی داشتم. و یا لباسهایم چگونه بودند. اما ممکن است دنیا به دلیل اینکه من در زندگی فرزندم مهم بودم و تأثیری بر جای گذاشتم، مکان بهتری باشد.
ناشناس
بیتوجهی کردن، نادیده گرفتن، و یا زیرپا گذاشتن هوش معنوی
وقتی وجدان و تمامیت شخصیت خود را زیر پا میگذاریم، برای جسم ما چه اتفاقی میافتد؟ میتوانید این را در چشمان اشخاص مشاهده کنید.
اغلب آنها جسم خود را مورد بیتوجهی قرار میدهند. اغلب سوخته و فرسوده هستند. با نشان معمولاً پر از توجیه است. آنها دروغهای منطقی به خودشان میگویند. احساس گناه میکنند، که وقتی تمامیت شخصیت و وجدانشان را زیر پا میگذارند بسیار طبیعی است.
اما برای دل چه اتفاقی میافتد؟ این اشخاص اختیارشان را بر عواطفشان از دست میدهند. نمیتوانند دیگران را درک کنند. نمیتوانند با دیگران رفتاری همدلانه داشته باشند. تواناییشان در محبت به دیگران به مقدار زیاد کاهش مییابد.
وقتی کسی بهتر میشود، بیشتر و بیشتر میفهمد که چه شیطانی در او خانه کرده است. وقتی کسی بدتر میشود، بد بودن خود را کمتر و کمتر میفهمد. کسی که نسبتاً در وضعیت بدی قرار دارد میداند که خیلی خوب نیست. شخص به واقع بد گمان میکند که حالش خیلی خوب است. این همان حکم عقل سلیم است. شما خواب را زمانی میفهمید که بیدار باشید. وقتی خواب هستید درکی از خواب ندارید. زمانی اشتباه در ریاضی را میفهمید که ذهنتان به درستی کار کند. اما وقتی دارید اشتباه میکنید متوجه آن نیستید. آدمهای خوب درباره خوب و بد اطلاع دارند. اما آدمهای بد هیچ کدام از این دو را نمیشناسند.
سی. اس. لوئیس
منبع: عادت هشتم: از مؤثر بودن تا عظمت